نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

روزی که راضی شدم برای شوهرم خواستگاری بروم

16 جوزا 1400
1
0
اشتراک‌گذاری‌ها
947
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

نویسنده: دلارام

«تقریبا ۱۸ سال از ازدواجمان می‌گذشت و دارای چهار فرزند دختر بودیم و باز هم چشم انتظار نور چشمی دیگر. حدود شش هفت سال می‌شد که از ایلاقمان به شهر آمده بودیم و زندگیمان از لحاظ مدنی و اقتصادی تازه کمی رونق یافته بود. یک روز داشتیم باهم صبحانه می‌خوردیم که برایم گفت: «خواب دیدم، چادر دختر بابه‌ی (پدر) داوود را باد بر شانه‌های من انداخت.»

قلبم از شنیدن این روایتش تیر کشید. رعشه بر جانم افتاد که نکند قرار است پدر فرزندانم را، شریک دین و دنیایم را، صاحب و سلطان قلبم را با کسی دیگری شریک شوم؟! نکند محبتش را از من بردارد؟! نکند دیگری را بر من ترجیح دهد؟! نکند کسی بیاید و او را از من بگیرد؟! پس از آن گفتگو؛ مدام همچین سوال‌هایی ذهنم را آشوب می‌کرد. چون ما فرزند پسر نداشتیم، قبلآ هم در مورد زن دوم گرفتن همسرم از چهار اطراف می‌شنیدم که همه برایش توصیه می‌کنند: «هر چه زودتر باید زن دوم بگیری؛ چون پسر نداری.» اما من به او اعتماد داشتم و چنان دوستش داشتم که او را همچون خودم می‌دیدم ولی در قالب یک مرد. به یاد دارم که در سال‌های نخست ازدواج‌مان چنان به او مهر می‌ورزیدم که یک لحظه نمی‌توانستم از فکرم بیرونش کنم و احساس می‌کردم هر جایی که هستم، او از یک گوشه مرا نگاه می‌کند. چنان عطش وحدت با او را داشتم که می‌خواستم در روحش رسوخ کنم و ناپدید شوم و آرزو می‌کردم که ای کاش می‌شد، مثل قندی که در چای حل می‌شود؛ در روحش حل بشوم. می‌خواستم بدانم در فکرش چه می‌گذرد، می‌خواستم بتوانم فکرش را بخوانم و حتی اکثر اوقات از خدا می‌خواستم که مرا برای لحظه‌ای تبدیل به یک مرد کند تا بتوانم سر از مردانگی در بیاورم و او را بهتر درک کنم.

اما چند روز بعد، آمد و گفت: «باید خواستگاری برایم بروی! بعد رفت قرآن را آورد و جلویم نشست؛ بوسه‌ای بر پیشانیم نشاند و گفت: «قسم می‌خورم که هردویتان را به یک نظر بنگرم و فرقی میانتان نگذارم.» و من به سال‌های دوری فکر کردم. به یکی از زمستان‌های برفی؛ زمانی که دختری چهارده ساله‌ای در عقد او بودم. دختری شوخ و شنگ و پر از شور و نشاط جوانی. در یک روز برفی وقتی رقصان و شادان به سوی در می‌دویدم، به ناگاه او را در چارچوب در دیدم که موهای چنگی و ابروها و شانه‌هایش را برف سفید کرده و گونه‌های استخوانی و نوک دماغ بلند عقابیش از شدت سرما سرخ شده بود. متعجب به سمتش نگاه می‌کردم که گفت: «خوبی؟» و از حال رفت. بعدها فهمیدم برای دیدن من از قریه‌شان (زردالان) در آن هوای برفی که بعضی مناطق، برف تا زانو و حتی تا کمر می‌رسید. پای پیاده به منطقه ما آمده، یعنی چهل کیلومتر راه را برف پاره کرده بود. در همین اوهام بودم که قبول کردم، برایش خواستگاری بروم و ضمنآ او برایم آنقدر عزیز بود که نمی‌توانستم خواسته‌اش را انجام ندهم. حتی اگر به قیمت شکستن دلم تمام می‌شد.

چند ماه بعد من زنی پا به ماه بودم پر از شوق که برای دیدن فرزند دلبندم روزشماری می‌کردم. از آن طرف اما زنی پر و بال شکسته و زخم خورده شده بودم، مسیحِ دمم از من دور می‌شد. برای اینکه نتوانسته بودم، برایش فرزندِ پسر بیاورم. من در میان همین خیالات بسر می‌بردم که یکباره بخودم آمدم، دیدم در مجلس عروسی همسرم می‌رقصم. می‌رقصیدم مثل دانه‌های اسپندی که در آتش می‌رقصند. آنقدر رقصیدم که پاهایم ورم کرد و چشمم سیاهی رفت و در سپیده‌دم همان شب فرزندم به دنیا آمد، نامش را احمد گذاشتم.

کلمات کلیدی: چندهمسری

مطالب مرتبط

چندهمسری

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401
زن چهارم

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401
زن میراثی؛ دختری که به نکاح برادر شوهرش درآمد

زن میراثی؛ دختری که به نکاح برادر شوهرش درآمد

8 قوس 1401

دیدگاه‌ها 1

  1. الماس says:
    2 سال پیش

    آنقدر هم بد نیست که شما درمورد زن دوم و سوم و جمعا درباره امباق می نویسید.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00