نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

چه وقت به وضعیت قبل از جنگ برخواهیم گشت؟ | خاطرات یک دختر جوان – قسمت هفتم

نیمرخ توسط نیمرخ
16 حمل 1400
0
0
اشتراک‌گذاری‌ها
62
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

اشاره؛ «خاطرات آن فرانک» نوشته‌های یک دختر نوجوان یهودی است که در تابستان 1942 در زمان جنگ جهانی دوم در وحشت از نازی‌ها (طرفداران هیتلر) مجبور شد، همراه با اعضای خانواده‌اش در شهر امستردام به زندگی مخفی روی آورد.

کیتی عزیزم

دیشب در خانه ما برق اتصالی کرد و در ضمن بی‌وقفه صدای تیربار به گوش می‌رسید. من پیوسته از صدای گلوله و هواپیما می‌ترسم و برای آرامش تقریبا هر شب می‌روم در تخت پدرم. شاید کار من خیلی کودکانه به نظر برسد ولی دلم می‌خواهد تو را نیز در آن حالت ببینم. به قدری صدای توپ می‌آمد که صدای همدیگر را نمی‌شنیدیم. زیر نور شمع به ترسناکی تاریکی نبود. می‌لرزیدم، درست انگار که تب کرده باشم و به پدرم التماس می‌کردم که شمع را دوباره روشن کند. او تحت تاثیر من قرار نگرفت و ما در تاریکی ماندیم. ناگهان صدای تیربارها به گوش رسید که صدایش ده‌ها بار از توپ بدتر است. مادرم ناگهان از جا جست و شمع را روشن کرد و پدرم هم عصبانی شد. به اعتراضات پدرم با لحن تندی جواب داد: «آن، یک سرباز قدیمی جبهه رفته نیست.» و موضوع خاتمه پیدا کرد.

جمعه 12 مارچ 1943

کیتی عزیزم

هرگاه به شرایط زندگیمان در اینجا فکر می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که در مقایسه با یهودیان دیگر که در مخفیگاه نیستند، ما در اینجا به نوعی در بهشت زندگی می‌کنیم. ولی در آینده وقتی شرایط عادی شود، به سختی می‌توانم تصور کنم که چطور مایی که در خانه خودمان چنان راحت زندگی می‌کردیم، به این اندازه توانستیم سقوط کنیم. منظور من از سقوط در اینجا آداب و رفتارمان است. بعنوان مثال از زمانی‌که در اینجا هستیم، سفره میزمان را عوض نکرده‌ایم و از بس که از آن استفاده شده، دیگر جلایی ندارد (خیلی کهنه شده است). اغلب سعی می‌کنم با یک قاب دستمال به آن جلا بدهم، اما خود این دستمال را قبل از اینکه به مخفیگاه بیاییم، خریدیم و حالا پر از سوراخ است. یا مثلا خانواده فان‌دان از آغاز فصل زمستان تا حالا ملافه‌شان را عوض نکرده‌اند؛ چون آنرا نمی‌توان در اینجا شست، برای اینکه صابون رختشویی خیلی کمیاب است و تازه خیلی هم کیفیتش بد است. پدرم یک شلوار نخ‌کش شده (خیلی کهنه) بر تن دارد و کراواتش (نکتایی) هم معلوم است که کهنه شده و امروز لباس مادرم از بس کهنه شده بود، پاره شد و دیگر نمی‌توان آن را دوخت. تازه مارگو (خواهر آن) هم سینه‌بندی دارد که دو سایز برایش کوچک است! مادرم و مارگو تمام زمستان را با سه بافتنی گذراندند و لباس‌های بافتنی من به قدری کوچکند که حتی به نافم هم نمی‌رسد البته می‌شد از این‌ها صرف‌نظر کرد، ولی به هر حال بعضی وقت‌ها از خودم با وحشت می‌پرسم با این وسایل کهنه از شورت من گرفته تا فرچه/برس پدرم، تا کی دوام خواهیم اورد. بالاخره چه وقت به وضعیت قبل از جنگ برخواهیم گشت؟

یکشنبه 2 مه 1943

کیتی عزیزم

یکشنبه محله شمال شهر آمستردام به طرز شدیدی بمباران شد. ظاهرا انبوهی خرابی به بار آمده است. بعضی از خیابان‌ها به طور کامل خراب شده و برای بیرون آوردن مردم از زیر آوار وقت زیادی لازم خواهد بود. تا حالا دویست نفر جان باخته‌اند و شمار زخمی‌شدگان هنوز معلوم نیست. همه بیمارستان‌ها پر است. از بچه‌هایی صحبت می‌شود که بدنبال اجساد والدینشان در زیر آوار پر از دود می‌گردند. وقتی دوباره به این صدای مهیب در دوردست که خبر از نابودی می‌داد، فکر می‌کنم، بدنم به لرزه می‌افتد.

جمعه 23 جولای 1943

همچنان بخوانید

نوروز با یک «سین»

نوروز با یک «سین»

1 حمل 1402
نوروز مبارک

نوروز مبارک!

1 حمل 1402

کیتی بسیار عزیزم ناگهان روحیه‌مان تغییر کرده و همه چیز خوب پیش می‌رود. نیروهای آلمان در شربورگ، ویتبسک و جلوبین امروز تسلیم شدند. متفقین تعداد خیلی زیادی اسیر و غنیمت گرفته‌اند. پنج جنرال آلمانی در شربورگ کشته و دو تن اسیر شدند. با تصرف بندر شربورگ، انتقال نیرو برای انگلیسی‌ها ساده‌تر شده است. تنها سه هفته پس از پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل نرماندی، سراسر شبه جزیره کوتانتن در اشغال انگلیسی‌هاست. واقعا پبروزی شگرفی است! در طی این سه هفته در اینجا و فرانسه پیوسته هوا بارانی و طوفانی بوده ولی این بدشانسی مانع قدرت‌نمایی انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها نشده است. آن هم چه قدرتی! البته آلمانی‌ها هم سلاح معجزه‌آسای خودشان یعنی موشک‌های دوربردی را که با ان لندن را می‌زنند، وارد عمل کرده‌اند اما با این ترقه‌ها کار زیادی از پیش نمی‌برند، الا این که خسارت‌های ناچیزی به انگلیس وارد آورند و با عناوین درشت در روزنامه‌های آلمان به نفع خودشان تبلیغات کنند. البته وقتی در آلمان همه متوجه شوند که بلشویک‌ها خیلی خیلی نزدیک می‌شوند، از وحشت مثل بید خواهند لرزید.

به نظر تو تا 27 جولای در چه وضعیتی خواهیم بود؟

قربانت ان جمعه 30 جون 1944

ادامه دارد…

مطالب مرتبط

نوروز با یک «سین»

نوروز با یک «سین»

1 حمل 1402
نوروز مبارک

نوروز مبارک!

1 حمل 1402
دفچه و کفچه

نوروز در سایه‌ی طالبان؛ از کفچه و دفچه خبری نیست

29 حوت 1401

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00