روایتی از زندگی عزیزه کرمانی، مسئول نهاد اجتماعی مهربانی
ماهرخ در صدر اتاق مینشست و کتاب را میگشود. از هرکدام زنانی که دورش جمع میشدند سفارش میگرفت. داستانهای اسطورهای و اعتقادی را طبق سفارش آنان با صدای بلند میخواند. ماهرخ هرچند دقیقه یک ورق میزد و از بهشت، دوزخ، اسطورهها و عاشقانههای تاریخ فارسی میخواند. زنان محله رویای شیرینی داشتند که روزی بتوانند همان کتابهای ماهرخ را بگیرند و ورق به ورق بخوانند، ولی خواندن و نوشتن متن فارسی توسط زنان از آن دست ممنوعههایی بود که ماهرخ به صورت استثنایی بدان دست یافته بود.
از فقدان پدر تا جدال برای زندگی
عزیزه تنها دختر ماهرخ و میراصغر کرمانی است. او در سال 1373 خورشیدی در منطقه حصار-کرمان ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور زاده شد. در یک مکتب محلی در غور شروع به آموزش کرد و تا سیزده سالگی همانجا زندگی میکرد.
پدرش، میراصغر کرمانی یک پزشک بود. آقای کرمانی در پاکستان و سویدن تحصیل کرده بود. زمستان 1377 زمانی که داکتر میراصغر کرمانی از غور به شهر غزنی رفته بود تا داروی سه ماه آینده را تأمین کند، در دشت ناهور به دست طالبان افتاد. او که سالها با مسلک و علم خودش جان دهها انسان را نجات داده بود، هیچ کسی به دادش نرسید. به مردم محله خبر رسید که طالبان پزشکشان را با بیرحمی تمام کشتهاند.
عزیزه در چهارسالگی از آغوش پدر محروم شد. او مانده بود با مرتضا برادرش که اندکی از او بزرگتر است و ماهرخ، مادرشان. آنها در یک قلعهی کلانی که در میان درختان مثمر جاخوش کرده بود به تنهایی زندگی میکردند. نظم و قانون در منطقه وجود نداشت. هر ضعیفی پایمال بود، اما خانواده عزیزه تا زمانی که میراصغر زنده بود آدمهای ضعیفی نبودند ولی دشمنان قویشان هنوز پابرجا مانده بود. ماهرخ اکثر شبها تا صبح دست به ماشهی کلاشنکوف دم پنجره مینشست، از سرما میلرزید ولی تلاش میکرد، خوابش نبرد.

عزیزه متعلم صنف ششم مکتب بود که به کابل آمدند، اما زندگی در کابل هم کار سادهای نبود. «زجری که مادرم کشید، شاید خیلی از زنان افغانستان کشیده باشند. تأمین نفقه و جنجالهای درون منطقه که بسیاری در پی آواره شدنمان بود، عرصه را برای مادرم تنگ کرده بود. ولی جالب است که با وجود تمام نابسامانیهای زندگی، دغدغهی اصلی مادرم آموزش من و مرتضا بود.»
عزیزه در مورد ماهرخ میگوید: «در زمان کودکی و نوجوانی مادرم، مکتبی وجود نداشت. او علوم دینی آموزش دیده بود، سواد خواندن، نوشتن و محاسبه را داشت.»
بهشتی که با آموزش ساختیم
وقتی از موانع آموزش زنان در روستا میپرسم، زن میانسالی چند جلد کتاب و کتابچه و قلمهایش را به همکار عزیزه تحویل میدهد: «صاحب خانه ما جواب کرده، ازاینجا کوچ میکنیم، راه ما دور میشه، دیگه نمیتانم کورس بیایم، خداحافظ استاد!» عزیزه میگوید: «خیر است، برای چند روز اجازه بگیر، کوچکشی تان خلاص شد باز بیا!» گویا که خیلی عجله داشت، دروازه را نیمه باز گذاشت و رفت: «نمیشه». عزیزه به همکارش هدایت داد که به جای آن زن، متقاضی دیگری را شامل صنف کند. عزیزه دروازه را بست، برگشت روی مبل و به ریزگردهای سفیدی نگاه کرد که از سقف دفترش روی میز میریخت. یک طبقه بالاتر، ترمیمکاری ساختمان جریان داشت. امروز عزیزه زیر ریزگردهای این سقف در حال ترمیم نشسته است تا همان سطح سواد را برای زنان روستایی بیجاشده در شهر آموزش دهد که مادرش بدان دست یافته بود.
او میگوید: «مادرم آن روزها که در روستای حصار-کرمان برای زنان محله کتاب میخواند و داستان خوشبختی در بهشت را تعریف میکرد، شرایط زندگی واقعی ما هر روز سختتر میشد. من و مرتضا به بهشتی فکر میکردیم که میشد از طریق آموزش بدان دست یافت. یک گزینه دمدست، آمدن به پایتخت کشور بود.»

در کابل، تأمین معیشت برای ماهرخ و فرزندانش کار سادهای نبود. عزیزه میگوید: «وقتی به کابل آمدیم، به مراتب نسبت به غور مشکلات زیادتری را دیدیم. در غور خانهای داشتیم که کسی از ما کرایه نمیخواست، زمین و باغ داشتیم که محصولات آنها کفاف زندگی میشد، اما در کابل زندگی سخت بود. محیط و مردم جدیدی را دیدیم که در غم و شادی ما کاری نداشتند. فقط یک کاکایم برای تأمین خرجمان همکاری میکرد.»
ولی ماهرخ و فرزندانش به سراشیبیهای این راه تمرکز نکردند، به انتهای راه میدیدند که عزیزه و مرتضا از دانشگاه فارغ شدهاند. برای تحقق این رویا، عزیزه در سال 1392 وارد دانشگاه شد. در زمان دانشجویی، روزانه در مکتبهای خصوصی تدریس میکرد و شبانه دانشگاه میرفت. در سال 1396 از رشته حقوق سند فراغت گرفت. پس از فراغت، وارد کار رسانهای شد. در تلویزیون راه فردا به عنوان گوینده خبر کارش را آغاز کرد. البته که مدتی به عنوان کارآموز کار کرد و سپس به شکل رسمی استخدام شد.
«در همان روزهایی که در تلویزیون وارد کار شدم، به تقلای زنان روستایی برای خواندن یک داستان فکر میکردم. مادرم خیلی تلاش میکرد و برای آنها کتاب و داستان میخواند ولی او این امکانات را نداشت که به صورت مستمر به تدریس زنان روستایی بپردازد. بسیاری از همان زنان روستایی، نه تنها از غور بلکه از سراسر افغانستان آواره شدند. بخش زیادی از بیجاشدگان داخلی که اکثرشان سواد خواندن و نوشتن ندارند در پایتخت کشور پناه آوردند. تنها کاری که من میتوانستم برای آنها انجام دهم ایجاد یک آموزشگاه بود.»
نهاد مهربانی؛ پناهگاه بیجاشدگان
عزیزه روند ایجاد و رشد مرکز سوادآموزی «مهربانی» را چنین روایت کرد: «برداشت من این است که اگر خانواده را یک خانه فرض کنیم، مادر جایگاه دیوارها و پدر حیثیت سقف خانه را دارند. من به استحکام عزم مادرم آگاه بودم و به تأثیر شگرف تصمیمها و تلاشهای او در زندگی مان باور دارم. به همین خاطر آموزش زنان را از بهترین گزینههای همکاری با بیجاشدگان داخلی دانسته یک کورس سوادآموزی به نام خانه مهربانی ایجاد کردیم. در آغاز کار، زمستان 1396 چهل خانم را جذب کردیم. ما به آنها سواد خواندن، نوشتن و محاسبه را آموزش میدادیم. تدریس این بانوان را به همکاری دو خانمی پیش می بردم که به صورت رضاکارانه حاضر شده بودند، با من همکاری کنند. کتاب، قلم و کتابچههای تمامی سوادآموزان را با پول شخصیام تهیه کردم.»

سه ماه از آغاز کار ما گذشته بود و ما طبق سیستم معینیت سوادآموزی معارف کشور برای این بانوان یک دوره نه ماهه را در نظر گرفته بودیم. این خبر به رسانهها رسید. رسانههای داخلی و خارجی فعال در افغانستان یکی پی دیگری به سراغمان آمدند و پس از نشر این گزارشها، مردم از کارم استقبال کردند. بنیاد فرهنگی ترکیه به سراغ ما آمدند. آنها پیشنهاد کردند که اگر شعبههای مرکز سوادآموزی خانه مهربانی را افزایش دهید، حمایت مالی میکنیم. چهار استاد دیگر استخدام کردیم و قرار شد سه شعبه دیگر نیز فعال کنیم تا ختم همان سال 300 خانم را از کورسهای سوادآموزی نه ماهه سند فراغت دادیم. بعضی از این بانوان وارد مکتب شبانه شدند، تعدادی در مدارس دینی شامل شدند و بعضیهایی هم که در خانه نشستند، حالا میتوانند در آموزش کودکانشان همکاری کنند و بعضیها که کار ایجاد کردند در حساب و کتابشان موفقانه عمل میکنند.
حالا کار ما توسعه یافته، اکنون هشت مرکز در شهر کابل دارد و اکثریت مراکز در مناطق حاشیهنشینان شهر است تا کسانی که بخاطر جنگ، تهدید طالبان و مخالفت فرهنگ سنتی با آموزش زنان، از مکتب محروم ماندند؛ سواد حداقلی کسب کنند.
زمانی که در یک معیارسنجی بنیاد فرهنگی ترکیه از میان 161 نمایندگی در کشورهای مختلف، پروژهی سوادآموزی نهاد مهربانی مقام اول را گرفت، عزیزه هم به کارش دلگرم شد و ترکیه نیز درستتر حمایتشان کرد. اکنون نهاد مهربانی شانزده آموزگار و 500 سوادآموز دارد.
عکسهایی از جشن فراغت سوادآموزان نهاد مهربانی



به نظر عزیزه آموزشهای ابتدایی ضمن اینکه کمک بزرگی است، برای تسهیلات در زندگی روزمره بانوان، از سویی راه را برای آگاهی زنان از حقوق خودشان، حقوق همسرشان و دیگر مسایلی باز میکند که سبب کاهش خشونت در جامعه خواهد شد. یک زن باسواد تفاوتی میان فرزند پسر و دختر قایل نمیشود.
عزیزه امیدوار است که تحقق صلح و ختم جنگ راه را برای گشایش مراکز بیشتر در روستاها و مناطق جنگزده باز خواهد کرد. از وقتی که عزیزه گزارش فعالیتهای نهاد مهربانی را در شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک منتشر میکند، پیامهای زیادی از ولایتهای جوزجان، غور و… دریافت کرده که برای زنان آن مناطق نیز کورسهای سوادآموزی ایجاد کند.