نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

ازدواج اجباری؛ “خانمش نیستم؛ با خواندن چند آیه و یک خطبه، نکاح درست نمی‌شود”

  • نیمرخ
  • 23 سرطان 1400

داستانی از زهره زحل

جان‌گدازتر از دیگران اشک می‌ریخت، ظاهراً دختری بود که در حدودِ هفده یا هجده سال داشت. پیاپی تکرار می‌کرد که خودم را هرگز بخشیده نمی‌توانم چون دلیل مرگ تو، من بودم. پرسیدم که چه نسبتی با مرحوم دارد؟ ولی با شنیدن این سوال آه و ناله‌هایش بیشتر شد.  

زنی که در کنارش نشسته بود، گفت: این همسرِ مرحوم است. اما آن دختر انکار کرد و گفت: بخدا خانمش نیستم؛ با خواندن چند آیه و یک خطبه، نکاح درست نمی‌شود. با آنکه دلم به حالش می‌سوخت، ولی حرف‌هایش حس کنجکاوی ام را برانگیخت. کنارش نشستم، چند لحظه‌ای دلداریش دادم و ازاو در مورد ازدواجش سوال کردم. گفت: به نامِ هم بودیم. تازه چشم به این دنیا باز کرده بودم که بابه‌جان مرا به نامش کرد. همین‌گونه کودکیم را در عالمی از تصورات کودکی و دور از واقعیت‌های زندگی گذراندم. از خوب و بدِ دنیا چیزی را نمی‌فهمیدم؛ جز اینکه در مقابل حرفِ بابه‌جان همیشه باید ساکت بود.

زمانی که پا به دورانِ جوانی گذاشتم، انگار عقلم سر جایش آمد. تازه درک کردم که بابه‌جان چه تصمیمِ بزرگی برای زندگیم گرفته است. بار ها کوشش کردم، اما هرگز دلم این‌را قبول نمی‌کرد که به نکاح پسر کاکایم باشم و یک عمر را کنارش بگذرانم. خودم را هزار بار با هزار دلیل قناعت دادم که این تصمیم بابه‌جان است و تغییرپذیر نیست. اما نشد؛ دلِ من هرگز راضی به این وصلت نشد. از طرفی او پسر کاکایم بود؛ خوب می‌دانستم که او هم مرا نمی‌خواهد. حتی می‌فهمیدم که دلش را به یکی دیگری داده، ولی بابه‌جان با آنکه می‌دانست که زندگی دو جوان را با یک قول خود بر بادِ فنا می‌دهد، نه تنها از تصمیمش منصرف نشد، بلکه قرارِ ازدواج‌مان را گذاشت. روز موعود که رسید، به پیش قدم‌های بابه‌جان اُفتادم و تا حدِ توان گریستم.

تمام جریان را به بابه‌جان بازگو کردم. گفتم که هر دویمان راضی به این ازدواج نیستیم. از دامان بابه‌جان محکم گرفته، ناله و زاری کردم؛ که از این تصمیمش بگذرد. چون همدیگر را دوست نداریم. ولی سخنانش هنوز در گوشم می‌پیچد. با لگد مرا از خود دور کرد و گفت: «دوست داشتن چیست بی‌حیا؟ با هر کسی که نکاحت بسته شد، با همان یک عمر زندگانیت را میگذرانی و تمام.» به همین‌ سادگی آن جمله‌ی سنگین را گفت و عملیش کرد.

آن روز ما را بدون رضایت یکدیگر به نکاح هم درآورد. در چهره‌ی بابه‌جان خوشحالی بی‌سابقه‌ای را تماشا کردم. وقتی دستم را کفِ دستِ پسر کاکایم گذاشت، زمین و زمان را نفرین کردم خودم، مادرم، پدرم و از همه بیشتر بابه‌جان را. با تمام وجود می‌خواستم گریه کنم. زمانی که با هم وارد این خانه شدیم، حس کردم اینجا همانا گورستانی ا‌ست که منتظر به آغوش کشیدن هر دویمان بود. کفِ اتاق نشسته، ساعت‌ها را سر دادم به شکوَه‌ها و گریه‌ها. ولی پسر کاکایم با عجله دنبال چیزی می‌گشت؛ تا اینکه بعد از چند لحظه‌یی از الماری یک اسلحه را برداشت و درست بالای قلبش گذاشت. وحشت کرده بودم؛ با صدای لرزان، ازش خواستم که این حماقت را نکند. ولی آن لحظه به اولین بار، شاهد اشک‌ ریختنش بودم، گفت: «از زندگی یک تمنایی بیش نداشتم؛ آنهم بودن در کنار معشوقم بود. ولی بابه‌جان همین یک خواهش را هم ازم سلب کرد.

حالا بودن در این خانه، به مثابه‌ی لحظه به لحظه سوختن در آتش جهنم است. تصمیم بابه‌جان این بود، که قمر و فرید را به نکاح یکدیگر درآورد؛ با اینکه می‌دانست هر دویمان ناراض هستیم. خوب حالا درست شد. بابه‌جان را برنده اعلام می‌دارم و فرید برای همیشه باخت خود را قبول می‌کند. بگذار از این زندگی که حتی نفس کشیدنم دست خودم نیست، برای همیشه راحت شومو» بعد از این گفتارِ ملال‌بار، یک گلوله‌ی اسلحه را تحویل قلب‌اش کرد و اُفتاد روی زمین.

چه خوب شد که فرید، باخت خودش را در مقابل بابه جان بیان کرد و از این زندگی بی‌معنا خودش را راحت کرد. «بگذار همین‌گونه خوشحالی بابه‌جان اوج پیدا کند.»

حالا تو بگو که چگونه خودم را مقصرِ مرگ فرید ندانم؟

قصه‌ی روزگار تلخش را روایت کرده با گریه از مجلس بلند شد و بیرون رفت.

همچنان بخوانید

کودک همسری

قربانیانی که هدیه و تحفه ‌می‌گیرند

1 دلو 1401
هشت سال در نکاح متجاوز

هشت سال در نکاح متجاوز

23 جدی 1401

اما حرف‌های جانسوزش، همانند تیری بود، که به سمت قلبم پرتاب شد. چند لحظه‌ای به گفتارش می‌اندیشیدم که هیاهویی، توجهم را جلب کرد. می‌گفتند کسی در حویلی با چاقو شاهرگش را قطع کرده. همه عزادارن از جا بلند شدند، به سمت حویلی به دویدند. من هم به دنبالشان راه اُفتادم که با مشاهد‌ه یک صحنه‌ هولناک، هوش از سرم پرید. توانایی قمرِ بی‌گناه، بیشتر از این نبود، مانند پسر کاکایش برای همیشه زندگیش را بدرود گفت. تا هنوز آخرین جمله‌ای که بیان کرده بود، ذهنم را درگیر کرد. ” «بگذار همین‌گونه خوشحالی بابه‌جان اوج بیاید. دیروز با مرگِ فرید امروز هم با مرگِ قمر».

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: کودک همسری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN