نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده

  • نیمرخ
  • 9 ثور 1400

روایتی از آرزو نوری 


شریفه سیزده سالش بود. وقتی او را به شوهر دادند، نمی‌خواست عروسی کند. بابت همین خیلی برای پدرم عذر و زاری کرد تا او را به شوهر ندهد. ما چون مادر مان را در وقت زایمان برادر کوچکم از دست داده بودیم، شریفه دیگر کسی را هم نداشت تا از او پشتبانی کند‌. من نیز به حیث یک پسر‌ تحت امر پدرم بودم. از یادم رفته بود که برادر شریفه نیز هستم.

خوب! او را به شوهر دادند‌ به مردی که بیست سال از او بزرگتر بود. شب اول عروسی‌اش ساعت دوی شب، دروازه کوچه ما چنان زده می‌شد که گویا می‌خواهند در را بشکنند.

رفتم و دروازه را باز کردم، دیدم داماد ما با پدرش آمده است. بشدت نیز قهر استند.

مرا با سیلی زده و از دم دروازه پس زدند‌. داخل خانه شدند. فریاد می‌زدند که بیا ببر دختر فاحشه‌ات را، دخترت دختری نداشت و باکره نبود.

شاید تمام فامیل تان اینگونه است. بی‌شرف و فاحشه…

پدرم که مات مانده بود و نمی‌دانست چه بگوید، لب به سخن گشود: آرام باشید همسایه‌ها خبر خواهند شد. فقط بگویید چه شده است؟

بعد ماجرا را تعریف کردند که گویا خواهرم باکره نبوده و باید او را بکشند.

بعد از آن کاکاهایم ‌را خواستیم و آنها  خطاب به پدرم گفتند: بی‌غیرت! بکش این توته‌ی ننگ را که باعث سرافکندگی ات است.

پدرم من‌من کنان گفت: چه کار کنم؟

همچنان بخوانید

افسانه‌ی «خون مقدس»

افسانه‌ی «خون مقدس»

16 حوت 1401
کودک همسری

قربانیانی که هدیه و تحفه ‌می‌گیرند

1 دلو 1401

گفتند: بی غم و بی سر و صدا خفک کرده و به چاهی که در حویلی تان است بیندازاش.

همه پدرم را ترغیب کردند که این کار را بکند. ولی پدرم نمی‌توانست‌، هرچه نباشد پدر بود. بابت این از شوهرش خواست این کار انجام دهد.

بعد از آن روز دیگر از خواهرم هیچ خبری نشد. همه به پدرم آفرین می‌دادند که مرد غیرتی است.

من می‌دانستم که آنها این کار را کرده اند . اما کاری از دستم نمی‌آمد، مگر چه کاری می‌توانستم بکنم.

شب، وقتی شب شد، رفتم به حوزه‌ پولیس که در قریه ما بود‌، رفتم و به آنها همه قضیه را گفتم. خواهش کردم بگویند یکی از مردم قریه گفته است نه من.

فردای آن روز آنها به تحقیق شروع کردند‌. زمانی که خواهرم را از چاه بیرون کشیدند. او پندیده بود، چون از این ماجرا یک شب می‌گذشت. به زودترین فرصت او را بخاطری تحقیق به شهر بردند.

بعد از تحقیق پزشکی دانستند که خواهرم پیش از شب عروسی رابطه جنسی نداشته. خونی به نام بکارت صرف یک باور بوده، باوری که بخاطر آن مادرم در شب عروسی‌اش به چاه انداخته شد. داکتران گفته بودند که خواهرم پاک و معصوم بوده و خیلی کوچک.

 بخاطر این قضیه، پدرم، داماد ما و پدرش زندانی شدند.

مگر این زندانی شدن‌ها چه چیزی را عوض می‌کند. باید تفکرهایی را به زندان انداخت که این رویدادها را خلق می‌کند.

من همیشه در فکر خواهرم هستم. به فکر خوبی‌هایش، کودکی‌هایش و دلم برای بیچارگی خودم می‌سوزد که نتوانستم نجاتش دهم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: بکارتسکوت را بشکنیمکودک همسری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 4

  1. احمد says:
    2 سال پیش

    لعنت به چنین تفکری!
    فقط میتونم افسوس بخورم و دیگر هیچ

    پاسخ
    • Mustafa says:
      2 سال پیش

      خیلی دلم سوخت تا به کی در جهل نادانی پیش بریم بس است لطفاً…💔😔🚶

      پاسخ
  2. Musa Faqir yar says:
    2 سال پیش

    لعنت به این چنین آدم ها که قبل از اطلاعات دقیق دست به عمل می زنند😥

    پاسخ
  3. مرادی says:
    2 هفته پیش

    چقدر ادم های کور مغزی هستن که هنوز به امید دیدن خون بکارت هستن ،
    چقدر انسانهای بیگناهی که کشته شدن ،و هیجا نامشان برده نشد و کسی نفهمید چه جفای درحقشان شده

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00