نویسنده: حسین رهیاب بلخی
چند سال قبل که امید زیادی به آینده کشور داشتم، مقالهای با عنوان «طالبان هم تغییر میکنند!» نوشتم و آن را در یکی از شمارههای روزنامه اطلاعات روز به چاپ رساندم. آن زمان واقعا انتظار داشتم و تصور میکردم که طالبان آدم هستند و به زودی با گذشت زمان و آگاهی از تحولات جهانی تغییر کرده و با افکار و اندیشههای امروزیتر وارد میدان میشوند. در آن مقاله نوشتم: «طالبان افغانستانی، آدمهایی هستند از جنس مردم افغانستان، همانند کمونیستها و مجاهدین. همانطور که این گروهها در جامعه افغانستان جای دارند و در آن آزادانه مشغول فعالیت هستند، باید تلاش شود که طالبان هم در همین چارچوب قرار گرفته و آزادانه به فعالیت بپردازند. شاید جنگطلبی این گروه مانع فعالیت آنها باشد اما مردم افغانستان کارنامه حزب کمونیست و مجاهدین را فراموش نکردهاند، زیرا اگر بحث جنگطلبی، آدمکشی و انحصارطلبی مطرح باشد، پرونده کمونیستها و مجاهدین هم همانند طالبان سنگین است. همه این گروهها دست در دست خارجیها در خرابی و نابودی کشور سهم داشتهاند، اما آنچه که امروزه در عمل اتفاق افتاده است، تغییر روش اجباری برخی از این گروههاست و اگر زمینهای ایجاد شود، همین تغییر روش در مورد طالبان هم اتفاق خواهد افتاد؛ زیرا افراد طالبان هم انسان هستند و همه انسانها در حال تغییر و تحولند و این لازمه یک جامعه زنده و پویاست است که میتواند با داشتن انعطاف و پذیرش افکار متنوع زمینه را برای زندگی مسالمتآمیز تمام اندیشهها فراهم کند.»
اینک حدود 12 سال از آن زمان گذشته اما روند کنونی و فعالیتهای طالبان و تحرکات آنها نشان میدهد که این گروه یکی از جامدترین گروههای موجود در جهان است. این گروه نمیتواند تحت تاثیر شرایط جهانی و تحولات منطقهای قرار گرفته و در روش خود تجدید نظر کند. تحولات فعلی و ده سال اخیر نشان میدهد که طالبان نمیتوانند «انسان» شوند. برای دریافت درست از انسان نشدن طالبان به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
1. حملات انتحاری هدفمند و بیهدف که در ده سال گذشته در بیش از صد مورد هزاران نفر افراد ملکی، زنان و کودکان کشته شدهاند.
2. حمله به مناطق مختلف کشور و تلاش برای اشغال مناطق روستایی و شهری.
3. محبوس کردن زنان در زندان خانه، تلاش برای خفه کردن صدای زنان و مبارزه دائمی با فعالیت و حضور زنان در اجتماع.
4. مبارزه با علم، دانش، آگاهی. مبارزه با رسانهها، مطبوعات، روزنامهنگاران و خبرنگاران.
5. نابودی اماکن، تعمیرات ملکی، اداری، نظامی و زیرساختهای کشور.
6. امیرالمومنینپروری و کافر دانستن کسانی که با امیر طالبان بیعت نکنند. عدم اعتقاد به نظر، رای و رجوع به مردم (انتخابات).
7. تلاش برای ترویج «جهاد النکاح» که جدیدترین طرزالعمل طالبان به شمار میرود.
مسعود حسینی در بامیان به نقل از والی جدید آن ولایت (آقای زهیر) روایت میکند که طالبان بعد از تصرف سیغان سه کمیسیون را در آن منطقه ایجاد کردند که کمیسیون سوم با همکاری ملای سیغان که سالها در کنار دیگر مردمان سیغان زندگی کرده بود، به جمعآوری لیست و اطلاعات در مورد دختران جوان و مجرد و «بیوههای نیروهای امنیتی» میپرداخت. طالبان جنوب که فرهنگی بسیار کهنه و بدوی دارند، زنان را «مال بر روی زمین» میدانند. با مجبور ساختن دختران جوان به ازدواج با جنگجویان جوان و بیسواد طالبان، در واقع طالبان در مال و زمین منطقه شریک میشوند و به راحتی میتوانند بافت جمعیتی مناطق را به نفع خود تغییر دهند. بیوههای نیروهای امنیتی نیز یا به عقد فرماندهان مسنتر و یا به پاکستانیها فروخته میشوند تا هم از انتقام احتمالی در آینده در امان باشند و هم از نیروهای امنیتی «انتقام جنسی» گرفته باشند!
اینگونه است که طالبان امروزی نه فقط تغییری نکرده و روشهای بدوی و وحشیانه خود را اصلاح نکردهاند که متاسفانه در طول 20 سال گذشته به اندازه دوصد سال به عقب برگشتهاند. طالبان امروز غرق در جهل، نادانی، توحش، بدویت، بربریت و حیوانیت به سر میبرند. این طالبان نه فقط از مذاکره و مفاهمه فهمی ندارند و در آدمیت آنها نیز تردیدهای زیادی وجود دارد و به همین جهت «طالبان هیچگاه آدم نمیشوند!»
با وجود این همه جهل، سیاهی، تاریکی و فضای وحشت و توحش که بنام طالبان کشور را احاطه کرده است، باز هم در پشت این ابرهای سیاه باید به آینده امیدوار باشیم. به گفته نلسون ماندلا:
«من هیچگاه امید خود را به این که روزی این دگرگونیها به حقیقت میپیوندد، از دست ندادم. علت آن فقط قهرمانان بزرگی که از آنها نام بردم نیست، بلکه شهامت و شجاعت مردان و زنان معمولی این کشور است. من همیشه از این حقیقت آگاه بودهام که در اعماق وجود هر انسانی، رحم و شفقت نهفته است. هیچکس با احساس تنفر نسبت به یک انسان دیگر به دلیل رنگ پوستش یا مذهبش یا فرهنگش متولد نمیشود. به مردم باید یاد داده شود که نفرت داشته باشند و اگر میتوان به آنها نفرت را آموخت، میتوان به آنها درس عشق را نیز یاد داد، چون عشق طبیعیتر از تنفر به قلب راه پیدا میکند. حتی در تیرهترین لحظات در زندان وقتی من و دوستانم در بدترین شرایط قرار میگرفتیم، برای یک لحظه نشانهای کوچک از انسانیت در یکی از نگهبانان میدیدم و همین یک لحظه کافی بود که دوباره به من اطمینان ببخشد تا راهم را ادامه دهم. خوبی در نهاد بشر شعلهای است که میتواند پنهان نگهداشته شود.