با شیوع ویروس کرونا و افزایش جنگ بین گروه طالبان و نیروهای دولتی که اقتصاد خانوارهایی روستایی نیز سقوط کرد، سیلی از بیجاشدگان داخلی از ولسوالیهای دوردست دایکندی مانند کجران و ناوه میش و ولسوالی ناامن پاتو به شهر نیلی آواره شدهاند.حیاتبیگم و فرزندان خردسالش یکی از این بیجاشدگان است.
زن جوانی که بیست بهار از عمرش نگذشته است و در زیر آفتاب سوزان با شکم گرسنه با کودک پنج ماهه در آغوشش کفاشی میکند. او به نیمرخ گفت:« در ماه رمضان، شبهایی بود که گاز برای سوخت نداشتیم و با نان قاق و آب سرد افطار میکردم و با همان نان و آب روزه میگرفتم.»
اکثر بیجاشدگان زنان و مردان کهنسالی هستند که از شدت فقر و گرسنگی برای نجات جان کودکانشان تقلا میکنند. گاهی ورقههای درخواستیشان را به ادارات امور مهاجرین و مبارزه با حوادث طبیعی و دیگر نهادهای کمککننده برای دریافت مساعدت میبرند و اکثر روزها به دنبال یک لقمه نان در شهر و بازارهای نیلی کفاشی و صفاکاری میکنند.
حیات بیگم مادر دو کودک پنج ماهه و دو ساله و سرپرست سه کودک دیگر از شوهرش است که پس از افزایش جنگ و درگیری میان گروه طالبان و نیروهای دولتی از ولسوالی گیزاب ارزگان به شهر نیلی پناه آورده است تا از شرایط نامساعد آنجا کودکانش را به یک پناهگاه امن منتقل کرده باشد اما در شهر نیلی دایکندی این مساله برعکس میشود و اکنون بیشتر از جنگ آنان را فقر و گرسنگی تهدید میکند.
حیات بیگم اکنون در یک گوشهی از خیابان نسبتا مزدحم شهر نیلی چشم به راه عابرانی است که کفشهای کهنهشان را برای ترمیم بیاورند و برای او و فرزندانش لقمهی نانی حاصل شود.
حیات بیگم میگوید که روزهایی که شوهرش در کنارش باشد، پنجاه تا شصت افغانی درآمد دارد و از همانجا نان شب گرفته و به اتاقی کوچک و نمناکی میرود که با اعضای فامیلش به سختی در آن جا میشوند و ماهانه دو هزار افغانی کرایه میدهند، اما روزهایی که شوهرش مریض است و در خانه میماند، هیچ عابری در کنار او توقف نمیکند که کفشش را رنگ یا ترمیم کند. حیات بیگم میگوید که اکثر مشتریان کفاشی مردان هستند و خجالت میکشند که یک زن کفششان را رنگ کند.
علیرضا کودک پنج ماههی حیاتبیگم به جای گهواره در آغوش خیابان است، او از شدت آفتاب سوزناک و غبار و گرد خیابان دچار حساسیت پوستی شده است و گونههای لطیف و نحیفش جوش زده و اطراف چشمانش نیز سرخ گشته است اما مادر او توان درمان علیرضا را ندارد.
حیات بیگم میگوید که به امید یک زندگی آرام به شهر نیلی کوچ کرده است اما اکنون تمام دغدغهی او فقط یک لقمه نان است و برای بدست آوردن یک لقمه نان در زیر گرد و غبار خیابان در روزهای گرم و سرد و حتی زیر باران خون دل میخورد، اشک میریزد و انتظار میکشد تا لقمه نانی کمایی کند.
شوهر او نیز یک کارگر ساده است که در ارزگان دهقان بوده است، او تاکنون نتوانسته در شهر نیلی ازین طریق نیازهای اولیه خانوادهاش را تامین کند از اینرو بار سیری و گرسنگی شکم فرزندان به دوش حیات بیگم مانده است.
آنها که نزدیک به یک سال است، به شهر نیلی آمدهاند با ارايهی چندین درخواست (عریضه) تاکنون از سوی هیچ نهاد کمککننده مساعدت نگرفتهاند و زندگی روزمرهی رقتباری را سپری میکنند.
اینکه چه آیندهای در انتظار او و فرزندانش است، مانند دهها مهاجر و بیجا شدهی دیگر واضح است که به دنبال یک لقمه نان اشک بریزد، عرق بریزد و انتظار بکشد و سرانجام دست خالی به خانه بازگردد.