سلیمان راوش
اگر نویسنده و یا شاعری بخواهد فریادگر زمان خود باشد، ولو سالهای سال را در ایستایی و سکوت گذشتانده باشد، بازهم در آغاز کار زمانه او را در آغوش میکشد.
ما شاعران و نویسندهگان زیاد داریم. به طور نمونه از دههی شصت تا به امروز اگر بشماریم چهرههای مانند: پرتو نادری، شبگیر پولادیان، صبورالله سیاه سنگ، سلطانعلی سحاب، لطیف پدرام، قهار عاصی، افسر رهبین، عبدالله نایبی، محب بارش، سمیع حامد، علیشاه روستایار، پژوهان گردانی، مسعود اطرافی، میرویس موج، لاجوردین شهری، شجاع خراسانی، عزیز آسوده، غنی برزین مهر، یونس طغیان، صالح محمد خلیق، حضرت وهریز، صدیق کاوون، غلامحیدر یگانه، قربانعلی همزی، اسدالله ولوالجی، صادق عصیان، عباس خروشان و صدها تن دیگری كه در همین لحظه حافظهام یاری نمیكند تا نامهای همه شان را به یادم بیاورم. از بانوان سخنور راحله یار، كریمه ویدا، شفیقه یارقین-دیباج، حمیرا نگهت، ثریا واحدی، خالده فروغ، فرحناز حافظی، انجیلا پگاهی، نجلا آگاه، نادیه فضل، ساجده میلاد، مژگان ساغر، صنم عنبرین، نفیسه خوشنصیب و شاهدخت شعر معاصر «بهار سعید» و دهها تن دیگر را میتوان نام برد. چند تن ازاین بانوان و آقایان خوشبختانه توانستند اصالت ادبیات را درک نمایند و کارهای رسالتمندی در شعر و نثر خویش انجام دهند.
علاوه بر این، برخی از نویسندهگان ما نتوانستند و نمیتوانند در مسیر ادبیات هدفمند حرکت نمایند. یعنی تیری را که از کمان شعر، داستان، نقد و تاریخ رها میکنند به سوی هدفی که از قبل تعیین شده باشد پرتاب نمایند. از خود اثر مستقل علمی و اجتماعی بیافرینند. مثلن وقتی شعری را به سرایش میگیرند از خود نمیپرسند که این شعر برای چه و برای کی باید سروده شود. از طریق این سرایش و نوشتن چه چیزی یا کدام اندیشه را میخواهند در جامعه پیاده نمایند. اینجا کاری به کاری معشوقهبازیها، درد هجران «اکثر شاعران» و خاطرهپردازیهای نوجوانی شان نداریم. بحث شعر عاشقانه بحث جدا و کامل سلیقهای است. اینجا منظور از آثار اجتماعی در ادبیات میباشد.
دردآورترین مسأله این است که ادبیات ما در دههی چهل با اندیشه پیوند پیدا میکند. مردمگرایی و تعالی و ترقی جامعهی جسته و گریخته در داستان، شعر و تحلیلها ظاهر میشود. ولی پروسهی سیاسیسازی در جامعه به ویژه در بین روشنفکران از سوی منابع خارجی سد اندیشه در ادبیات غیرسیاسی میشود. ادبیات و ادیب ما باید خودآگاهی داشته باشد، روان جامعه و نیازمندیهای عصرش را درک نماید، دارای بینش رهگشا و رهبری فكری باشد، جامعهی خود را ارزیابی دقیق کند -نه از راه اندیشههای وارداتی بلکه با خودآگاهی اوضاع را پیشبینی نماید- با منطق خود و به دور از تقلید به نتیجه برسد. اما عکس آن، در واقعیت ادبیات و ادیبان ما با سیاستهای مزورانه و سودآور پیوند پیدا میکند. این پیوند را به مظهر روشنفکری و عدالتخواهی توجیه مینمایند. این دوره را به گفتهی کانت «دورهای مییابیم که انسان در آن شجاعت ندارد تا خود نیروی فهم خویش را به کار گیرد.»
از همین رو، شاعر و نویسنده به مثابهی فرد نابالغی است که قیمی برایش تعیین کردهاند تا به جای او فکر کند و تصمیم بگیرد. دورهی قیمان است، دورهی اولیاست، از جمله اولیای فقیه: زیر نامهایی چون پاپ، شیخ، مفتی، مرشد، کاهن و شَمَن.
سودجویان عرصهی ادبیات در افغانستان همانگونه که در بالا یاد شد با پودهاندیشی روشنفکرانه در دههی هفتاد و هشتاد، بدون شک عرصهی ادبیات رسالتمند را خالی میسازند و خود را نیز بدون آنکه متوجه باشند پوک و مردود تاریخ میگردانند. امروز شما کمتر درادبیات ما، منشأ و مبدأ درد و رنج مردم را مییابید. روی گپ با ادیبانی است که وقتی در محافل و مجالس روشنفکری حضور پیدا میکنند با تمام پُررویی هنوزهم خود را خدمتگزار ادبیات متعهد، رسالتمند و حافظ اصالت ادبیات میدانند. درحالیکه این عده یا نمیدانند که ادبیات چیست و رسالت ادبی چه را میگویند و اصالت ادبیات در چیست؟ یا اینکه زیرکانه میخواهند هم لعل به دست آرند و هم دل یار نرجانند.
تاریخ ادبیات جوامع مختلف از جمله اروپا را وقتی مطالعه مینمایید به وضاحت مشاهده میکنید که نویسندهگان، شاعران و خبرنگاران با داشتن حس خدمت به جامعه و تحلیل و توضیح وضع اجتماعی، حتا در جبهههای جنگها رفتهاند. آنها به جبهه رفتند تا داستانهای جنگ، بیعدالتیها در جنگ، بیرحمیها و قساوتها، عاطفهها و احساسات آدمهای درگیر جنگ را مستندسازی کنند. نه تنها در جنگهای نظامی، بلکه در جنگ و کشمکشهای ایدیولوژیک و عقیدتی نیز اشتراک فعال داشتهاند. هرگز از ابراز عقیده و اندیشهای که به نفع انسان و بشریت بوده هراس نداشتند. ادیبان، خبرنگاران و شاعران اروپا هرگاه تشخیص دادهاند که جامعه به اندیشهی نوی ضرورت دارد تا جاگزین اندیشههای کهنه شود با تمام تنگدستی به تفکر پرداختهاند. در نتیجه اندیشه خلق کردهاند. فسادانگیزی و بیمایهگی اندیشهها و فلسفههای کهنه و ادبیات و فرهنگهای گمراهکننده را به باد انتقاد گرفتهاند.
در دورهی رنسانس اروپا میبینید که نویسنده، فیلسوف، شاعر، محقق و تاریخنگار همه دست به دست هم دادند تا جامعه از ستم کلیسا و پاپها، اشرافیت و اربابان رهایی یابد. نمونهی این آثار را در تاریخ ادبیات جهان با عینیت میتوان دریافت. به ویژه تاریخ ادبیات فرانسه، آلمان و بریتانیا پر از این نمونهها است. جالب این است که در دورهی رنسانس اروپا وقتی دستاندرکاران ادبیات، فلسفه و هنر علیه استبداد مبارزه برخواستند اکثر نویسندهگان و شاعران از سوی افراد مبتذلاندیش و پیرو کلیسا محکوم میشوند. عناصر مبتذل آنها را نفرین میکنند و به دستور شاه و شیخ برای به دار آویختن و سوختاندن و سنگسار این نخبهگان فرهنگی متحد میشوند. آنها را از جامعه طرد و تبعید کردند. اما این روشنگران رسالتمند در تمام عرصهها، ادبیات، فلسفه و هنر قلم و کاغذ را در طاق بلند نمیگذارند. بلکه با قبول رنجها، تحمل توهین و تعبید و در عین نداشتن امکانات اقتصادی به کار و پیکار خود ادامه میدهند. آنها کسانی بودند که رسالت خویش را درک نموده بودند.
در تاریخ فرهنگی ما نیز چنین کسانی وجود داشتند. در رنسانس دورهی سامانیان، پورسینا بسیار امکان داشت که وزیر بماند و شاه شود، اما ترجیح میدهد که در عرصه ادبیات و فلسفه بیشتر از 170 اثر خویش را در سیاهچالها بنویسد. بر علاوه در همین دوره است که از سوی دینمداران جاهل سرهای افراد نخبه و پیشرو بریده و تنها سوزانده و یا به دار آویخته میشود. ولی مانند پورسینا و رازی همه منافع جامعه، انسان و سرزمینشان را بالاتر از منافع شخصی خود دانسته اندیشه و حماسه میآفریدند. فردوسی سی سال در فقر زندهگی کرد تا توانست دایرةالمعارف هویت ملی و فرهنگی و اجتماعی ما را بنویسد.