نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«چشم‌هایش می‌پرید و پلک می‌زد اما خبری از تنش نبود»

  • نیمرخ
  • 1 جوزا 1400
روایت یک مادر قربانی مکتب سیدالشهدا

روایت مادر یکی از قربانیان حمله بر مکتب سیدالشهدا، نوشته‌ی سیف صفری

مادری که یک دخترش شهید شده بود، دختر دیگرش هنوز  از شوک حادثه بیرون نیامده بود، حتی با چندین بار مراجعه به شفاخانه‌ها و داکتران پرآوازه، روایت تلخ و دردناک از صحنه فاجعه داشت. موردی را قصه کرد که: من معمولاً ساعت ‌چهار و نیم به دنبال دخترانم می‌رفتم. در روز انفجار نزدیک مکتب رسیده بودم که انفجار شد. با شنیدن صدای انفجار گویا دل و جگرم به زمین افتاد. باید تیز‌تر می‌رفتم، اما قدم‌هایم یاری نمی‌کرد. از طرفی صدای مهیب انفجار با جیغ و فریاد زخمی‌ها، مردم و رهگذر، گوش‌هایم را کر کرده بود. داشتم به خودم جرأت می‌دادم که اگر قرار است به پاره‌های تنم برسم و ببینم در کجا افتاده، انفجار دیگری رخ‌ ‌داد.

آه خدا… دیدم سر دختری که چادرش دور گردنش منظم پیچیده بود، جلو پایم افتاد. چشم‌هایش می‌پرید و پلک می‌زد. اما خبری از تنش نبود. چشمم را برگرداندم که پسری خورد سال دیگر، بیگ کتاب را در پشت دارد، ولی نیم تنه‌اش نیست. شاید نمی‌دانست پاهایش دیگر با او نیست، هرچه تلاش به ایستادن می‌کرد، نمی‌شد. وقتی متوجه شد نصف جانش اصلأ نیست، شروع به یا علی علی گفتن کرد… من با دیدن این صحنه‌‌های خوف‌ناک که دل هر کافر را سوراخ می‌کرد و خودم نیز مادر بودم، هیچ یادم نیست چطور خودم را از میانه‌های اجساد، خون، دود و باروت به داخل حویلی مکتب رساندم و دنبال جگرگوشه‌هایم تا و بالا می‌دویدم. از هر کس، در و دیوار که پرسیدم خبری از دو دخترم نداشت… فقط یادم هست یکی صدا کرد که اکبر خواهرش را از روی سرک برداشت و برد. گفتم، زنده بود، کسی جواب نگفت… آنسوتر رفتم که دختری، دختری را به آغوش گرفته گریه‌ می‌کند. نزدیک‌تر شدم که گل دختر خودم است. ضعف کرده و از حرف گفتن عاجز است. سرش را بر بالین همصنفیش گذاشته… هرچه پرسیدم خواهرت کجاست… جواب نداد. با احتیاط تمام وجودش را دیدم که زخمی نیست، راه افتادم تا دلبند دیگرم را پیدا کنم که اکبر، برادرش از روی سرک برداشته است، اما معلوم نیست به کجا برده… کسی صدا زد اکبر خواهرش را خانه برد. دویده، آمدم خانه، اما نه اکبر بود و نه دخترم.

نمی‌دانم که دوباره از فرق کوه چهل‌دختران چطور تا قلعه نو و پل خشک، رفته‌ام. اما یادم هست تلفون رخ نمی‌شد و من باید شفاخانه‌‌ها را یکی یکی می‌گشتم. جلو یکی از شفاخانه ها بودم که یکی از قومی‌ها را دیدم. گفتم اکبر و دخترم را ندیدی، گفت شفاخانه عالمی برو. آنجا رفتم که یک دختری دیگر هم‌نام دخترم، زخمی است. اگر زخمی هم نبود، به من بدبخت زخمی گفتند. فقط صورتش را دیدم که دخترم نبود. آرزو می‌کردم کاش دخترم هر کجا هست، زخمی باشد. تا و بالا دویدن‌ها و پرسیدن‌ها ثمری نداشت. دیگر یادم نیست در کجا و چطور اکبر را پیدا کردم اما تا اخر عمر یادم نمی‌رود که اکبر گفت: مادر خواهرم را که از روی سرک برداشتم زنده بود، نفس می‌کشید، اما خیلی زود دیدم در بغلم جان داد…

همچنان بخوانید

مکتب دخترانه سیدالشهدا

18 ثور؛ دومین سال‌گرد انفجار خونین بر مکتب دخترانه سیدالشهدا در غرب کابل

18 ثور 1402
کوچ اجباری هزاره ها

سرنوشت خانواده‌ای که از قتل عام هزاره‌ها در مزار جان به سلامت برد

21 جدی 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: دشت برچیمکتب سیدالشهدانسل‌کشیهزاره‌ها
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN