روایت یکی از مخاطبان نیمرخ: مردی که محترم بود!
سال دوم دانشگاه بودم، دو هفتهای به امتحانات فاینل سمستر چهارم مانده بود.
هوا ابری و غبارآلود بود، باد خنک میوزید همراه دوستم دانشجوی دانشکدهای اقتصاد بود و مدت دوسال میشد در فیسبوک نیز همدیگر را فالو میکردیم. پشت دروازه صنف ایستاده بودیم، او در مورد موضوع پایان نامهاش صحبت میکرد و میگفت موضوعی را که انتخاب کرده کار کردن رویش وقتگیر و دشوار است.
بیدرنگ یکی از اساتید دانشگاه را که با او آشنایی دوری داشتم، به دوستم پیشنهاد کردم، هرچند که از نزدیک نمیشناسم اما سخنرانی او را در مورد «خشونتهای خانگی علیه زنان» شنیده بودم.
دوستم لبخندی زد و گفت: چشمم آب نمیخورد، اینگونه آدمها بدون مقصد وقت بگذارد؛ چون همین هفته پیش با یکی از اساتید دیگر که سالهای زیادی است که در بخش جندر و مطالعات زنان تدریس میکند و گاهی در کارگاههای آموزشی کمیسیون مستقل حقوق بشر شرکت میکند، اما وقتی برای درخواست راهنمایی پایان نامه دفترشان رفتم، دستش را روی شانهام گذاشت و گفت که اگر با من بخندی، پایان نامهات را مینویسم. نمیدانستم چه بگویم همانجا بود که دستش را پس زدم و از جایم بلند شدم، بدون اینکه خدا حافظی کنم، دروازه را پشت سرم بستم. در تمام مسیر راه عصبانی بودم و گریه کردم. فردای آن روز در مسنجر فیسبوک پیامی فرستاد به این عنوان: «سلام آهوی تیزپا و نازنین، فضای دفترم آکنده از بوی عطر توست. میخواهم چون پیچکی در تن تو بپیچم.»
وقتی پیام را خواندم و رفتم روی پروفایل فیسبوکش به عکسهایش خیره شدم. ۳ برابر من سن دارد با آن شکم بزرگش که حال آدم را بهم میزند. بلاکش کردم و از آن روز تا حالا حالم بد است. چون توقع چنین رفتاری را هرگز نداشتم از کسی که دکترا دارد و سالهای سال تجربه تدریس و کار در حوزه زنان را دارد.
از دوستم خداحافظی کردم و از دانشگاه بیرون شدم و به خیال اینکه به دوستم کمکی میکنم به سراغ آن استادی رفتم که فکر میکردم قابل اعتماد است. در منزل دوم یکی از دانشگاههای خصوصی دفتر کوچک داشت. از دروازه که وارد شدم سلام دادم، از جا بلند شد دستش را دراز کرد وقتی با او دست دادم من را به سمت خودش کشید که ببوسد. حس بدی به من دست داد اما به روی خودم نیاوردم. نشستم و موضوعی را که میخواستم مطرح کردم. گفت دوست تو هم مثل خودت باریک اندام و آزاد است؟ گفتم منظور تان چیست؟ خندید و گفت جدی نشو دخترای فعال مثل شما که نباید جنگ کند. از گفتههایم به نرگس در مورد این آقا پشیمان شده بودم.