«اگر ما و شما (زندگی را) به زندان مردان و عصر و زمانه گذراندیم، جوانی را به پیری رسانیدیم؛ گذشته گذشت. اکنون بعد از ٤٠ سال انتظار خواهران و دختران ما از نعمت آزادی برخوردار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید و انتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی و بفرستی.»
این بخشی از نامه سیده مخفی بدخشی به محجوبه هروی شاعر همعصرش است که در نامهای از جفای روزگارش و اینکه در خانه همیشه زندانی است و حق بیرون رفتن از خانه و همکلامی با دیگران را ندارد، نالیده بود. در واقع این وضعیت عمومی زنان در آن دوره زندگی در افغانستان بود و مخفی بدخشی در پاسخ گفته بود که او در شبها با دو نگهبان مرد که محرم او هستند، میتواند به عروسی و فاتحه برود و او هم در طول روز حق بیرون رفتن از خانه ندارد.
به تازگی وزارت اطلاعات و فرهنگ اعلام کرده است که قبر مخفی بدخشی را بازسازی میکند، به همین مناسبت هفته نامه نیمرخ مصاحبهای با عبدالمنان شیوای شرق درباره زندگی و شعرهای مخفی بدخشی انجام داده است. شیوای شرق می گوید که تصمیم گرفته است که نامههای مخفی بدخشی را به محجوبه هروی جمعآوری و در کتابی منتشر کند. زنی که هر چند تبارش از بدخشان و از حاکمزادگان و میرهای این دیار به شمار میرفت، به ناچار در دوره پادشاهی امیرعبدالرحمان خان ترک یار و دیار کرد و به کابل و قندهار کوچید. عاقبت مخفی بدخشی با خانوادهاش در دوره پیری به موطنش بازگشت. مخفی تخلص شعری وی و نامش، سیده نسب یا بیگم نسب بود. او شاعر معاصر فروغ فرخزاد بود.
عبدالمنان شیوای شرق میگوید: «مخفی بدخشی، یگانه دختر میران پس از قدرت است که سواد دارد. او سه هزار بیت شعر نوشته است، پدرش میرعاجز شاعر و چامهسرا بود و صاحب دفتر و دیوان و دربار و زندگی اشرافی بود. مخفی عاشق پسرعمهاش بود هر چند بخت یاری نکرد و بخاطر تنش های خانوادگی نتوانست به وصال معشوقش برسد اما مخفی عاشقان وشیفتگان بسیاری داشت. او در زمان خودش زیستن زنانگی را بلد بود و با خواسته های خودش زندگی کرد. پدرش هم گاهی سرودههای او را تصحیح می کرد. از طرفی مخفی به تار و دف و نی و چنگ و رباب علاقمندی خاصی داشت. یکی از شعرهای عاشقانه مخفی است که با این بیت شعر آغاز میشود: ترکی که چشم مستش قصد شراب دارد/ خورده است شراب اکنون فکر کباب دارد»

شیوای شرق درباره نامهنگاری های دو شاعر هم عصر اظهار می دارد: «نامههای مخفی بدخشی به محجوبه هروی به شکل منظوم بوده و نوعی داد و ستد فرهنگی بین دو خانواده بوده است البته هنوز هم داد وستدهای فرهنگی بین هرات و بدخشان دیده می شود. زبان شعر محجوبه هروی و مخفی بدخشی زبانی همسو و همرنگ است و نمایندگی از یک اجتماع با بافتار قومی و فرهنگی را میکند، همانطور که سرخوردگیهای عشق در شعرهای محجوبه هروی بازتاب دارد، در شعرهای مخفی هم چنین است، البته هر دو شاعر و بانوی سرایشگر با هم دیدار نکردند اما شیفته دیدار هم بودند.»
بگفته وی، مخفی بدخشی متاثر از جامعه سنتی بدخشان هم بود و زیاد دوست داشت که در گوشه باشد، به همین دلیل تخلص مخفی را برای خودش برگزیده است. یک نوع در سنتماندگی سبب میشود که مخفی بدخشی کمتر به جایگاه اجتماعی و سیاسی برسد، در تمام روزگاری که مخفی زیست، نتوانست صاحب مقام و جایی شود.
وی درباره شعر و شاعری در بدخشان میگوید: «در بدخشان آن روزگار، زن و مرد با هم برای ادبیات کار می کردند. مخفی بدخشی تا آنجایی که از درونمایه شعرهایش اطلاع دارم از بیدل متاثر بوده است و در خانواده مخفی بدخشی خوانش مثنوی معنوی مولانا و حلقات بیدلشناسی در حیات شاعری این خانواده بسیار سازنده بوده که هنوز این سنت را در بدخشان داریم. اما آنچه که مخفی را شاعر ساخت و مس وجود مخفی را به طلا تبدیل کرد و از او شاعر پرآوازه و ماندگار ساخت، روح زنانگی و سانسور نکردن عشق مخفی در ادبیات و شعر است. در واقع مخفی، ادبیات زن را به عنوان نمادی از ساختارشکنی جامعه دوره خودش میدانست.»
نمونه شعر مخفی بدخشی
بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد/ کور به، چشمی که لذت گیر دیداری نشد
صد بهار آخر شد و هر گل به فرقی جا گرفت/ غنچه باغ دل ما زیب دستاری نشد
هر که آمد در جهان بودش خریداری/ ولی پیر شد زیب النسا او را خریداری نشد