نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

قصه‌ی بیجاشدگان جنگ

عادله آذین توسط عادله آذین
14 سرطان 1400
0
0
اشتراک‌گذاری‌ها
37
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

راننده در ایستگاه پایانی با انگشتانش به سوی کمپ بیجاشد‌گان در چهارراه قمبر رهنماییم کرد، وقتی به سوی کمپ می‌رفتم، از دیدن محیطی که هیچ زنی در آنجا به چشم نمی خورد و فقط مردهایی با سر و صورت آشفته سرگردان بودند، در دلم واهمه‌ی کوچکی زاده شد اما عزمم را جزم کردم.

1200 بیجاشده جنگ هلمند

رسیدم به جایی که راننده رهنماییم‌ کرده بود. در میان دکان‌های پرنده‌فروشی، آهنگری، کهنه‌فروشی و… کوچه‌ی تنگ و کوتاه، دیوارهای کاهگلی و دروازه‌های کوچک آهنی دیده می‌شد. طبق رهنمایی‌های یکی از دکان‌داران، باید با یکی از نمایندگان کمپ برای ترتیب یک گفت‌وگو هماهنگی می‌کردم‌ و در غیر آن نمی‌توانستم وارد کمپ شوم. مرد رهنما مرا نزد یکی از وکیلان دوره‌ی گذشته‌ مجلس‌ نمایندگان که در دکانی با‌ انبوهی از بوتل‌های خالی نوشابه نشسته بود، معرفی کرد. مرد وکیل نسبت به مردان پیرامونش مقتدرتر و باوقارتر به نظر می‌رسید؛ اما باز هم شکستگی و خستگی از چهره‌اش هویدا بود. این وکیل بازنشسته که از بازگویی نامش خودداری می‌کرد، با من به سوی یکی از دروازه‌های کمپ آهسته آهسته قدم برمی‌داشت و به پرسش‌هایم پاسخ می‌داد. می‌گفت: در این کمپ بیش از ۱۲۰۰ خانواده زندگی می‌کنند و از ولایت‌های هلمند، ارزگان، مزار، کندهار، کندز و زابل به دلیل جنگ و ناامنی بیجا و به این کمپ پناه آورده‌اند.

پس از پیمودن آهسته‌ی چند دکان به کوچه دیگری رسیدیم که در آن خانه‌های کاهگی دیده می‌شد و در میان چند خانه‌ نخست، بمبه‌ آبی که شمار زیادی از کودکان و بزرگسالان در اطرافش برای گرفتن آب جمع شده بودند، به چشم می‌خورد.

از کنار بمبه‌ آب گذاشتیم و در کوچه دیگری وارد شدیم که پر از کودکان آشفته و مردانی با ظاهری آرام و مودب بود. در میانه‌ راه با پسری روبه‌رو شدیم که در جریان صحبت‌ها خودش را خالقداد معرفی کرد و با وکیل صمیمیت خاص داشت‌. خالقداد پس از احوال‌پرسی به جمع ما ملحق شد و پس از فهمیدن هدفم که گفت‌وگو با زنان این خانواده‌ها بود، به دلیل این‌که می‌دانست کسی از میان اقارب و همسایه‌هایش در این کمپ حاضر به مصاحبه نمی‌شود، ما را به سوی خانه‌اش برد.

همه کشته شدند

مرد به کاری در بیرون مشغول شد، من و خالقداد با هم وارد حویلیشان شدیم. در این زمان دخترکان نوجوان و جوان پس از سلام و احوالپرسی یکی یکی از اتاق بیرون می‌شدند.

وارد اتاقی شدم که بخشی از آن توسط سطرنجی/بوریا فرش شده بود و روی آن توته‌فرش، دوشکی هموار بود که گویا برای نشستن من آماده شده بود. زنی در کنار دوشک در حال مهره‌دوزی کردن یک پارچه‌ی کوچک‌تر از نیم متر بود.

زن خوش‌رویی از من دعوت به نشستن روی دوشک آماده‌شده کرد. خالقداد هم ترجیح داد در تاقچه‌ بنشیند.

نشستم و بی‌درنگ به پرسیدن مواردی که برایم جالب ولی غم‌انگیز بودند، پرداختم. آن زن که اسم کوچکش اختر بی‌بی بود در پاسخ پرسشم که چرا زادگاهش هلمند را ترک کرده با زبانی که آمیخته‌ی فارسی و پشتو بود، گفت: ما در یکی از ناامن‌ترین بخش‌های هلمند یعنی ولسوالی سنگین زندگی می‌کردیم و وضع آن‌جا به اندازه‌ای نامساعد بود که هر روز در حالت عادی هم چند تن کشته می‌شد.

همچنان بخوانید

«پول نداشتیم، نوزادم را روی سرک بدنیا آوردم»

«پول نداشتیم، نوزادم را روی سرک بدنیا آوردم»

23 اسد 1400
کمیسیون حقوق بشر: بیجاشدگان جنگ به غذا و دارو نیاز فوری دارند

کمیسیون حقوق بشر: بیجاشدگان جنگ به غذا و دارو نیاز فوری دارند

20 اسد 1400

اختربی‌بی دوباره در پاسخ پرسشم که آیا از نزدیکان خودش هم در این ناامنی‌ها آسیب رسیده یا خیر گفت: بلی، پدر، دوتا برادر و دیگر نزدیکان ما در جریان جنگ در این ولسوالی کشته شدند. همه‌روزه کودکان، زنان و مردان ناگاهانه در اثر اصابت گلوله‌ها جان می‌دادند. اصلن معلوم نبود کجا امن‌تر است که در آن پنهان شد تا نمیریم.  

به گفته‌ی اختربی‌بی گوسفندان و دیگر حیوانات هم اصلن امن نبودند و هیچ معلوم نبود کی می‌ماند و کی می‌میرد. او با شش فرزند، خواهرها و برادرش(خالقداد) هلمند را چند سال پیش در حالی ترک کردند که ولایت هلمند مانند اکنون در ناامنی شدید به‌سر می‌برد.

او می‌گوید: من می‌دوزم و گاهی هم می‌بافم و در بازار به قیمت خیلی ناچیز به فروش می‌رسانم و برای فرزندانم نان خشک می‌خرم.

او هر چند به زبان نمی‌آورد ولی وضعیت خانه‌اش نشان می‌داد که با گلدوزی و بافندگی و با فقر و ناچاری دست‌وپنجه نرم می‌کند.

در جریان گفت‌وگویمان همان مرد وکیل وارد خانه شد و در کنار من بالای دوشک نشست. اختر بی‌بی هر چند به نظر می‌رسید با مرد وکیل احساس راحت دارد ولی باز هم اتاق را ترک کرد.

مرد وکیل با دل پر از درد و گلوی پر از بغض به پرسش‌هایم پاسخ می‌داد. وقتی از شغل مردان این کمپ پرسیدم، گفت: مردان این کمپ کمتر شاغل هستند، در بازار کمتر کسی برایشان اعتماد کرده و کار می‌دهند. در هلمند هم بیش‌ترشان دهقان بودند و ملک شخصی نداشتند.

طالبان ما را وادار به جنگیدنی می‌کرد

بر بنیاد گفته‌های او مردم در آنجا هم از سوی طالبان و هم از سوی دولت زیر فشار بودند. طالبان آن‌ها را دعوت به جنگ می‌کردند، اگر نمی‌جنگیدند، هم پول و غذا و مسکن می‌خواستند. دولتی‌ها هم به جرم همکاری با طالبان مردم را زیر فشار قرار می‌دادند. افراد فراوان به این اتهام هنوز در زندان‌ها به‌سر می‌برند.

ظهر می‌شد و من هنوز پای درددل‌های مرد وکیل و خالقداد نشسته بودم، خالقداد در لای صحبت‌ها پارچه‌ی مربعی ‌شکل درشتی را که به گفته‌ی خودش دسترخوانشان است، از تاقچه‌ای که در آن نشسته بود، برداشت و تکاند. محتوای این دسترخوان تنها چند توته‌ی خشک نان بود. خالقداد می‌گفت که دوست دارد مرا که در خانه‌اش مهمان شده‌ام، به خوبی مهمان‌نوازی کند ولی آن‌قدر دستانش خالی ا‌ست که می‌تواند اعتراف کند، چنین کاری از دستش برنمی‌آید.

سپس به هدف بیرون شدن از خانه برخاستم و خالقداد و مرد وکیل همراهیم می‌کردند. در بیرون خانه زن‌های زیادی بودند که پس از ردوبدل کردن چند جمله متوجه شدم که همگیشان در صنایع دستی دست بالایی دارند و با حمایت یک شخص سرمایه‌گذار می‌توانند مزد بیشتری دریافت کنند و بهتر به زندگی‌شان دوام بدهند‌.

یک بمبه آب برای 1200 خانواده

پس از پیمودن چند متر راه دوباره به همان بمبه‌ی آب برخوردم که دخترکان و پسرکان هنوز جمع‌وجوش دارند و یکی برای پر شدن ظرفش بمبه می‌زند و دیگران با سطل‌ها، آفتابه‌ها و بشکه‌ها منتظر رسیدن نوبت هستند. خالقداد با اشاره‌ی انگشت به بمبه‌ آب گفت که این بمبه یگانه‌ منبع آب این ۱۲۰۰ خانواده‌ی کمپ است. هر چند در گذشته چند بمبه‌ دیگر نیز بودند ولی حالا خراب است و ترمیم نشده است.

مرد لنگی‌داری از کنارمان گذشت که مرد وکیل آن را ملاامام مسجدشان معرفی کرد. مرد وکیل می‌گفت: این مرد بی‌هیچ امکاناتی کار یک ملاامام را انجام می‌دهد.

خالق‌داد و مرد وکیل در لحظه‌های پایانی دیدار مان از من توقع داشتند که صدای همراهی‌خواهیشان را بشنوم و به گوش مسئولان و صلاحیتداران برسانم. وکیلی که در لای حرف‌هایش گفته بود: تا زمانی که من وکالت داشتم خانواده‌ها در این کمپ همه‌روزه از کمک‌ها بهره‌مند می‌شدند و به وضعیت‌شان توجه می‌شد ولی پس از آن هر یک از افراد بیجاشده‌ در اوج محرومیت و بدبختی به زندگیشان ادامه می‌دهند.

مرد وکیل همچنان گفت که این خانه‌های گلی توسط این خانواده‌ها بالای زمینی مودر دعواست آباد شده، دولتی‌ها می‌گویند این زمین قرار است که به عنوان پارکی ویژه نظامیان شود و اشخاص دیگر نیز ادعا دارند، این زمین از ماست. اشرف‌غنی نیز در جریان کارزارهای انتخاباتیش اینجا آمده بود و به ما وعده‌ی اختصاص دادن یک نمره زمین دائمی داده بود که حالا فراموشش شده است.

کلمات کلیدی: بیجاشدگان

مطالب مرتبط

«پول نداشتیم، نوزادم را روی سرک بدنیا آوردم»

«پول نداشتیم، نوزادم را روی سرک بدنیا آوردم»

23 اسد 1400
کمیسیون حقوق بشر: بیجاشدگان جنگ به غذا و دارو نیاز فوری دارند

کمیسیون حقوق بشر: بیجاشدگان جنگ به غذا و دارو نیاز فوری دارند

20 اسد 1400
در سه ماه اول امسال حدود یک میلیون نفر آواره شده‌اند

در سه ماه اول امسال حدود یک میلیون نفر آواره شده‌اند

13 اسد 1400

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00