نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

ساده‌دلی، کار دستم داد

  • نیمرخ
  • 13 ثور 1400

کارزار #سکوت_را_بشکنیم

نویسنده: یکی از مخاطبان نیمرخ

دو سال می‌شد که صنف دوازده را تمام کرده بودم و تازه صنف دوم دانشگاه بودم. هیچ چیزی را نمی‌فهمیدم. از محیط دانشگاه هراس داشتم؛ چون شنیده بودم که در دانشگاه آدم‌های نادرست زیاد است. نصیحت‌های پدر و مادرم همیشه در گوش‌ها و ذهنم بود. مادرم سخت مریض شد و پدرم همچنان پیر و ضعیف بود. او دیگر نمی‌توانست خرج ما را دربیاورد و مخصوصاً خرج درمان مادرم را که خیلی زیاد بود. برای همین فکری به سرم زد و دنبال یک کار مناسب برای خودم بودم. من کامپییوتر و انگلیسی درست بلد نبودم؛ اما دختری بودم که فقط تلاش کردن را خوب می‌فهمیدم. از طریق فیسبوک به آدم‌های زیادی که می‌شناختم گفتم که نیاز به یک کار پارت‌تایم دارم و از آنها درخواست کار کردم.

همه جواب رد می‌دادند؛ چون نخست تعداد کم ادارات هستند که کارمند پارت‌تایم استخدام کنند. دوم این که فرض کنیم پارت‌تایم بودنم را قبول کنند؛ اما آشنا نبودنم با کامیپوتر و  زبان سوم که همان انگلیسی را قبول نمی‌کنند. همه دست رد به سینه‌ام زدند. داشتم ناامید می‌شدم که یکی از دوست‌های فیسبوکم که خیلی وقت پیش در این مورد برایش پیام گذاشته بودم، جواب پیام مرا داد. آن شخص را هیچ نمی‌شناختم. بعد از احوال‌پرسی گفت: من برایت کار می‌دهم. گفتم که من انگلیسی و کامپیوتر به خوبی یاد ندارم. گفت: مشکلی نیست. من یک کاری که تو توان انجام دادن آن را داشته باشی را برایت در دفتر خودم پیدا می‌کنم. آن شخص انجنیر بود و در شرکت که به نام …. بود،  کار می‌کرد.

خوب تقریباً سه ماه گذشت و هر روز من را به بهانه آشنایی و گفتن بعضی گپ‌های مهم بعد از دانشگاه مرا سوار ماشینش می‌کرد و من که خیلی نیاز جدی به کار داشتم، همیشه از او می‌پرسیدم که چه زمانی مشغول به کار خواهم شد ؛ اما او می‌گفت که من یک پروژه‌ی جدید را گرفتم و قرار است ترا مسئول آن بسازم که به من گزارش بیاری. معاش خیلی خوبی هم برایت خواهم داد. فقط کمی صبر کن  در ماه بعد قرارداد امضا می‌شود. روزها پی‌هم می‌گذشتند و از خبر دادن او به من در مورد کار هیچ خبری نبود. من هم که خیلی ساده دل بودم حرف‌هایش را باور کرده بودم و تقریباً چهار ماه بود که با هم می‌دیدیم. من برای این که از او چیزی در مورد کار یاد بگیرم؛ اما او دیگر رفتارش کم کم با من عوض شده بود.

خواست‌های نامشروعی از من داشت. چندین‌بار در واتساپ از من عکس‌هایی می‌خواست که من حتا در تنهایی خودم به آن فکر هم نکرده بودم. من قبول نمی‌کردم. بعدش از نزدیک که با هم می‌دیدیم، دست من را می‌گرفت و می‌گفت که مرا دوست دارد. با دست‌های بزرگش بدنم را لمس می‌کرد و من که برای اولین‌بار بود که یک مرد به بدنم دست می‌زند خیلی اذیت می‌شدم. یک روز مرا به قرغه برد و گفت کمی حالت خوب شود. نمی‌فهمیدم چه در سر دارد. خیلی حرف‌های امیدوارکننده گفت.

من مثل همیشه با سادگیم فریب حرف‌هایش را خوردم و با او رفتم؛ اما او نیت بدی داشت، حتا یکی از دوستانش نیز با او بود. در یک جای گوشه موتر را بردند و از من خواستند که تنم را در اختیار آن‌ها برای یک روز قرار دهم و آن‌ها در عوض پول هنگفتی برایم خواهند داد. دست‌شان را به چادرم که حجاب‌گونه به سرم کرده بودم، بردند و می‌خواستند آن را دور کنند. با صدای بلند فریاد زدم: از من  دور شوید. آن‌ها که فهمیدن نمی‌توانند به من ضرر برسانند و من فریاد خواهم زد و مردم خبر خواهند شد. از من خواستند که آرام باشم و کاری به من ندارند. با ترس و لرز خودم را به سرک رساندم و در موتر نشستم و به خانه آمدم و دیگر اصلاً با آن‌ها در ارتباط نشدم و  از این قضیه هم هیچ کسی تا به امروز که به عنوان یک کارمند فعال در یکی از ادارات کار می‌کنم کسی خبری ندارد.‌

همچنان بخوانید

استاد متعرض را به زندان انداختم

استاد متعرض را به زندان انداختم

8 جدی 1400
درخواست شرم‌آور مدیر

درخواست شرم‌آور مدیر

8 جدی 1400
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: سکوت را بشکنیم
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
کاش به جای 7 پسر یک دختر داشتیم
گوناگون

کاش به جای 7 پسر یک دختر داشتیم

9 دلو 1401

گل‌افروز صبح زود که از خواب بیدار شد به طویله می‌رود، به گاو و گوسفند آب و علف می‌دهد. سپس چای صبح را آماده می‌کند، داروهای پدر و مادرش را نیز برای‌شان می‌دهد. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN