یکبار هم اگر شده در زندگی برای ایجاد تغییری در خود از خود بپرسیم که من واقعن کیستم و چیستم؟! آیا آنی هستم که باید باشم؟! زن واقعی کیست؟! زن چرا زن نیست؟!
نویسنده:فریحه ایثار، کنشگر حقوق بشر و مسایل اجتماعی
تا چه زمانی منتظر دیگری باید بود تا دستگیرمان شود؟ چرا سفر زندگانیمان را که تکرار نشدنی و برگشت ناپذیراست با نقشهی ترسیم شدهی دیگری طی باید کرد؟ مگر آن دیگری واقعن قادر خواهد بود که ما را به سوی ذهن خودآگاه و«منِ»واقعیمان رهنمون سازد؟ چرا همواره در انتظار سرکشیدن منجی و رهبری برای تغییر و نجات ما باید بود؟ مگر تاحال چند رهبر، چند برنامه و چند محفل نمادین توانسته حصارها و زنجیرهای بردگی ذهن و وجودمان را بشکند و مارا به سوی بیداری و رهابودگی سوق دهد؟ بالاخره، کی قادر به رهانیدنمان خواهد بود اگر ما خود به سوی رهایی و آزادی نشتابیم و گام نگذاریم؟ پاسخ روشن است: هیچکس! جز آن «خودِ»آگاه که با شکستن ستونهای سکوت و ایجاد تغییر نخست در خود، از درخود بودگی به برخود بودگی عبور میکند. و این عبور هرگز ممکن نخواهد بود مگر اینکه با «پرسش از خود»، باورهای انباشت شده، دروغین و عاریتی خود را به چالش بکشانیم.
بنابرین، در آغازین سخن تمامی خوانندهها را به فراخوان «پرسش از خود!» به عنوان کنش فردی دعوت مینمایم. «پرسش» به معنای به چالش کشیدن. به چالش کشیدن هر تصور و برداشتی که نسبت به خویشتن خویش داریم. نسبت به کیسیتی و چیستی، هویت، عقاید، باورها، بینش و دانایی خود. در کل باوری که نسبت به فردیت خویش داریم. «خود» درین نوشته ارجاعیست به مجموع اطلاعات، عقاید و اندیشهها در خود. پرسش از خود ازین جهت مهم است چون که هر انسانی در جهان امروزی با انبوه از هویتهای قالبی و قلابی که در جامعه وجود دارد مواجه است. هویت های که فردیت مستقل و نیرومند را از افراد قاپیده و مبدل میسازد به انسان فاقد فردیت آزاد، آگاه و توانا. با این حال، طرح هر پرسشی که کمک کند پوستهی دروغینی را که شخصیتمان را پوشانیده؛ دُور زنیم و به سوی زیست حقیقی و راستینمان رهنمون شویم، ارزشمند است. گاهی شده از خود بپرسیم و بیندیشیم که من کیستم/چیستم؟ زن واقعی کیست؟ اساس واقعی و انسان بودنمان در چیست؟
ما در جهانی زندگی می کنیم که با تمام قوت به وسیلهی نیروهای مختلف چون ایدولوژیهای سیاسی، دین، سنت و جامعه نه تنها که در تلاش کنترول فزیکی انسانهاست بلکه میخواهد کنترول ذهن، هویت و فردیتِ فرد فرد جامعه را به دست گیرد. در جامعهی که افراد در بین ذهنیتهای گلهیی و جمعی و سنتهای قبیلهیی قرار گرفته و به تودهی فاقد هویت و فردیت آزاد مبدل میشوند. افراد در قالب انبوه هویتهایی که ساختهی اجتماع است جا داده شده و نقاب زده میشوند. در مقابل، افراد هم با همان قوت میکوشند این نقاب را حفظ نمایند. در برابر هجوم هویتزدایی جامعه نایستاده وآن را به چالش نمیکشند. اینجاست که گسست در ناخودآگاه ما ایجاد شده و استبداد تاریکی سراسر وجودمان را فرا میگیرد. و با حفظ این ماسک شهامت «نه» گفتن را در برابر تاریکیهای درونی و بیرونی از دست میدهیم؛ به ویژه زنان که چونان طعمهی آماده توسط اژدهای تاریکی و نیرویهای محدود کننده آزادی در طول تاریخ بلعیده شدهاند/ میشوند.
دردیدگاههای مدرنِ به شدت نقشخورده؛ زنان همچنان به فردیت آزاد و مستقل و توانای خود دست نیافتهاند. زن، «ابَرزن» تعریف میشود. زنی با تواناهای بسیار بلند، بهسان رباتی با چندین قابلیت که قادر است همزمان تمامی تواناییهایاش را بدون کم و کاست به نمایش بگذارد. از ابرزن انتظار میرود که با کار در بیرون و داخل خانه نیازهای همه را همزمان و موفقانه بدون هیچ نوع کمبودی برآورده سازد.
عمدهترین عامل بردگی افراد به ویژه زنان در برابر نیروهای محدود کننده آزادی و فردیت در جامعه سنتی افغانستان بر میگردد به عدم «پرسش از خود!». چرا؟ چون هیچگاهی ما خود؛ «کیستی و چیستیِ»خویش را مورد پرسش قرار نداده ایم، در این مورد نیندیشیده ایم و تلاش برای دانستن نکرده ایم. دانایی، اطلاعات، باورها و در کل پیشفرضهای را که اساس تشکلِ وجود، هویت و «بودن» خویش میپنداریم را به چالش نکشیده ایم. نگرش وبینش وعقاید خویش را نسبت به جنس خود دچار تحول و بحران هویتی نساخته ایم. آنچه را دیگران خواستند، ما هم با ژرفای وجود خویش خواستیم. هر ماسکی را که به صورتمان زدند، پوشیدیم. هر عقیده و باوری را که بر ما حقنه کردند، با دلوجان پذیرفتیم و باور کردیم. به هر سمتوسویی که سوق داده شدیم، بی درنگ و بدون پرسش به پای خود به آن سو قدم گذاشتیم. در نهایت، به رویکرد انتقادی، عقلانی و روشنگرانه نسبت به دانایی، وجود، هویت وهویت جنسی خود که در حقیقت قالبی و قلابیاند، دست نیافتهایم. این گونه در حصار سوی تاریک و ناخودآگاه خویش درآمدیم. این گونه بندهای ابژگی، شیوارگی، بردگی و بندگی و استبداد را دور خویش تابیدیم و مبدل شدیم به تودهی منفعل، فاقد هویت و فردیت مستقل. چنانی که جان استوارت مل میگفت:«هراس من از روزی است که پس از برداشتن یوغ استبداد بندهای بیرونی آزادی، آزادی درونی خود را از دست دهیم و با دستان خود نابود نماییم.هراس من از روزی است که ما تنها چیزی را بخواهیم که مرسوم و پذیرفته شدهی جامعه است. هراس ناکتر است روزی که با ژرفای وجودمان آنچه را بخواهیم که همه میخواهند.»
امروز اما آنچه هراسانگیزتر و دردناکتر و مشهود است؛ بیدغدغه زیستن و مسئله نبودن بیهویتی برای زنان، بردگی در برابر عقاید عمومی و آسودگی نیندیشدن و سرتسلیم نهادن در برابر جهل است. شاید بپرسید که آیا میتوان با جهل و در دروغ زیستن، نیاموختن و نیندیشیدن از بند بردگی خود را رها ساخت؟ پاسخ روشن است. هیگل میگفت: «انسانی که در جهل است، هرگز آزاد نخواهد بود. زیرا در دنیای زندگی میکند که برایش بیگانه است و هرگز تلاش نمیکند بخشی از دنیا را از آن خودش کند.» حالا باید پرسید که چند نفر از ما برای رهایی خویش از نادانی و جهان تاریک ساخته خود و دیگران، برای آنچه که باید باشیم – که نیستیم، برای توسعهی دانش و فهم و شناخت خویش از خود و هویت حقیقی خود، ساعاتی را در روز مطالعه میکنیم؟ چند جلد کتاب در ماه و یا سال مطالعه کردهایم/ میکنیم؟ پاسخ را همه میدانیم: هیچ یکمان ( حکم عام نیست، استثنا وجود دارد)! مطالعه و تلاش برای توسعهی فهم و دانش و اطلاعات از اولویتهای ما در زندگی نبوده و نیست.
بهرهکشی از زنان توسط دنیای مُدوفیشن در دنیای مدرن امری طبیعی مینماید. جراحی پلاستیکی، جراحی پوست و صورت، بزرگ کردن باسن و سینه و لب، شیوارگی زنان در شعر و ادبیات، صنعت فیلم و هنر و سینما و تبلیغات ابزار معمول ابژگی زنان در ساختارهای نابرابر مردانه و سیستمهای سودمحور جهان مدرن سرمایهداری است.
در حالی که، مطالعهی روشمند، کنجکاوی برای دانستن، پرسوجو، اندیشیدن و انتقادی اندیشیدن، ساده ترین تلاش برای مبارزه در برابر فقدان آزادی است. با مطالعهی جدی، تفکر و اندیشه میتوان به فردیت مستقل و هویت حقیقی دست یافت. مطالعه و تفکر شهامت «نه» گفتن و ایستادن در برابر نیروهای را که بر هویت و فردیت ما میتازند و طی سالیان دراز تاختهاند، میآموزاند. به ما میآموزاند که چهگونه با دروغهای که خود به خویش گفتهایم و طی سدههای متمادی دیگران به ما گفتهاند، و ما از آن ماسک ضخیم و دنجی برای آرامش ساختهایم- آرامشی که گذرا، موقت و مُردنیست – برزمیم. ما یاد میگیریم که چگونه در برابر آیینها و دیدگاهای جنسی شدهی سنتی و مدرن که در طول تاریخ در زنان تزریق کردهاند، بایستیم. مهارتهای ایستادن را در برابر هنجارهای که زیر نام ایدولوژی، دین، رسم، سنتِ جامعه؛ فردیت، آزادی، هویت، واقعیت و حقیقت زنان را از آنها قابیده و محو میسازد، میآموزیم. اما با درد و انگیز که زنان در نتیجه نیندیشیدن و بردگی در برابر آیینها و باورهای جمعی، گلهیی، قبیلهیی و در ازای نفی «خود»، در قالبهای که جوامع سنتی و مدرن برای آنها ساختهاند، خیلی راحت خود را جا کردهاند/میکنند.
آیینهای سنتی زنان را «نامریی» و نگرشهای مدرن زنان را به «اَبَرزن» مبدل میسازد. در دیدگاه سنتی، زنان حتا وجود فیزیکی ندارند. شبح اند و اسیر. تا زمانی که ازدوداج نکردهاند مال و رعیت پدر خوانده شده و در تصاحب مردان خانوده، قوم و قبیله است و پس از ازدواج درتملک همسر و خانوادهی همسر درآورده میشوند. سرنوشتی که در انتظارشان است همانا ازدواج است. رسالت وغایت زندگیشان همسرداری، تولد و پرورش کودکان تعریف میشود. در همچو جو فکری و فرهنگی و اجتماعی، بعضی از دختران هم با یک عمل نارسیستی به دنبال پیدا کردن همسر و دوستپسری که از موقعیت خوب شغلی و اقتصادی برخورداراست میروند تا به واسطهی وی به شهرت، مقام و موقف خوب شغلی و اجتماعی برسند. این باور و نگرش را در ذهن خود ته نشین میکنند که بدون حمایت مردی قرار نیست به جای برسند و یا قادر به کاری باشند. به همین دلیل در تلاش تامین رابطه با مردی به هر نوع ممکن هستند. ازدواج مبدل به اولویتهای زندگی و روزمرهشان میشود. اگر ازدواج نهنمایند، مایهی ننگ به شمار آمده، “تُرشیده و خانهمانده” خوانده میشوند و تصور میکنند کمبودی و یا عیبی دارند. حتا حاضر میشوند که خود را به عدد تقلیل داده زن دوم و سوم و چهارم شوند. در بعضی مواقع حتا روی ویرانیهای خانهی دیگری خانهی خود را آباد میسازند. نام خانوادگی مرد را به خود گرفته، جز او و قوم و تبار او میشوند. گویی در او محو شده و ناپدید و نامریی میشوند.
دردناکتر و ناامید کنندهتر از همه این است که حتا خانوادههای با سواد که ادای روشنفکری در میآورند متاثر از ساختارهای فکری، اجتماعی، تاریخی و فرهنگیِ سنتی جامعهاند و نسبت به زنان دید کلیشهیی و نقشخورده دارند و در بسیاری مواقع حق انتخاب و آزادی عمل زنان را محدود و مشروط میسازند. در چنین خانوادهها، بالاترین سطح تحصیلی که برای زنان در نظر گرفته میشود، کارشناسی است. به ندرت دختران اجازه فراگیری تحصیل تا سطح کارشناسی ارشد و بالاتر از آن را دارند. ادامه تحصیل در خارج از کشور منوط و مشروط به اجازه مردان خانواده چون پدر و برادر و کاکا و همسر و… است. زنان اجازه تحصیل در رشتههای که مردانه خودانده میشود(؟!) چون انجنیری و تکنالوژی معلوماتی و…را ندارند. بهترین شغل و رشته تحصیلی برای زنان معلمی و طبابت به حساب میآید. زنان کارکن صلاحیت و اختیار کامل تنخواه خود را ندارند. مصرف و هر نوع تصمیم در رابطه به تنخواه زنان از سوی پدر و برادر و یا همسر آنها گرفته میشود. فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، دوچرخه سواری و موتررانی و… مخالف نورم خانوادگی و اجتماعی به حساب آمده زنان اجازه انجام آن را ندارند. هر نوع تاکید و پافشاری مبنی برانجام آنها از سوی زنان، خشونت مضاعف را در خانواده واجتماع تجربه خواهند کرد.
دردیدگاههای مدرنِ به شدت نقشخورده؛ زنان همچنان به فردیت آزاد و مستقل و توانای خود دست نیافتهاند. زن، «ابَرزن» تعریف میشود. زنی با تواناهای بسیار بلند، بهسان رباتی با چندین قابلیت که قادر است همزمان تمامی تواناییهایاش را بدون کم و کاست به نمایش بگذارد. از ابرزن انتظار میرود که با کار در بیرون و داخل خانه نیازهای همه را همزمان و موفقانه بدون هیچ نوع کمبودی برآورده سازد. همچنان، بهرهکشی از زنان توسط دنیای مُدوفیشن در دنیای مدرن امری طبیعی مینماید. جراحی پلاستیکی، جراحی پوست و صورت، بزرگ کردن باسن و سینه و لب، شیوارگی زنان در شعر و ادبیات، صنعت فیلم و هنر و سینما و تبلیغات ابزار معمول ابژگی زنان در ساختارهای نابرابر مردانه و سیستمهای سودمحور جهان مدرن سرمایهداری است.
دردناکتر و ناامید کنندهتر از همه این است که حتا خانوادههای با سواد که ادای روشنفکری در میآورند متاثر از ساختارهای فکری، اجتماعی، تاریخی و فرهنگیِ سنتی جامعهاند و نسبت به زنان دید کلیشهیی و نقشخورده دارند و در بسیاری مواقع حق انتخاب و آزادی عمل زنان را محدود و مشروط میسازند.
در هردو دیدگاه سنتی و مدرن زنان نقشی را بازی مینمایند که دیگری از آنها انتظار دارد و هر دو نگرشِ به شدت نقش خورده اصالت و فردیت مستقل و «خود»بودگی را از زنان میگیرد. و زنان هم با پذیرش و بردگی در برابر این عقاید و دروغهای را که خود در خویشتن خویش ته نشین کردهاند، ذهن و وجود خود را در بندِ سوی تاریک و اهریمنیِ خویش کشانیده و شهامت «نه» گفتن و به چالش کشیدن رسوم جامعه و هنر ایستادن در برابر ذهنیتهای جزمگرا و هویتهای ساختگی را از دست میدهند. داستایوفسکی در کتاب ابلهی خود مینویسد: « بالا تر از هر چیزی به خودت دروغ مگو. انسانی که به خودش دروغ بگوید و به دروغ های خودش باورکند به جای میرسد که نمیتواند دروغ را از حقیقت تفکیک کند[…] و اندک اندک حتا احترام خودش را از دست میدهد […] و از عشق تهی میشود.» بر اساس همین دروغهای که خود و دیگران در زنان القاح کردند آموختیم که در برابر جماعتی که ما را یکی از آن دیگری میخواهد باشیم، نایستیم و این گفته « خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش» مبدل به فلسفهی زندگی ما میشود.
بنابرین، امر مسلم و لازمی است که ما خود تعریف کنیم که کی/چی هستیم. و یکبار هم اگر شده در زندگی با رجوع به خود، از باور، ایدلوژی، سنت و دینِ درون خود بپرسیم و آنها را به چالش بکشانیم. و اگر دروغی در درون ما جا داشت، در برابر آن دروغ بایستیم. چون که، اگر ما خود جوهر درونی و حقیقت خویش را کشف ننماییم و تمامیت خود را بدست نیاوریم و چیستی/کیستی خویش را خود بیان ننماییم دیگران این کار را برای ما خواهند کرد. اگر ما خود ندانیم که کی هستیم، دیگری به ما خواهد گفت که کی هستیم. کسانی هم که به عنوان منجی و یا رهبر بکوشند راهی را برای ما نشان دهند راه خود آنها است. پس باید راهمان را خود بگزینیم، چون که:« کفشی که به پای دیگری برابر است، پای ما را خواهد زد». و به این باور باید رسید که ما قادر به کشف حقیقت و هویت واقعی خویش با راه و نیروی خود هستیم، نه با راه و نیروی دیگران. به باور کارل گستاو یونگ، هر انسانی قادر به کشتن هیولای درون خودش است. هر فردی میتواند هیولا و تاریکی ذهن خودش را تشخیص داده، آنرا به از بین ببرد و به روشنایی مبدل سازد. پس برای رسیدن به این روشنایی، از تاریکیها عبور باید کرد. نیچه میگفت:« بلندترین روشناییها از عمیقترین تاریکیها میگذرد. به این عمق باید رفت تا آنرا دید». رسیدن به فردیت و خودِواقعی و خلق دوبارهی خود با دستان خود دشوار است. رنج و اضطراب را در قبال دارد. سفر رسیدن به خودِ واقعی افتوخیز میطلبد، قربانی و شکستن میخواهد. اما، با شهامت به استقبال این رنج و اظطراب و شکستن باید رفت و آنرا به آغوش باید کشید و تغییری را در خود ایجاد باید کرد. چون هر تغییری در خود با «پرسش از خود»، مطالعه و فراگیری تحصیل و توسعهی دانش و اطلاعات، مارا به «خود جدید» و «خود حقیقی و واقعی» هدایت خواهد کرد. آری، تغییر را نخست از خود باید شروع کرد. و هر تغییری در خود، تغییر جامعه را در قبال خواهد داشت.
پس یکبار هم اگر شده در زندگی برای ایجاد تغییری در خود از خود بپرسیم که من واقعن کیستم و چیستم؟! آیا آنی هستم که باید باشم؟! زن واقعی کیست؟! زن چرا زن نیست؟! و…