باران سجادی زادهی مشهد ایران است. او از شاعرانی است که زن در شعرهایش نقش برجسته و کلیدی دارد. او دانشآموختهی رشتهی برنامهریزی دانشگاه فردوسی مشهد بود که به دلیل برهنهسراییهایش از دانشگاه حکم تعلیق و محرومیت تحصیلی را دریافت میکند و مهاجرت به کانادا با همکاری نمایندگی سازمان ملل را برمیگزیند. در کانادا پس از ده سال سکوت ناشی از افسردگی با کتاب «سنگباران» دوباره متولد میشود و سال بعد هم کتاب «پریود» را منتشر میکند. او در کارنامهی هنریاش علاوه بر دو کتابی که ذکر شد به مناسبت هشت مارچ روز جهانی زن یک موزیک ویدیوی اعتراضی به نام «زن» را نیز منتشر کرده است و دومین موزیک ویدیو هم به نام «خدا پشت در است» چند ماه پیش منتشر کرد. باران دو گزینهی شعری دیگر نیز آمادهی چاپ دارد. چون او از زنانهسرایان است و بحث هویت در شعر زنان نیز از اصلیترین بحثهاست، با او در این مورد گفتوگویی را ترتیب دادیم.
نیمرخ: خانم باران شما چه تعریفی از هویت زنانه دارید؟
باران سجادی: به صورت مشخص و مطلق هویت کامل مردانه یا زنانه وجود ندارد. هویتها رویدادهای اجتماعی و فرهنگی استند که ابداع شدهاند. اما تفاوتهای بین هویت مردانه و زنانه از یک جامعه تا جامعهی دیگر وجود دارد. بنابراین به اعتبارهای اجتماعی و فرهنگی میتوان از هویت مردانه یا زنانه سخن گفت. به نظر من در جریانها و تحولهای فکری دهههای پسین در جهان مفهوم هویت مانند گذشتهها نیست؛ زنان به درک درستی از وجود خویش و باوری رسیدهاند که مفهوم هویت زنانه و جنس دوم بودن بسیار کمرنگتر شده است. همچنین هویت یک مفهوم تفسیرپذیر است و هر کس بنا به جغرافیا، فرهنگ و تاریخ خود میتواند تعریفهای خاصی از این مفهوم داشته باشد. اما هویت زنانه مفهومی است که در قرن 21 میلادی کم کم رنگ میبازد. شاید در گذشته هویت زنانه مترادف با جنس دوم بودن و ضعیف بودن و امثال آن بوده، اما امروز دیگر این مفهوم کمتر مورد توجه است.
هویت به معنای واقعی کلمه پاسخ دادن به این پرسش است که من کی استم؟ از این منظر باید گفت زنان امروز متفاوت از زنان دیروز میاندیشند و با وجود مشکلاتی که هنوز گریبانگیر زنان است، هویتی نو و جدید به دست آوردهاند و پاسخ یک زن مدرن و امروزی اینچنین میتواند باشد به این سوال، اما یک زن شاعر شاید به گونهی دیگری به این پرسش بنگرد.
زن گاهی مثل حجم آب دریای بزرگ است و گاهی مثل باران نشانهی تازگی و پیامآور سرسبزیست و گاهی هم مثل صاعقهای آتش میزند و خود در پای آن آتش پرومته زغال میشود. زن گاهی کبوتر است و گاهی عنقا، گاهی به کوهی تن نمیدهد و گاهی از پر کاهی میشکند. هویت زنانه چون فراخنای تخیل شاعرانه تعریفناپذیر است. اما اگر قرار باشد این هویت را در چهارچوب یک تعریف بگنجانیم این خواهد بود که هویت زن نمادهایی استند که ذات زن را در بر میگیرد. ذات زن معجونی از آزادگی، مهربانی، ترس، خشم، امید، یأس، عشق و قربانیست که امروز تنها ترس و یأس آن برای ما باقی مانده و عنصرهای دیگر آن در ظرف جادویی تفکر ستمگر سیاست و فرهنگ رسوب کرده است.
هویت در شعر چه مفهومی را ارایه میکند؟
مهم است بدانیم که شعر چیست و چه مسؤولتی را به دوش دارد، چون این شعر است که در مواجهه با آن چیزی به نام هویت شعر معنا پیدا میکند؛ چه این هویت زنانه باشد، چه مردانه. از شعر تعریفهای زیادی وجود دارد، اما همانگونه که هنر تعریفناپذیر است، شعر نیز تعریف جامع و کاملی ندارد. به ویژه در زمانی که ما زندگی میکنیم، شعر میتواند بینهایت معنا داشته باشد. شعر به عنوان ابزاری برای اعتراض، انتقال احساسات ناب، انتقال فرهنگ و… میتواند کاربرد داشته باشد. طبیعیست که هویت شاعر به عنوان خالق شعر بر تک تک کلمههای سروده شده موثر است. به عنوان مثال زنی که طعم تلخ مهاجرت، بیوطنی، سرگشتگی و تنهایی را چشیده باشد، این بعدهای هویتی بر شعر او تأثیر میگذارد. در واقع شاعران دردها، تاریخ، جهانبینی و اعتراضهای خود را میسرایند و این همان هویت شعر است. به طور نمونه: شما وقتی شعرهای فروغ فرخزاد را میخوانید، خود به خود آن روح یاغی و سرکش را در واژهها حس میکنید، یا در مواجهه با شعر زهرا حسینزاده رنجهای یک شاعر را به خوبی میبینید و حس میکنید. در نوشتههای مارال طاهری و حمیرا قادری هم رد پای مهاجرت و سختیهای آن به خوبی دیده میشود.
آیا زنان شاعر در دو دههی پسین با هویت خود شان سخن گفتهاند؟
هر زن شاعر در مقابل این سوال باید اول یک شکمسیر گریه کند و بعد با حاشیهپرازی نه چندان خوشآیند پاسخ بدهد. چهار دهه پیش فروغ با هویت زنانه سخن گفت چهها که نکشید. باران و بارانها در این روزگار از تبارز این هویت به زبان شعر و موسیقی چه «سنگ باران»هایی که نشدهاند. از دیگران گِلهای نیست وقتی از تبار خودت یعنی شاعران و حتا از جنس خودت یعنی زنان با نفرت و دشنام تبر بخوری. این راه بسیار چالهدار است و هر چالهای روایتگر قربانی و به دُم اسپ بستن زنان بیشمار. البته که بله در کنار خودسانسوریها زنانی هم بیباک با هویت زنانه سخن گفتهاند و قیمت آن را نیز پرداختهاند. طبعن شاعران زن طبق هویت خود سخن میگویند اما مهم این است که شاعر زن چه درک و تصوری از هویت خود دارد. به نظرم هنوز بحث هویت مدرن در جامعهی ما دچار مسأله است و چندان هویت مدرن در جامعهی ما نهادینه نشده است. بنابراین میتوان گفت آنچه که از هویت زنانه به عنوان هویت مدرن مطرح باشد، این هویت آنچنان که لازم است در ادبیات زنان برجسته نشده است. دلیل این وضعیت هنرمندان زن در ادبیات معاصر ما، جامعهای است که پندارهای سنتی و مردسالارانهای در خود به سختی تنیده است. برای عبور از چنین بزنگاههایی زمان، مادلهایی را ضرورت داریم. البته اکنون هم در میان شاعران زن و مطرح، نمونههای خوب هم داریم. اگر فقط به شاعران افغانستان نگاهی بیندازیم به خوبی درمییابیم که شعر زنان توانسته است دردها و رنجهای جنس زن(افغانستانی) را تصویر کند، از این جهت میتوان گفت شعر زنان افغانستان رشد قابل ملاحظهای داشته است.

چطور زنان شاعر میتوانند از بحران هویت گذار کرده و به هویت خود برسند؟
زنان جدا از جامعه نیستند. باید پرسید چطور جامعه از بحران هویت گذر میکند و به هویت خود البته به هویت مدرن میرسد. بحث من این است که آیا جامعهی ما دچار بحران هویت شده است؟ یعنی هویت سنتی جامعه معنای خود را از دست داده است که هویت سنتی ما دچار بحران شده باشد تا ما نیاز به گذر از بحران هویت پیدا کنیم. فکر میکنم جامعهی ما مرد و زن دچار هویت سنتی است. نخست لازم است هویت سنتی نقد شود تا جامعه وارد هویت مدرن شود. در هویت مدرن مسألهی هویت زن نیز حل میشود و زنان جایگاه هویتی خود را پیدا میکنند.
چه چیزی میتواند به زن شاعر کمک کند به این خودباوری برسد که بیشتر با هویت خودش در شعر ظاهر شود؟
با توجه به دیدگاه کلی جامعهی فعلی ما در افغانستان نسبت به «زن» و فرودست خواندن زن کار شاعر زن طبعن سختتر میشود یک شاعر زن در حقیقت مبارزی است که علاوه بر خلق و آفرینش باید منتظر قضاوتها و تحقیرها و سرزنشها هم باشد چرا که به قولی «اگر مردی بیا و در افغانستان زن باش» و هم این که خودباوری یک روند است که در آن باید به چیزهایی برسی. اما گریهی ما از چیز دیگریست. مشکل ما خودباوری نیست. جنس زن، ظن و یقین است و جایی که شک نباشد یقین تولد نمیشود. زن شاعر امروز درست مثل زن حاملهای است که راه زایمانش را دوخته باشند. باید زن باشی که درد زایمان داشته باشی و اما راهی برای رهایی و زایش باز نباشد. این که میبیند بیشتر شاعران زن با هویت مردانه و یا هم خنثا سخن میگویند، مشکل شان خودباوری نیست، ترس مرگ و ستم هم نیست. باز میگویم باید زن باشی که بدانی دردها و ترسهای فراتر از مرگ نیز وجود دارد و همینهاست که باعث میشود زن افغانستان به زبانی سخن بگوید که هیچ حس و عاطفهای را برنمیانگیزد.
موفق و سربلند باشی خانم سجادی
گفتگو با باران سجادی ٬ شاعر متفاوت و تابو شکن خیلی عالی بود. او با اندیشه ی والای که دارد به ساده گی و روشنی مسایل را بیان می کند.