کیتی عزیزم
«خاطرات آن فرانک» نوشتههای یک دختر نوجوان یهودی است که در تابستان 1942 در زمان جنگ جهانی دوم در وحشت از نازیها (طرفداران هیتلر) مجبور شد، همراه با اعضای خانوادهاش در شهر امستردام به زندگی مخفی روی آورد.
امروز فقط خبرهای غمگین و ناراحتکننده برایت دارم. بسیاری از دوستان یهودی ما را دسته دسته به اسارت بردهاند. گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) با آنها بدرفتاری میکند و آنها را به وسیله واگنهای حیوانات به وستربورگ (اردوگاه مخصوص یهودیان) در درنت منتقل کرده است. میپ برای ما درباره کسی صحبت کرد که از وستربورک گریخته است. وستربورک باید جای طاق فرسایی باشد. در آنجا تقریبا هیچ غذایی به مردم نمیدهند و حتی نوشیدنی هم وجود ندارد، چرا که فقط یک ساعت در روز آب دارند و یک توالت و دستشویی برای هزاران نفر تعبیه شده است. آنها همه با هم میخوابند.
مردان، زنان و بچهها. سر اغلب زنان و بچهها را میتراشند. تقریبا فرار از این اردوگاه غیرممکن است، برای اینکه سر همه زندانیان را تراشیدهاند و تازه از قیافه بسیاری دیده میشود که یهودی هستند. اگر با یهودیان هلند چنین میکنند پس بر سر یهودیانی که به مناطق دورافتاده و دور از تمدن میفرستند، چه میآورند؟ ما حدس میزنیم که اغلب آنها را قتلعام میکنند، رادیو انگلیس صحبت از قتلعام آنها با گاز میکند، شاید این روش سریعترین نوع مرگ باشد. احساس افسردگی میکنم. فجایعی که میپ (دوست خانوادگی آن) برایمان تعریف میکند، قلب آدم را به دهانش میآورد. او خودش هم به شدت بهم ریخته است. بعنوان مثال یکی از این روزها گشتاپو یک پیرزن یهودی فلج را مقابل در خانه میپ گذاشته بود و رفته بودند ماشین بیاورند تا او را ببرند. پیرزن بیچاره از نور کورکننده پروژکتورها و صدای تیربارانهای ضدهوایی که هواپیماهای انگلیسی را هدف قرار میدادند، وحشت کرده بود.
با این حال میپ جرات نکرد، او را به داخل خانهاش بیاورد. هیچکس دیگری هم این کار را نمیکرد. آلمانیها به راحتی افراد را مجازات میکنند. بپ (دوست خانوادگی آن که در مخفیگاه غذا و خبرهای جدید از جنگ میآورد) هم خیلی در خودش فرو رفته است. نامزدش را به آلمان اعزام میکنند. هر بار که هواپیماها بر فراز ساختمان ما به پرواز در میآیند، از فکر اینکه مبادا همه بمبهایشان را روی برتوس خالی کنند، دچار وحشت میشود. در این وضعیت به شوخی به او میگویند: «غصه نخور، همه بمبها را که نمیتوانند روی سرش بریزند» و یا «یک بمب هم کافی است» که البته به نظر اصلا سر این موضوع شوخی جایز نیست.
برتوس تنها فردی نیست که به آلمان اعزام میشود، بلکه هر روز قطارهایی پر از جوانان را به آآآنجا میفرستند. بعضی وقتها هنگامی که قطار در یک ایستگاه وسط راه میایستد، عدهای سعی میکنند فرار کنند و خود را در گوشهای پنهان کنند و برخی هم موفق میشوند. آیا تا به حال کلمه «گروگان» را شنیدهای؟ این مجازات جدید کسانی است که دست به خرابکاری بزنند و واقعا وحشتناک است. شهروندان بلندپایه را که هیچ گناهی مرتکب نشدهاند، زندانی میکنند و آنها را در انتظار اعدام نگه میدارند. اگر سوء قصدی انجام گیرد و مجرم پیدا نشود، گشتاپو چهار، پنج تن از گروگانها را کنار دیوار ردیف میکند و تیرباران میکند. اغلب مرگ این افراد را در روزنامهها به این صورت اعلام میکنند: در پی یک «تصادف مرگبار» جان باخت.
واقعا آلمانیها چه نمونه اعلایی از انسانیت هستند! (آلمانیها هر قساوتی را مرتکب میشوند) تازه وقتی فکر میکنم که من هم یکی از آنها هستم، سرم سوت میکشد. البته این واقعیت ندارد. هیتلر مدتها است که ما را سلب تابعیت کرده است. از این گذشته، در دنیا هیچ خصومتی بالاتر از دشمنی بین آلمانیها و یهودیان نیست.
قربانت آن
چهارشنبه 14 اکتبر 1942
ادامه دارد…