«ما زنان خاورمیانهای با وجود تجربههای مشترک، هیچ گاه دست همدیگر را نگرفتیم»
بخش اول گفتگوی مریم شاهی، سردبیر نیمرخ با خانم منصوره موسوی
منصوره موسوی، پژوهشگر و جامعهشناس است که در زمینه تابوها و حق زنان بر بدنشان صاحب تالیفاتی است. دو کتاب «تابوی زنانگی» و «زنانگی و بدن» از جمله آثار مهم وی است که به بررسی سوءاستفاده جامعه مردسالار از بدن و نیازهای فیزیولوژیک زنان در امور اجتماعی و فرهنگی و همچنین محدودیتهایی که تنها به خاطر آناتومی و جنسیت در مسیر پیشرفت زنان قرار گرفته و موجب ازخودبیگانگی آنها شده است، میپردازد. نیمرخ درباره تابوپنداری هویت زنانه در تفکر طالبانی و پیشینه تفکر طالبانی در خاورمیانه با وی مصاحبه کرده است. وی همچنین درتعدادی از دانشگاههای ایران تدریس کرده است.
چرا طالبان بعد از گذشت دو دهه از سرنگونی امارت طالبانی هنوز در باورهایشان نسبت به زنان تغییری به وجود نیامده است؟
بنظرم بخشی از باورهای طالبان راجع به زنان ریشههای تاریخی دارد، بخشی از آن ریشههای ایدئولوژیک دارد و بخشی از آن برخاسته از استراتژیهای سیاسی این گروه تروریستی است.
خوانش بنیادگرایانه و سلفی از اسلام، به علاوه نگرشهای تمامیت خواهانه سیاسی باعث رشد و تقویت نگرشهای زنستیز در میان طالبان شده است. بدین معنی که بخشی از این نگرش برخاسته از خوانشی است که در میان این گروه وجود دارد؛ مبنی بر این که عقل، ایمان، ارث و جان زن را نصف مرد میداند و در نتیجه برای او ارزشی انسانی قائل نیست و او را عنصری وابسته و تابع مرد میداند و هویت او را زیر لوای هویت مردانه تعریف میکند، در این خوانش زن یا شیطان است و به عنوان عامل و عنصر گناه، عامل بیرون راندن مرد از بهشت تلقی میشود، یا حوری است و در بهشت، وصال او به مومنان وعده داده شده است.
این که چرا چنین خوانشی در میان طالبان رشد کرده است، نیاز به تحقیقات گسترده با استفاده از مصاحبههای عمیق دارد.
اما فراموش نکنیم که بخشی از این نگرش هم برخاسته از تمامیتخواهیهای سیاسی و نگاه ایدئولوژیک به اسلام است. نگاهی که با خوانشی تمامیت خواهانه از اسلام سیاسی میکوشد، علاوه بر انکار هویت زنان که نیمی از جمعیت هستند و انکار هویت سایر اقوام و مذاهب و فرَق به اهداف تمامیت خواهانه و سلطهگرانه خود از طریق یکدست کردن جمعیت دست یابد.
«مهمترین ویژگی طالبان در رابطه با زنان، انکار هویت زنان بعنوان شهروندان جامعه، و گرامیداشت تابوهای بدن زن است، تابوهایی که زن را پردهنشین و وابسته و منضم به مردان میخواهد. تابوهایی که برای زن فقط نقشهای جنسی، تنانه و جنسیتی قائل است.»
بدین معنی که باورهای طالبان و انکار هویت زنان نه فقط در راستای باورهای دینی و ایدئولوژیک، بلکه برخاسته از استراتژیهای سیاسی این گروه است. در نتیجه تا زمانی که تمامیتخواهی و سلطهگری جزو اهداف و استراتژیهای سیاسی گروه طالبان است، دگرگون شدن باورها و حتی ایدئولوژی این گروه نسبت به زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی (به زعم آنان) نیز تاثیری بر زندگی زنان و سایر گروههایی که از طرف طالبان به حاشیه رانده میشوند، ندارد.
آیا در طول تحولات اجتماعی خاورمیانه نظامهایی مشابه نظام طالبانی داشتهایم که این گونه به سرکوب زنان پرداخته باشند؟
تحولات اجتماعی و سیاسی خاورمیانه همواره تحولاتی دموکراسیخواه نبودهاند که حرکتهایی رو به جلو تلقی شوند و از دل آن زنباوری یا احقاق حقوق زنان بجوشد. کودتاها، جداییطلبیها، جنگهای داخلی و جنگهای با بیگانگان در مرزهایشان در اغلب موارد منجر به ناآرامیها و ناامنیهای گسترده شدهاند که فرصتهای اجتماعی- سیاسی را از زنان ربوده است. فرصتهایی که زنان (و حتی مردان) میتوانستند صرف آموختن، گفتگو، به چالش کشیدن گذشته، به چالش کشیدن حاکمیت و به چالش کشیدن حضور بیگانگان و استعمارگران نمایند؛ در گیر و دار اختلافات و ناامنیها و مشاجرات سیاسی هرگز به وجود نیامدهاند یا خیلی زود از دست رفتهاند.
حتی گاهی اگر مردم خاورمیانه دست به اصلاح ساختارهای سیاسی و اجتماعی خود زدهاند، نه با تکیه بر ساختارهای دموکراتیک که با تکیه بر کهن الگوهای باستانی بوده است که جایی برای احقاق حقوق زنان نداشته است. دورههایی در هر کدام از کشورها وجود داشته است که از سوی دولتها قوانینی به نفع زنان تصویب شده است و حرکتهایی که با کمک زنان و از سوی زنان شکل گرفته است، در تندباد حوادث گم شدهاند. نمونهای که میتوانم ذکر کنم نقش زنان ایران در انقلاب مشروطه و بعد مطالباتی است که از سوی زنان برای حجاب، حق تحصیل همگانی، حقوق مربوط به خانواده مثل حق ازدواج و حق طلاق و حضانت فرزندان، محدود کردن چندهمسری، منع ازدواج کودکان و حق رای و… مطرح میشود. زنان نشریات فراوانی منتشر میکنند، مدارس تأسیس میکنند، در کارخانهها و سایر مشاغل مشغول به کار میشوند که تا پیش از آن در اختیار مردان بوده است. این مطالبات و خواستهها منجر به آن میشود که زنان در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی به بسیاری از خواستههایشان دست یابند و قوانین خانواده به ویژه به طور کامل اصلاح شوند. اما میدانیم که زنان ایران در انقلاب ۵۷ بسیاری از این حقوق را به ویژه در رابطه با خانواده از دست دادند و هنوز دارند برای دستیابی به آن مبارزه میکنند.

در افغانستان نیز اینگونه بوده است. در عراق، کویت، ترکیه، اردن، تاجیکستان، ازبکستان و پاکستان نیز داستان فرق چندانی ندارد. قصه احقاق حقوق زنان قصه پر آب چشمی است. میدانیم که زنان عربستان در همین یکی دو سال اخیر از حق رانندگی، حق حضور در اجتماع، حق رای و آزادی حجاب برخوردار شدند. در ترکیه به عنوان کشوری که همواره دروازه ارتباط شرق با غرب محسوب میشده است و زنانش بیش و پیش از دیگران به حقوق مدنی و شهروندیشان دست یافته اند، هنوز میدانیم دستخوش حوادثی است که باید برای حفظ آن دستاوردها مبارزه کنند.
نکته مهم این است که «محق شمردن زنان»، درخواستها و مطالبات اجتماعیشان هنوز در خاورمیانه نهادینه نشده و به قدر کافی ریشه ندوانیده که به دست تندباد حوادث و برآمدن گروههای افراطی بنیادگرا چون داعش و طالبان و سایر گروههای بنیادگرا وتمامیتخواه که حاکمیت این کشورها را در دست دارند، ریشهکن نشود. زنان خاورمیانه خواستهایشان را گویی در باد میکارند و در باد درو میکنند.
با این وجود نکتهای را میخواهم بگویم؛ آینده امیدبخش تحولات این منطقه در دست زنان است. زنانی که امروزه از آگاهی، آموزش و درآمد برخوردارند. پی به توانمندیهایشان بردهاند و دیگر تابوهایی که به آنها میگوید زن نصف مرد عقل دارد یا جای زن در خانه است، به گوششان نمیرود. رسانهها و ماهوارهها به قدر کافی چشم و گوش آنها را باز کردهاند که بدانند نباید از اتهامهای واهی و برچسبهای اخلاقی هراسی به دل راه دهند.
تقلیل جنبش زنان و دستیابی آنها به خواستههای مدنیشان به حرکتی صرفا از بالا و اجباری، خوانشی است که فاعلیت و عاملیت زنان را در مطالباتشان که طی قرنها در حال شکلگیری بودهاست، نه تنها انکار میکند و نادیده میگیرد که آن را تحقیر میکند و با برچسبهای حکومتی بودن و اجباری بودن به عقب میراند. دگرگونیها، سختیها و زیر و زبر شدنهایی که زنان افغانستان و ایران در صد سال اخیر پشت سر گذاشتهاند با هم متفاوتند، اما آهنگی بسیار یکسان داشته و زنان رنجها و مرارتهای مشترکی داشتهاند. هر دو جنگ، آوارگی، از دست دادن حقوق اجتماعی و سیاسی و مدنی، مهاجرت، سرکوب، تحقیر حرکتهای فمینیستی و از این سو تلاش برای ساختن، نوشتن، مبارزه کردن، گام برداشتنهای محکم در راه تحصیل و آگاهی، راهیابی به کلاسهای دانشگاهها و مراکز آموزشی (که در سالهای اخیر بسیار افزایش داشته است)، کسب حقوق سیاسی، کسب مشاغل و سمتهایی که مردانه قلمداد شدهاند و تلاش برای بیان و پیگیری مطالبات حق بر بدن (اعم از حق حجاب اختیاری و حقوق مربوط به زندگی زناشویی و زندگی جنسی) تجربههای مشترکی داشتهاند.
«چند روز پیش گفتگویی را درباره مسائل زنان افغانستان گوش میدادم. دو طرف گفتگو به طور ناخواستهای زنان را در برآمدن طالبان مقصر میدانستند؛ استدلالشان این بود که نحوه تربیت مادران در خانواده و ناآگاهی و بیسوادی آنها باعث رشد طالبان شده است. یادمان باشد که این جملات فریبنده علاوه بر زنستیز بودن قربانینکوه نیز هست. این نگرش از یاد میبرد که زنان قربانیان اصلی نگرش طالبانی هستند، اما زنان را مورد سرزنش قرار میدهد و حتی عامل بدبختی قلمداد میکند.»
حوادث و مناسبات این دو کشور همواره بر هم تاثیر گذاشتهاند، از تأثیر سفر امان الله خان پادشاه افغانستان به همراه همسرش ملکه ثریا در سال۱۳۰۷ خورشیدی و کشف حجاب در ایران گرفته تا انقلاب ۵۷، اشغال افغانستان توسط طالبان و مهاجرت افغانها به ایران و دهها مورد دیگر را افغانستانیها، ایرانیها، پاکستانیها، تاجیکستانیها، عراقیها و… به طور مشترک تجربه کردهاند. آنها در شعرها، مقالهها، کتابها، موسیقی و فیلمهایشان نشان دادهاند که یک درد دارند و به دنبال درمان آن هستند. اما هیچ وقت از تجربههای هم استفاده نکردهاند، هیچ وقت دستشان را به زانوی هم نگذاشتهاند که بلند شوند و با هم شروع کنند.
همواره زنان در دو سویه تجدد و سنت، برخورداری نسبی از حقوق مدنی و عدم برخورداری نسبی از آن در آمد و شد بودهاند. انقلابات و جنبشهای سیاسی و جنگها و ناامنیهایی که مردان سیاست به بار آوردهاند زندگی آنان را در اغلب موارد زیر و رو کرده است و این زیر و رو شدن هرگز به نفع آنها نبوده است.
آیا میتوانید علل چنین رویکرد طالبانی در مقابل زنان را ریشهیابی کنید؟
غیردموکراتیک بودن همه جوامع منطقه خاورمیانه، یکی از عمدهترین موانع برای به رسمیت شناختن حق زنان بر بدنشان بوده و هست. همه این جوامع شباهتهای زیادی با هم دارند. اگرچه در ارتقای این حق یا نادیده گرفتن و انکارش ممکن است با هم تفاوتهایی داشته باشند. همواره بحث بر این بوده است که دموکراتیک شدن این جوامع با راهکارهای سیاسی، راه را بر آزادیهای مدنی و اجتماعی نیز هموار خواهد کرد، اما تجربه سالیان نشان داده است که راهکارهای سیاسی و دستیابی به آزادیهای سیاسی خود از مسیر آزادیهای مدنی و اجتماعی میگذرند.
میخواهم گام را فراتر بگذارم؛ دستیابی به آزادیهای مدنی و اجتماعی نیز از مسیر به رسمیت شناختن حقوق زنان به ویژه حق بر بدن میسر میشود.
خاورمیانه به عنوان یکی از مهمترین گرهگاههای جنسیت (با قوانینی که سابقه آن به کهنترین قانون مدون بشری یعنی لوح حمورابی میرسد) نه تنها زندگی مردم خاورمیانه، زندگی مردم اکثر نقاط دنیا را که از این آبشخور فرهنگی تغذیه کردهاند، تحت تاثیر قرار داده است.
جنبش فمینیسم در ادوار گوناگون که پشت سر گذاشته و میگذارد، تلاش فزایندهای برای پیدا کردن راهحلهایی در رابطه با حق زنان بر بدنشان بوده است. اما این جنبش به خاطر خاستگاه جغرافیاییش هنوز هم نتوانسته یا نخواسته به نقدی جدی از گرهگاه جنسیت در خاورمیانه و حتی خاور دور بپردازد و با عنوان فمینیسم جهان سوم آن را موضوعی منطقهای قلمداد کرده است.
فمینیستهایی همچون نوال سعداوی، فاطمه مرنیسی، لیلا احمد و … گامهای محکم و موثری در این راه برداشتهاند که نشان دهند مسائل و مشکلاتی که زنان خاورمیانه با آن روبرو هستند، باید با تکیه بر سوابق سیاسی و فرهنگی و جغرافیایی این منطقه مورد بحث و بررسی قرار گیرد تا بتوان به طور ریشهای و منطبق با خواستها و مطالبات زنان منطقه آن را پیگیری کرد.
فمینیستهای جوان خاورمیانه باید بر همان سنت پیشینیان ببه بررسی و ریشهیابی مسائل امروز خودشان بپردازند.

مهمترین ویژگی طالبان در رابطه با زنان، انکار هویت زنان بعنوان شهروندان جامعه، و گرامیداشت تابوهای بدن زن است، تابوهایی که زن را پردهنشین و وابسته و منضم به مردان میخواهد. تابوهایی که برای زن فقط نقشهای جنسی، تنانه و جنسیتی قائل است. زن باید نیازهای جنسی شوهرش را برآورده سازد و برایش بچه بزاید. وقتی این قاعده وجود دارد که زن نباید کار کند و مرد باید مخارج او را بپردازد یا در کوچه و خیابان به همراه یکی از محارم رفتوآمد کند، وجود و هویت زنانی که شوهر ندارند، اعم از زنانی که هرگز ازدواج نکردهاند، طلاق گرفتهاند یا شوهرشان مرده است کاملا انکار میشود.
انکار حق تحصیل، اشتغال، سفر، رفتوآمد که حقوق اولیه هر شهروندی است،به علاوهی انکار حقوق سیاسی و اجتماعی مانند تصدی پستها و مقامهای سیاسی همگی ناشی از انکار هویت زنانه زن به عنوان یک انسان و یک شهروند است. هیچ چیز بهاندازه انکار و نادیده گرفتن هویت اجتماعی زنان و هر گروهی که هویت اجتماعیشان انکار میشود، به آنها آسیب نمیزند.
گروهی که انکار میشوند، دیده نمیشوند، به پستوها و پشت برقعها فرستاده شدهاند، چگونه میتوانند درباره خواستهها و نیازهایشان صحبت کنند؟
وقتی حضور و وجود زن نادیده گرفته میشود، زن فقط «زن» است، بی هیچ توجهی به تفاوتهای ناشی از جایگاههای اجتماعی اعم از طبقه و تحصیلات و شغل و… .
وقتی «زن» بودن معیار دستهبندی قرار میگیرد و از این رو در یک دستهبندی جنسیتی و جنسی بزرگ قرار میگیرد، کم کم به فراموشی سپرده میشود و آسیبهای این انکار، چشمپوشی و فراموشی تا قرنها بر همه ابعاد زندگی اجتماعی سایه میاندازد و آسیبهایش به شکلهای مختلفی نمایان میشود.
نکته دیگری را بگویم؛ جنگهای منطقهای و جنگهای داخلی باعث شده است که زنان افغانستان برای بقا دائم در جنگ و گریز باشند و جنبشهایی که در پی احقاق حقوق زنان بودهاند، نتوانند به خوبی پا بگیرند و ریشه بدوانند و فرصت یابند که نقاط ضعف و قوت این جنبشها را مورد بررسی قرار دهند و به چالش کشند.
گفتگو در فضایی اتفاق میافتد که امنیت و صلح برقرار باشد. در جنگهای داخلی فرصتهای زیادی میسوزد که به سالمندان فرصت کافی نمیدهد که تجربههایشان را در اختیار جوانترها بگذارند و جوانترها هم فرصت نگاه به پشت سر را ندارند. از میان نگاه به پشت سر و نقد گذشته است که میتوان ابعاد مختلف گروههای بنیادگرایی مثل طالبان را مورد بررسی و مطالعه قرار داد. فرصتی که به نظر میرسد هرگز در اختیار مردم افغانستان نبوده است. چند روز پیش گفتگویی را درباره مسائل زنان افغانستان گوش میدادم. دو طرف گفتگو به طور ناخواستهای زنان را در برآمدن طالبان مقصر میدانستند؛ استدلالشان این بود که نحوه تربیت مادران در خانواده و ناآگاهی و بیسوادی آنها باعث رشد طالبان شده است. یادمان باشد که این جملات فریبنده علاوه بر زنستیز بودن قربانینکوه نیز هست. این نگرش از یاد میبرد که زنان قربانیان اصلی نگرش طالبانی هستند، اما زنان را مورد سرزنش قرار میدهد و حتی عامل بدبختی قلمداد میکند.
تاکنون پژوهش وسیع و دقیقی درباره دلایل روانکاوانه، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی و مهمتر از آن استعمارگرایانه دربارهی سربرآوردن و رشد طالبان و سایر گروههای بنیادگرا از جمله داعش صورت نگرفته است. بنابراین سادهلوحانه است که تقصیرها را با نگاهی روانشناسی آن هم از نوع روانشناسی خُرد متوجه زنان خانواده کنیم.
از آن گذشته چرا در جوامعی مانند افغانستان، پدر ولی و سرپرست و مالک زنان خانواده و فرزندان قلمداد میشود، اما نوبت به نکوهش و سرزنش که میرسد فقط مادران بعنوان مربیان فرزندان مورد توجه قرار میگیرند؟
ادامه دارد…