در پایان یک روز گرم ماه رمضان، عرق جبین پدران کارگر و مادرانی که هر روز به این امید به خانههای مردم میرفتند تا شاید کالایی برای شستن باشد و لقمه نانی و قلم و کتابچهای با کار خود بخرند، هنوز خشک نشده بود که صدای انفجار با ضجههای جگرخراش از کوه چهل دختران بلند شد. کوه چهل دختران، کوه صبر مردمانی که با شکم گرسنه شبها سر به بالین میگذارند، کوه قصههای خونین و تاریخی که به خون دخترکان رنگین شد. دخترانی که در پای کوه جان سپردند، همانهایی بودند که چند روز پیش به نبود معلم و کیفیت پایین آموزش اعتراض کرده بودند. آنها هر چند در معادله جنگ و صلح در افغانستان نقشی نداشتند اما قربانیان بیصدای معادله شدند. بدیهی است که دختران دانش آموز برای هیچ کدام از طرفین جنگ تهدید محسوب نمیشوند و طبق قوانین جنگی، مراکز آموزشی و صحی از مکانهای مصون از حمله محسوب میشود و هر کدام از طرفین جنگ اگر به این اماکن حمله کند، قوانین جنگی را نقض کرده است. در این حادثه ما با دو عکسالعمل مواجه هستیم، طالبانی که در یک طرف مذاکره صلح قرار دارد و مسئولیت حمله را برعهده نمیگیرد و دولت افغانستان که مسئولیت این حمله را بر دوش طالبان میاندازد. وضعیت در ظاهر پیچیده به نظر میرسد اما روشن است که در پشت صحنه دستهای بازیگران استخباراتی در حال عمل است تا بر پروسه جنگ و صلح در افغانستان تاثیر بگذارند و این حمله و حملات مشابه را سازماندهی کردهاند، بدون توجه به مادران و پدرانی که همراه با فرزندانشان، آرزوهایشان را به خاک سپردند.
خاطرات عروس ۱۱ ساله
قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که میتوانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.
بیشتر بخوانید