کریستال بیات
روزنویسی برای یک دختر یا یک زن عین نوشتن از چند جنگ و یک آهنگ است. از وقتی که به متن عادت کردم و جدی مینویسم، حس میکنم که وابستگی شدید اعتیادگونه به کلمهها پیدا کردهام. فکر میکنم هر کلمه زرهی تریاکیست، هر زمانی که بیشتر به متن تبدیل میشود، من نبودن کلمهها را تاب آورده نمیتوانم. در نبود کلمهها و ننوشتن احساس میکنم چیزی را گم کردهام، مثل معتادان در پی پیدا کردن شان هستم تا بریزم روی کاغذ و خماریام بشکند. در بارهی نویسندهگی جملههای مشهور از نویسندهگان بزرگ را فراوان خواندهایم. سهراب سپهری میگوید: «من از نویسندهگی میترسم، با ترس به زیبایی و هنر نزدیک میشوم.» همان سهراب سپهری که در شعرهایش سراسر ارزشهای انسانی موج میزند و طبیعت را دوست دارد. نویسندهگی واقعن ترسناک است اما به آدمی آرامش میدهد. هر زمانی که ناآرامی حس میکنم یافتن آرامش دوباره را در نوشتن و پردازش کلمهها مییابم. دستکم خیلی از کسانی که این یادداشت را میخوانند با من موافق استند. زمانی که حس ناآرامی داریم، اگر نویسنده هم نباشیم با گذاشتن جملههای کوتاه و عکسنوشته اندکی آرامش پیدا میکنیم.
نوشتن از احساس موجب کاهش آسیبهای عاطفی ناشی از اتفاقها یا تروماهای فاجعهآمیز و دردناک روزمرهی زندهگی است. هرتا مولر از نویسندهگان دلخواه من است. با مولر بیشتر ما آشنایی داریم. کسی که در سال ۲۰۰۹ میلادی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. هرتا مولر رماننویس، شاعر و مقالهنویس آلمانی را بهخاطر اینکه از «اقلیتها» مینویسد نیز دوست دارم. من دغدغهی اقلیتی دارم و روی اثری که نام اقلیت در کنار کلمهی دیگر باشد فکر کردهام. یکی از معروفترین اثرهای او «فرشتهی گرسنگی» است. در این کتاب اخراج اقلیت آلمانیهای رومانی به اردوگاههای کار اجباری گولاگ استالینیست در زمان اشغال رومانی توسط شوروی را روایت میکند. در بارهی نویسندهگی میگوید. چیزی که نمیتواند گفته شود، بل میتواند نوشته شود. چرا که نویسندهگی عمل خاموشی است، اقدامی از سر تا دست. به همین دو نقل قول از سهراب سپهری و هرتا مولر در مورد نظریههای نویسندهگان بزرگ در بارهی نویسندهگی بسنده میکنیم.
پیش از هرچیزی دیگر میخواهم بگویم که زندهگینامه خواندن را دوست دارم. زندهگینامه میخواندم و این کار مرا وامیداشت تا روزانهخوانی داشته باشم و خاطره بخوانم. در تلاش بودم تا کم کم روایتنویسی و خاطرهنویسی کسانی را که میخواندم به صورت روزانه بنویسم. گاهی فکر میکردم که بازگو کردن زندهگی انسانهای موفق و نوشتن خاطرههای آنان که هزاران نویسنده این کار را کردهاند چه دردی را میتواند دوا کند؟ زندهگی در این کشور هر روز تروما است. تروما یا تجربههای دردناک زندهگی و جامعهای که ما در آن زندهگی میکنیم از هرکس نویسنده میسازد. نویسندهی متعهد و معتاد تمام عیار. من دوست دارم عمیقترین احساس و اتفاقهای زمانی را بنویسم که زندهگی میکنم. خیلیها از رویدادهای تلخ گذشته مینویسند. تاثیر روانی نوشتن از رخدادهای گذشته بر جسم به نظرم بیشتر است. به همین دلیل من روزمرهنویسی را شروع کردم. علاقه دارم دردناکترین اتفاقی را بنویسم که بروز باشد. البته این کار به مفهوم دوست نداشتن خاطرهنویسی نیست. بلکه فکر میکنم روزمرهنویسی که من وابستگی شدید به آن دارم به درد امروز میخورد؛ زمانی که در آن زندهگی میکنیم. نوشتن یکی از ابزارهای «رسیدن» و «شدن» است. حال در جامعهای که صاحب اثر را نویسنده میخوانند نمیدانم چقدر روزنویس را میتوان نویسنده خواند؟ من معتقدم که فاصلهی من با نویسنده شدن به مفهوم آنچنانی از زمین تا آسمان است. یکی از روایتهای نویسندهگی زنانگی است. برمیگردم به جملهی مشهور هرتا مولر «چیزی که نمیتواند گفته شود میتواند نوشته شود. چرا که نویسندهگی عمل خاموشی است، اقدامی از سر تا دست.» زنان با همین روایت قصههای خودشان را دارند. هر زنی در این کشور رازهای پنهان و دردهای عمیق مانند قصههای زنی را دارد که جمعهشب در یکی از برنامههای مشهور تلویزیونی آشکار شد.
به زنانی تربیون داده میشود تا آنچه را در درون دارند به میلیونها آدم بازگو کنند. در تلویزیون به زنانی فرصت داده میشود تا از قصههایی سخن بگویند که وجود ندارد یا ممکن به هزاران زنی دیگر اتفاق افتاده باشد یا بیافتد. اما آنها از طریق تلویزیون مشهور و محبوب یا به اصطلاح امروزی «سلبریتی» میشوند. اما من نویسندهگی را از مسیرهای گوناگون و زاویههای مختلف و به علتهایی که خودم برگزیدهام برای دستیابی به آیندهی بهتر به مثابهی شهروند جهانوطنی سادهتر و آسانتر میبینم. در حال حاضر برای تفسیر و روایت بسیاری از حالتهای روانی، تحلیل و ارزیابی تحول روزمره در حوزههای مختلف را روزنویسی میکنم. در این میدان در احساس مختلف غوطه میخورم، با پدیدههای مختلف روبهرو و درگیر میشوم. در ظاهر، روز نویسی به کار تفریحی و سرگرمی «یک جنگ و یک آهنگ» میماند. در کشوری که زندهگی میکنیم نویسندهی روزنویس با «یک جنگ و یک آهنگ» مواجه است. زنان بیشتر از این سکهی دورو «جنگ» را میبینند. نویسندهی زن روزنویس کمتر با کلمهها و متن هیجانی سر میخورد. این سبک بهگونهای محسوسی ناخوشایند است. زنانی روزنویس بیشتر به نظر میرسد که دچار حالت منفی استند. چون جامعه بسته است و ما با چارچوب فرهنگ سنتی مواجه استیم روزنویس زن ناگزیر است در روزنوشتهایش به خودسانسوری رو بیاورد. مزایای نویسندهی زن روزنویس برای جامعه این است که تقشِ نظارتی بیشتر دارد و روایت روز از نظارتاش را در در حوزههای گوناگون مینگارد. امیدوارم روزی برسد هر زنی از آهنگ بنویسد و هیچ زنی از جنگ ننویسد.