نیمرخ
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
EN
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
نیمرخ
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج

«هزاره‌ها به گورستان بروند»

۲۴ اسد ۱۴۰۰
0
0
اشتراک‌گذاری‌ها
250
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

روایت منصوره مهرآیین از دوران امارت اسلامی طالبان

اشاره؛ منصوره مهرآیین از زنانی است که در سال  ۱۳۷۷خورشیدی در مزار شریف با خانواده اش زندگی می کرد. او از شاهدان عینی قتل عام در این شهر بود و در همان دوره، ملانیازی فرمان داده بود: «تاجیکان به تاجیکستان بروند، ازبیکان به ازبکستان بروند و هزاره‌ها به گورستان بروند.» 

زمانیکه طالبان مزارشریف را تصرف کردند، همه در خانه گوش به رادیو بودیم و فقط منتظر شنیدن اوضاع جنگ بودیم اینکه ما زنده می‌ماندیم یا خیر را نمی‌توانستیم حدس بزنیم یا تصور کنیم، چون با گرفتن مزارشریف توسط طالبان، ملا نیازی دستور قتل عام هزاره‌ها را در مزارشریف صادر کرد و سر بریدن و تکه و پارچه کردن و به رگبار بستن هزاره‌ها شروع شد.

شهر را وحشت و ترس فرا گرفته بود و مردم در خانه‌ها منتظر مرگ خود و خانواده و عزیزان خود را می‌کشیدند. عبدالله ۲۵ ساله که نواسه خاله پدرم می‌شد، با پدر و مادر پیرش در خانه ما زندگی می‌کرد، عبدالله روز اول جنگ برای رساندن نان در محل کار پدرش به بیرون از خانه رفت و دیگر هرگز برنگشت.

هر قدر منتظر آمدن عبدالله نشستیم، عبدالله نیامد و خبری هم از او نبود تا اینکه مادر عبدالله، عمه عبدالله و مادرم برای جستجوی عبدالله چادری پوشیدند و راهی کوچه‌ها و محبس شدند اما از آنجایی که زنان باید بدون محرم از خانه بیرون نمیشدند و چون در خانه ما پسر کوچک هم نبود، مجبورا من که ۱۱ یا ۱۲ سال بیشتر نداشتم (لباس پسرانه  می‌پوشیدم) را با خود می‌بردند .

روز دوم جنگ و قتل عام بود من و مادرم از خانه بیرون شدیم و برای پالیدن عبدالله از سرک سیدآباد شروع کردیم و مادر عبدالله به محبس رفت تا شاید عبدالله را آنجا پیدا کند.

روی سرک جنازه‌ها دیده می‌شد و من و مادرم جداجدا تک‌تک آن‌ها را می‌دیدم که شاید عبدالله باشد، در بین جنازه‌های روی سرک عبدالله را نیافتیم و روبروی کوچه چهارم سیدآباد رسیدیم.

 در آنجا یک سرای خیلی بزرگ که گودال بسیار بزرگی داشت، را دیدیم که حدود بیشتر از ۳۰ جنازه را به رگبار بسته بودند و جنازه‌ها یکی پهلوی دیگر نقش بر زمین شده بودند، ناچار بین آن‌ها رفتیم و تک‌تک به صورت و بدن‌های سوراخ شده و سلاخی شده‌شان نگاه می‎‌کردیم و اما نشانی از عبدالله را نیافتیم. به جستجویمان ادامه دادیم، نزدیک تکیه‌خانه مهدیه سیدآباد رسیدیم، کانتینر بزرگی کنار سرک گذاشته شده بود و داشتم از نزدیک کانتینر می‌گذشتم که ناگهان صدای زاری و ناله‌ای شنیدم، در جا متوقف شدم و به سمت کانتینر دیدم. متوجه شدم بین کانتینر و دیوار چند جنازه را انداخته بودند که یکی بین آن‌ها هنوز زنده بود و نفسش را طالب از او هنوز نگرفته بود، آن صدای ناله و زاری از بین همین جنازه‌ها بود و فقط دو کلمه را صدا می‌زد، «کمک، آب» به آن‌ها دقیق نگاه کردم تا شاید عبدالله باشد اما عبدالله نبود و از آنجایی که دست زدن به مرده و جنازه هزاره هم جرم بود و طبق فرمان ملانیازی جنازه هزاره را باید سگ‌ها می‌خورد، من هم مجبور شدم ساحه را ترک کنم، بدون آنکه کمکی به آن صدای «کمک و آب» داشته باشم که می‌دانم آن صدا هم برای همیشه خاموش شد. هر جا طالبی را از دور می‌دیدیم، خود را در جوی یا گودالی یا دیواری پنهان می‌کردیم تا مبادا ما را هم به جرم دست زدن به جنازه هزاره به رگبار نبندد.

چقدر سخت است و آن صدا هنوز هم در فکر و ذهن و مغزم مرا می‌گریاند. با مادرم کوچه به کوچه و چهاردیواری به چهار دیواری و گودال به گودال به دنبال عبدالله می‌گشتیم و آن روز پیدایش نکردیم.

روز بعد هم طبق معمول من و مادرم و مادر عبدالله به جستجوی عبدالله از خانه بیرون شدیم و به هر گوشه و کنار به دنبال جنازه عبدالله می‌گشتیم؛ چون از زنده بودن عبدالله ۲۵ ساله امیدی نداشتیم و فقط می‌خواستیم حداقل جنازه‌اش را داشته باشیم. در سرک سیدآباد و بعد طرف سرک پل هوایی و دانشگاه و بعد سرک‌های عمومی بین تمام جنازه‌ها به دنبال عبدالله بودیم اما باز هم عبدالله را پیدا نکردیم، امروز می‌دیدم که فقط موترهای سفید رنگ صلیب سرخ در سرک‌ها دیده می‌شد و برای بردن جنازه‌ها کار می‌کردند و بس. تقریبا چاشت شده بود که من و مادرم و مادر عبدالله به خانه عمه عبدالله در سیدآباد رفتیم، به محض ورود به حویلی، متوجه شدم که پسر عمه عبدالله به دست طالبان است و دست‌هایش را بستند و سر و صورتش سیاه و کبود و پر از خون و از شدت لت و کوب زیاد با شلاق طالب به شکل وحشتناکی پندیده بود و اصلا شناخته نمی‌شد تا حدی که حتی مادرش پسر خود را نشناخته بود. او را با خود دوباره بردند اما نکشتند و بعد چند مدت رهایش کردند.

همچنان بخوانید

مروری بر نشست‌های بین‌المللی درباره افغانستان طی یک سال گذشته

نمونه‌هایی از خشونت‌های حاد طالبان علیه زنان

ما باید به جستجوی خود برای پیدا کردن عبدالله ادامه می‌دادیم و با خوردن یک گیلاس آب باز هم من و مادرم و مادر عبدالله از خانه عمه عبدالله بیرون شدیم. در راه هر کدام‌مان به این فکر می‌کردیم که در مسیر راه عبدالله به کجاها برای جستجویش برویم. نزدیک سرک عمومی رسیدیم و روبروی قصابی‌ها یک کانتینر سرخ رنگ گذاشته شده بود که تیل فروشی بود. از کنارش می‌گذشتم که صدای زنگ ساعتی که عبدالله داشت را شنیدم، عبدالله ساعتی داشت که در موقع اذان چاشت زنگ می‌زد و از آنجایی که آن صدا برای من آشنا بود با شنیدنش متوقف شدم و به اطرافم نگاه می‎کردم تا شاید سرنخی از او پیدا کنم، چون می‌دانستم زیر هر کانتینر و کراچی و غرفه حتما جنازه‌ای هست، به زیر کانتینر نگاهی کردم و دیدم چند جنازه آنجا افتاده است، مادرم را از آن طرف سرک صدا کردم تا کمکم کند که زیر کانتینر دراز بکشم و ببینم عبدالله هست یا نه، مادرم کمکم کرد و او متوجه آن بود که طالب از کجا می‌آید تا مرا خبر کند و من پنهان شوم، زیر کانتینر رفتم، دیدم عبدالله با روی/صورت افتاده و در دستش ساعتش هم دیده می‌شود. به مادرم گفتم: مادر عبدالله اینجاست، مادرم یکبار به زمین نشست و از آنجایی که مجال گریه و ناله را هم از ما گرفته بودند، بدون هیچ سر و صدایی مادرم در کوچه‌ای که مادر عبدالله برای پالیدن پسرش رفته بود، دوید و چند دقیقه بعد با مادر عبدالله نزدیک کانتینر آمدند. من که زیر کانتینر مانده بودم تا آمدن مادرم و مادر عبدالله پاهای جنازه دیگری که نزدیک عبدالله افتاده بود، را از روی عبدالله بلند کردم و آهسته آهسته از پیراهن عبدالله کش کردم و او را بیرون کشیدم و حالا مانده بودیم که چطور او را ببریم تا طالبی نیامده و ما هر سه را نیز روی جنازه عبدالله به رگبار نبندد. نزدیک سرک عمومی پدر پیری با یک پسر ۱۲ یا ۱۳ ساله ازبیک را دیدم که با کراچی چهار تایر می‌گذرد، من و مادرم به طرفشان دویدیم تا به ما کمک کنند و آن‌ها از دیدن و دویدن ما در آن شرایط ترسیده بودند، مادرم که متوجه ترس آن‌ها شده بود، آهسته و به آرامی به آن‌ها نزدیک شد و گفت جنازه پسر خود را پیدا کردیم کمک کن تا به یک گوشه‌ای ببریم. اول قبول نکردند، چون آن‌ها هم می‌ترسیدند که مبادا به رگبار بسته شوند، کارمندان صلیب سرخ هم اعتنایی نکردند و خودشان مصروف جمع کردن جنازه و پاره‌های تن هزاره‌های کشته شده روی سرک‌ها بودند، با عذر و زاری من و مادرم، آن پیرمرد ازبیک و پسرش که حال هر جا باشند، صحت و سلامت باشند، قبول کردند و ما را یاری کردند و من و مادرم و مادرعبدالله و آن پیرمرد، عبدالله را روی کراچی چهارتایر انداختیم و مادر عبدالله چادرش را از سرش بیرون کرد و روی جنازه عبدالله انداخته، عبدالله را به نزدیکترین چهار دیواری که یک گودال داشت،‌ موقتا دفن کردیم و خودمان با دل‌های پر از بغض و چشمان پر از اشک به طرف خانه رفتیم و شیون و گریه و داد و بی‌داد خود را هم قورت دادیم.

عبدالله موقتا برای ۷ یا ۸ روز در آن گودال ماند و بعدا که وضعیت نسبتا آرام شده بود، از آنجا بیرون کشیدیم و در قبرستان و خانه ابدیش سپردیم.

عبدالله را به رگبار بسته بودند و قبل از رگبار سه ناخن دست او را قطع کرده بودند.

این یکی از خاطره‌های تلخ و فراموش ناشدنی حکومت طالبان و قتل عام هزاره‌ها در مزارشریف بود که نقل کردم. از آنجایی که من تنها فرد یک خانواده ۱۴ نفری بودم که برای تهیه آب و نان خانواده باید بیرون می‌رفتم، از آن قتل‌عام اینگونه خاطره زیاد دارم و شاهد صحنه‌های دلخراش مردمم بودم.

فرمان ملانیازی فرمان قتل‌عام‌های مردم هزاره بی‌گناه بود. کاش نیازی می‌ماند و به دادگاه بین‌المللی معرفی می‌شد و به کیفر اعمالش هم می‌رسید.

کلمات کلیدی: خشونت طالبان با زناننسل‌کشی

مطالب مرتبط

مروری بر نشست‌های بین‌المللی درباره افغانستان طی یک سال گذشته

مروری بر نشست‌های بین‌المللی درباره افغانستان طی یک سال گذشته

۲۶ اسد ۱۴۰۱
نمونه‌هایی از خشونت‌های حاد طالبان علیه زنان

نمونه‌هایی از خشونت‌های حاد طالبان علیه زنان

۲۶ اسد ۱۴۰۱
طالبان در پنجشیر یک دختر ۱۶ ساله را کشتند

طالبان در پنجشیر یک دختر ۱۶ ساله را کشتند

۲۶ اسد ۱۴۰۱

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Facebook Twitter Youtube

نیمرخ رسانه‌‌ای آزاد است که تلاش می‌کند با نگاهی ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان بپردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پُرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما

صاحب امتیاز و مدیر مسئول: فاطمه روشنیان
سردبیر و ویراستار: امان میرزایی
سردبیر بخش آنلاین: حسین احمدی
گزارشگران: لطیفه سادات موسوی، معصومه رها و زهرا سالومه
صفحه‌آرا: اسماعیل لعلی

نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

طراحی، برنامه‌نویسی و اجرای وبسایت  iNasri ⚒

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر