نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

مامایم کودکی و جوانیم را از من گرفت

  • نیمرخ
  • 9 حوت 1399
rape-1

یکی از مخاطبان نیم‎‌رخ این روایت زندگی‌اش را به مناسبت کارزار «سکوت را بشکنیم» فرستاده است.


زندگی من از روزی تیره و تار شد که مادرم یک روز با خوشحالی به ما گفت که برادرم فردا با زن و فرزندانش به کابل می‌آید. آنوقت کودکی 12 ساله بودم، شنیده بودم که مامایم پنج دختر دارد و فکر می‌کردم که همبازی‌های خوبی پیدا می‌کنم. فردای آن روز مادرم با شور و شوق وصف ناشدنی خانه را آماده پذیرایی از خانواده برادرش کرد. برادری که از او بزرگتر بود. ما هم از خوشحالی مادر خوشحال بودیم.

مامایم و خانواده‌اش چند روزی مهمان ما بودند. در همان روزها متوجه نگاه‌های خیره مامایم شدم نگاهی که نمی‌دانستم معنیش چیست ولی آزارم می‌داد، بعد از آن مامایم هر بار به یک طریقی مرا می‌خواست به خودش نزدیک کند. به مادرم می‌گفت من کابل را ندیده‌ام باید کامله (نام مستعار) همراهم بیاید. وقتی هم که خانه بود مرا بارها نزدیک خود صدا می‌زد و می‌خواست کنارش یا روی زانویش بنشینم و بعد با دستانش بدنم را لمس می‌کرد، گاهی هم با دستش لباسم را پس ‌می‌زد و تنم را دستمالی می‌کرد، ابتدا معنی این رفتارش را نمی‌فهمیدم چون تا آنوقت هیچ درکی از آزار و اذیت جنسی نداشتم اما کم کم رفت و آمدهای مامایم به خانه ما تبدیل به کابوس و وحشت همیشگیم شد.

مامایم زمان‌هایی را انتخاب می‌کرد که پدرم در خانه نبود و گاهی مادرم هم نبود. اگر هم مادرم در خانه بود، چندان نگرانی از حضور مادرم نداشت. من تلاش می‌کردم وقتی که او در خانه است، در اتاقی دیگر سرم را به کار دیگری مشغول کنم اما مامایم دست‌بردار نبود، صدایم می‌زد و اگر خودم را به نشنیدن میزدم، از مادرم می‌خواست که مرا نزد او بفرستد. مادرم بی‌خبر از همه جا فکر می‌کرد که برادرش تنها علاقه خواهرزادگی به من دارد.

بخاطر روحیه خجالتی و ترس بیش از حد از بی‌آبرویی در مقابل رفتارهای مامایم سکوت می‌کردم. گاهی در تنهایی احساس گناه داشتم از اینکه شاید من دختر پاکدامنی نیستم که با من این‌گونه رفتار می‌شود این وضعیت ادامه یافت تا اینکه به دوره بلوغ نوجوانی رسیدم. دوره مکتب را تمام کرده بودم که مامایم به خواستگاری من آمد تا مرا به عقد پسرش درآورد. وحشت سراپای وجودم را گرفته بود، اگر پدرم به این ازدواج رضایت می‌داد، کابوس تجاوز و تعرض مامایم به بهانه ازدواج با پسرش، تمام زندگیم را تباه می‌کرد اما پدرم به این ازدواج رضایت نداد.

زمانی که به دانشگاه رفتم. روزی از روزها که با خواهر بزرگترم در خانه بودم، مامایم به خانه ما آمد. خواهرم که قبلا به رفتارهای مامایم مشکوک شده بود. آن روز با دقت بیشتری رفتارهای مامایم را زیرنظر داشت. آن روز هم طبق معمول از من خواست که پیشش بروم ولی خواهرم مانع شد و مامایم اعتراض کرد.

خواهرم مثل من خجالتی نبود و ترسی هم از کسی نداشت. او تمام آنچه را که از رفتارهای مامایم فهمید، بیان کرد و از من خواست که حرف‌هایش را تایید کنم. انگار خواهرم منتظر چنین فرصتی بود ولی من می‌ترسیدم و ساکت بودم اما خواهرم اصرار می‌کرد و به من قوت قلب می‌داد که نباید بترسم و باید حقیقت را بگویم.

بعد از آن تصمیم گرفتم که همه چیز را بگویم، تمام عقده‌هایی را که از آزار و اذیت جنسی توسط مامایم در طول سال‌های عمرم داشتم، در حالی که می‌گریستم، به زبان آوردم. مامایم، کودکی و جوانیم بهترین دوره زندگیم را از من گرفته بود. بعد از آن مامایم دیگر مثل گذشته به خانه ما نمی‌آمد. از ترس اینکه مبادا خواهرم زبان باز کند. من اکنون هم در محیط‌های عمومی از مردان بیگانه می‌ترسم حتا در دانشگاه سعی می‌کنم همیشه کنار دختران باشم، چون در کنار همجنسانم احساس امنیت می‌کنم.

همچنان بخوانید

استاد متعرض را به زندان انداختم

استاد متعرض را به زندان انداختم

8 جدی 1400
درخواست شرم‌آور مدیر

درخواست شرم‌آور مدیر

8 جدی 1400
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: سکوت را بشکنیم
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
شبی که خواهرم سکوتش را شکست
سکوت را بشکنیم

شبی که خواهرم سکوتش را شکست

8 جدی 1400

روایت یکی از مخاطبان نیمرخ به مناسبت کارزار «سکوت را بشکنیم» صنف سوم مکتب بودم و با خواهران بزرگترم در یکی از اتاق‌های خانه کرایه‌ای‌مان قالین می‌بافتیم. خانه متعلق به شوهر عمه‌ام بود. گاهی شوهر...

بیشتر بخوانید
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
گزارش تحقیقی

پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان

22 ثور 1401

این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است.  مساله پریود و زایمان...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN