نیمرخ
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
EN
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
نیمرخ
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج

با حمایت نامزدم، پزشک متعرض را افشا کردم

۲۱ حمل ۱۴۰۰
1
0
اشتراک‌گذاری‌ها
5.6k
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

روایت یکی از مخاطبان نیمرخ


حالم خیلی بد بود. درد داشتم؛ درد شدیدی که تحملش خیلی مشکل بود. یک ماه بود که این درد دیگر قابل تحمل نبود. هر چیزی که می‌خوردم بدون وقفه دوباره بالا می‌آوردم و هیچ چیزی را نمی‌توانستم هضم کنم. به شدت لاغر و رنگ پریده شده بودم و خانواده‌ام نگران حالم بودند؛ اما من به خاطر اینکه نزد داکترهای زیادی رفته بودم و نتیجه‌ای نمی‌داد، خسته شده بودم برای همین دیگر نمی‌خواستم پیش داکتر بروم. وضعیتم خیلی نگران ‌کننده بود؛ چون گاهی وقت‌ها از حال می‌رفتم. پدرم دیگر آن حالت من را نتوانست ببیند و گفت: تو که نمی‌روی من خودم ترا نزد داکتر می‌برم.

 یک‌شنبه دوم حوت سال ۱۳۹۸ بود؛ با پدرم به‌ شفاخانه علی‌آباد رفتیم؛ آن‌ها از من خون گرفتند و معاینات لازم را انجام دادند؛ اما گفتند که نتیجه‌ی‌ آزمایش را بعد از چاشت بگیریم. از آنجا که  قبل‌ازظهر بود و پدرم باید به سر کار می‌رفت و من هم در کلاس شرکت می‌کردم نتوانستیم در شفاخانه منتظر باشیم. به پدرم گفته بودم که نگران نباشد و با خواهر کوچکم برای گرفتن نتیجه به بیمارستان می رویم. ورق نتیجه آزمایش نشان می داد که من به محرقه و میکروب معده مبتلا شده‌ام. داکتر معالج من که سر طبیب بیمارستان بود. یک آمپول/ پیچکاری تجویز کرد و گفت: اگر دوباره غذا خوردی و بالا آوردی ترا اینجا بستری خواهیم کرد و در غیر این صورت دوا می‌دهیم و می‌توانی خانه بروی. بعد از اینکه طبق نسخه داکتر، پیچکاری را آوردیم. سرطبیب از یکی از دستیارانش خواست که پیچکاری را انجام دهد و وضعیت مرا بررسی کند. دستیار سرطبیب، با نوشتن یک نسخه دیگر خواهرم را به دواخانه فرستاد. جز من و داکتر کسی در اتاق نبود. من هم دو هفته بود که چیزی به درستی نخورده بودم و فشارم هم خیلی پایین بود، به قدری ضعیف شده بودم که هیچ عضوی از بدنم حتا زبان و چشمانم را نمی‌توانستم حرکت دهم و روی تخت شفاخانه افتاده بودم. داکتر به طرفم آمد و دید که خیلی حالم بد است؛ برایم گفت که بلند شو خوب می‌شود بخیر و مرا در آغوش گرفت و شروع به لمس کردن بدنم کرد و لبهایم را بوسید. دچار شوک و وحشت شده بودم و حالم بدتر از قبل شده بود و آن لحظه از خدا مرگ می‌خواستم؛ چون نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. حتا دستم حرکت و حس نداشت.

هر وقت که یاد ان لحظه می‌افتم، چشمانم اشک‌آلود و قلب و روحم زخمی می‌شوند. وقتی صدای سرطبیب از دهلیز شنیده شد؛ با عجله پیچکاری کرد و از من دور شد. سرطبیب وارد اتاق شد و از من حالم را پرسید اما من که اصلا توان حرف زدن نداشتم و فقط اشک از کنج چشمانم جاری بود به سرطبیب و داکتری که مرا بوسیده بود، نگاه می‌کردم و خودم را لعنت می‌کردم که چرا نمی‌توانم از خودم دفاع کنم. خواهرم هم آمد. هر دو داکتر از اتاق بیرون شدند و گفتند کمی صبر کن که این پیچکاری بالایت تأثیر کند، باز یک چیزی بخور که اگر دوباره بالا آوردی. بسترت می‌کنیم و اگر نیاوردی دوا می‌دهیم و آنوقت می‌توانی خانه بروی. از خواهرم خواستم که مرا بنشاند. چند لحظه‌ای در اتاق تنها شدیم و تمام ماجرایی که برایم اتفاق افتاده بود را به خواهرم گفتم و از او خواستم که به پدرم زنگ بزند که بیاید. پدرم نیم ساعت بعد رسید و پرسید که چرا گریه می‌کنی؟ برایش چیزی نگفتم و گفتم معده‌ام درد دارد و حرف‌های داکتر را نیز گفتم.

داکتر آمد و از من خواست که چیزی بخورم و با وجودی که بالا می‌آوردم، خودم را به سختی کنترل می‌کردم تا بالا نیاورم و مجبور نشوم که بستری شوم و دستیار سرطبیب دوباره به من دست درازی کند. سرطبیب مرا به خانه فرستاد و من هم‌چنان تا دو روز گریه می‌کردم. همه فکر می‌کردند که به خاطر درد معده‌ام گریه می‌کنم؛ اما خواهر کوچکم دلیل گریه‌های مرا می‌دانست. وقتی نامزدم زنگ زد و من هم تمام قضیه را برایش تعریف کردم و چون او در یکی از نهادهای امنیتی کار می‌کرد، آن دستیار سوءاستفاده‌گر را به حوزه سوم امنیتی کابل برد و اما فقط چند ساعت در بازداشت پولیس بود و با این استدلال که دختر بیمار ادعا می‌کند و تهمت زده است، توانست از بازداشت پولیس آزاد شود. من هم که شاهدی جز خدا نداشتم تا امروز خواهرم و نامزدم این قضیه را می‌دانند و در حد توان برای تامین آرامش من کمک کرده‌اند. حالا با خواهش آسیه که دوست نهایت عزیزم است، این قضیه را با شما نیز شریک کردم تا کمی از این رنجی که می‌کشم رهایی یابم.

همچنان بخوانید

استاد متعرض را به زندان انداختم

درخواست شرم‌آور مدیر

کلمات کلیدی: سکوت را بشکنیم

مطالب مرتبط

استاد متعرض را به زندان انداختم

استاد متعرض را به زندان انداختم

۲۲ جوزا ۱۴۰۰
درخواست شرم‌آور مدیر

درخواست شرم‌آور مدیر

۱۷ جوزا ۱۴۰۰
افشاسازی آزارجنسی به قیمت محرومیت از کار

افشاسازی آزارجنسی به قیمت محرومیت از کار

۲۱ ثور ۱۴۰۰

دیدگاه‌ها 1

  1. ابی می گوید:
    1 سال پیش

    یچیزی تو دنیا هست بنام کارما.مطمئن باش خدا جوابشو میده

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Facebook Twitter Youtube

نیمرخ رسانه‌‌ای آزاد است که تلاش می‌کند با نگاهی ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان بپردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پُرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما

صاحب امتیاز و مدیر مسئول: فاطمه روشنیان
سردبیر و ویراستار: امان میرزایی
سردبیر بخش آنلاین: حسین احمدی
گزارشگران: لطیفه سادات موسوی، معصومه رها و زهرا سالومه
صفحه‌آرا: اسماعیل لعلی

نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

طراحی، برنامه‌نویسی و اجرای وبسایت  iNasri ⚒

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر