لطیف آرش
ماجرای زوج های با گروپ های خون همسان و آینده تاریک اطفال معیوب
هوای سرد در حویلی شفاخانه زوزه می کشید، سردی هوا به قدری زیاد بود که کسی توان ایستاد شدن را نداشت، از همین رو همه مردم که در داخل صحن حویلی بودند، قدم می زدند و تعدادی از مردهای ریش سفید و خسته با کمپل های چرکین در هر کنج و کنار حویلی خوابیده بودند، آرامش شب را بلندگو و موتری برهم می زد که یکی از زنان باردار را به داخل صحن شفاخانه می آورد. بلندگوی شفاخانه نام مردانی را می خواند که زنانشان در داخل ساختمان شفاخانه در حال زایمان بودند.
یکی دیگر از موترها وارد حویلی می شود، برخلاف روزهای معمول، خانمی که در داخل موتر/ ماشین است، با صدای بسیار بلند گریه می کند، صدایش آن قدر بلند است که در تمامی بخش های شفاخانه شنیده می شود، تعدادی از مردان به دور موتر جمع می شوند، صندلی عقب ماشین، یک بانوی جوان و زن پیچه سفید/ پیرزن نشسته اند، زن جوان از درد به خود می پیچد و لحظه به لحظه به دردش افزوده می شود و جیغ های زن هم بلندتر و بلندتر می شود، مردی جوان که ظاهرا از پایوازها/ همراهیان این زن است، نزد مسئول دروازه شفاخانه می رود تا پرستاران از داخل ساختمان با کراچی مخصوصشان بیایند و زن را به داخل شفاخانه ببرند، اما مسئول بخش به مرد اجازه نمی دهد که وارد ساختمان شفاخانه شوند.
یکی از مردهای ریش سفید که شاهد تمام ماجرا بود، می آید و در گوشش چیزی می گوید، مرد جوان دوباره نزد مسئول دروازه می رود و در دستش چیزی می دهد، مرد داخل شفاخانه می شود و بعد از چند لحظه یک خانم مسن با کراچی مخصوص انتفال زنان باردار از ساختمان شفاخانه بیرون می شود و زن را به داخل شفاخانه انتقال می دهد.
مردان زیادی در نزدیک اتاق که بالای آن بلندگو نصب شده است، جمع شده اند و هر کس تلاش می کند تا از یک دریچه کوچک با زنانی که آن طرف دریچه ایستاده اند، تماس برقرار کنند، همه تلاش می کنند تا ترموز چای، ظروف پر از غذا و خریطه های ادویه که از دواخانه های بیرون شفاخانه خریده اند را به دست این زنان بدهند، وقتی من هم به نزدیک دریچه رسیدم، متوجه شدم که زنان داخل اتاق تنها وسایل کسانی را می گیرند که همراه وسایل یک مقدار پول هم می دهند.
درمیان تعدادی زیادی از مردان، یک پسر جوان هم تلاش می کند تا خریطه مملو از دوا و یک موبایل را به یکی از زنان بدهد، قبل ازاین که خریطه را به دست پرستار بدهد، صدای گریه و شیون بسیار بلندی از پیش روی ساختمان مرکزی شفاخانه، همه را شوکه کرد، با تعدادی از مردان به پیش روی ساختمان شفاخانه رفتیم، دو زن که در داخل موترنشسته بودند با صدای بلند گریه می کردند، مردی که همراه این زنان بود آن ها را به آرامش دعوت می کرد، اما ظاهرآ کارش نتیجه بخش نبود.
یکی از پرستاران به همکارش که کنارش ایستاده بود، گفت:
– گروپ خون زن و شوی یکی بود، طفلکشان مُرد.
– بخیالم که مثل امو مریض که شو/ شب جمعه طفلش معیوب به دنیا آمده بود، اینا هم بچه و دختر کاکا بودند.
– نی خواهر جان اینا صرف گروپ خونشان یکی بود.
من که متوجه صحبت های این پرستاران بودم، به یاد روزهای خواستگاری، مراسم نامزدی و نکاح دوستانم افتادم، در آن مراسم از همه چیز، شغل پسر، خانه، درآمد ماهانه و … پرسیده می شود و خانواده پسر هم به گونه ای مستقیم و غیرمستقیم درباره اخلاق دختر، عفت و سلوک اجتماعی آن، مهارت در پخت وپز و … می پرسند اما درباره گروپ های خون دو طرف هیچ سوالی پرسیده نمی شود. درباره بیماری های واگیر و بدون علاج و عقیمی سوالی پرسیده نمی شود و نتیجه آن این می شود که دختران و پسران با گروه های خون همسان با یکدیگر ازدواج می کنند و اطفال مرده به دنیا می آورند یا اطفالشان معیوب به دنیا می آیند.
و نتیجه آن این می شود که بسیاری از زوج ها بعد از عروسی به دلیل عقیمی/ نازایی یکی از زوجین، صاحب فرزند نمی شوند و تمام زندگی این زوج ها به تلخی سپری می شوند.
آیا وقت آن نرسیده است که در زمان خواستگاری در پهلوی مسایل دیگر به مساله گروپ خون، مریضی های بدون علاج و یا عقامت توجه شود؟