زنان زیادی در افغانستان طی دو دههی پسین با انگیزه و امیدواریهای تازه، سرمایهگذاری کردند و دست به کارآفرینی زدند. خانمهای زیادی در این دورهی درخشان و پر از امید، تحصیل کردند و حرفه آموختند اما کار آنها با اتفاق افتادن تحولات اخیر یکباره افت داشت و بسیاری از آنها ناگزیر به ترک کار، خانه و سرزمین شان شدند. این زنان در بخشهای گوناگون صنعت دستی، صنعت ماشینی و بازرگانی به فعالیت میپرداختند که مرضیه سعادت یکی از آنهاست. مرضیه پس از یکونیم سال تجارت و رشد در این زمنیه در دو ماه اخیر در رویارویی کاهش رونق بازار کارش قرار گرفته است.
مرضیه سعادت، نخستین جرقهی کارهای بزرگ امروزیاش را از دوران کودکیاش دریافت کرد. دورهی کودکی او در مهاجرت و محرومیت سپری شده است. نخست در شهری از ایران زندگی میکردند و مشغول درسهایش بوده و به دلیل اینکه پدرش در شهر دیگری مشغول کشاورزی بوده، ناچار به نقل مکان شدهاند. او هم از اینکه کارت هویتش مربوط شهر دیگری بوده دیگر نمیتوانسته به درسهایش ادامه بدهد. در شهر و خانهی جدید با پدر در کشاورزی همکاری میکند و گاهی با خواهرانش به کورهی خشتپزی میورد و ناچاری اقتصادی و دوری از درس، بغض گلوگیرش میشود و همینگونه شش سال سپری میشود.
خانم مرضیه میگوید: زمانی که من دختران و پسران ایرانی را میدیدم که آزادانه بازی میکنند، لباسهای رنگارنگ میپوشند و بازیچههای مختلف میخرند، دلم میگرفت زیرا من صبحها زود با پدر سوار دوچرخه شده، به زمینهای کشاورزی میرفتیم و ترکاری میچیدیم و شبها هم از خستگی زیاد زود خوابم میبرد.

میگوید: وقتی فلم را میدیدم هوس میکردم مانند شخصیتهای فلمها آدم بزرگی باشم و بتوانم ضمن خودم به آدمهای اطرافم نیز کمک کنم.
او تا شانزده سالگی همانجا پیوسته و همواره ناچار به ادامهی کار در همان کشتزار و کورهی خشتپزی بوده تا اینکه در سال 2001 حکومت طالبان سقوط میکند و راهی کشور شان میشوند و با طی کردن راه دور و دراز در خط مرزی افغانستان میرسند. وقتی چشمش به خانههای بلندمنزل و درختهای بلندقامت شهر هرات در غرب کشور افتاد، به ادامه زندگی در کشورش امیدوار شد.
پس از جابهجایی در شهر هرات با پولهای دستداشتهی شان خانهای ساختند ولی دوباره برای دست یافتن به نیازهای اولیه زندگی دچار مشکل شدند و پدر مرضیه یگانه تسبیح سنگی اش را که یادگار پدرانش بود، فروخت و برای چند روزی فرزندانش را از گرسنگی نجات داد.
مرضیه همچنان میگوید: من پس از مدتی با اصرار، دوباره خودم را شامل مکتب کردم و بغضهای که در مدت شش سال درنگ در گلویم گره خورده بودند، دفن شد و من خوشحال و امیدوار به درسهایم ادامه دادم.
او بعدها با همکاری یکی از دوستانش در کارخانهی پروسس پسته آغاز به کار کرد. روزی مرضیه به کارخانهی تاجری که برایش پسته را پروسس میکرد میرود و میبیند آن مرد پولهایش را مانند بالشتی روی هم قرار داده و رویش خوابیده است. ذهن خانم مرضیه در همان لحظه تلنگری میخورد و آرزوهای کودکی و نوجوانیاش درجا تبدیل به هدف میشوند. او در لای صحبتهایش میگوید که همان لحظه با خودم گفتم که چرا ما اینهمه زحمت را فقط از ناگزیری و برای دریافت چند لقمه نان انجام میدهیم، چرا این همه تقلا برای دستآوردهای بزرگتری نباشد؟
عکسهایی از محصولات شرکت مرضیه سعادت:
آهسته آهسته مرضیه ضمن خواندن درسهای مکتب وارد فعالیت اجتماعی و فرهنگی میشود و در برنامههای آموزشی صنایع دستی شرکت میکند.
او در ادامهی حرفهایش میگوید: با خودم میگفتم من هم میتوانم به جای آن مرد تاجر باشم و برای خود و دیگر زنان آسایش و کار مهیا کنم. همین میشود که اراده میکند مقدار پولی را پسانداز کند و آهسته آهسته خودش را به رویاهایش نزدیک کند.
بالاخره در اوایل سال گذشته ( ۱۳۹۹ خورشیدی) که برابر است با ماههای نخست قرنطینهی ناشی از شیوع ویروس کرونا، تصمیم میگیرد روی اندک زمینی که در شهر هرات دارد سرمایهگذاری کند و معلمان مکتبهای خصوصی را که بیکار شده بودند، به آنجا به کار بگمارد.
او از کار یکونیم سالهی شرکت بازرگانیاش دستآوردهای درخور تأملی داشته که توانسته کالاهای تجاریاش که شامل میوههای خشک و تازه و گیاهان دارویی است، در داخل کشور به فروش رسانیده و همچنان به کشورهای چون پاکستان، روسیه، هند، ترکیه و آلمان صادر کند.
در دو ماه اخیر با روی کار آمدن امارت دوباره نگرانیاش افزوده شده و بسیار از همکاران او که متشکل از ۴۲ خانم است، از ادامهی کار میترسند و با دلهرهی فراوان به کار حاضر میشوند.

مرضیه سعادت اکنون دارای سه فرزند است و تا دو ماه پیش (دورهی جمهوریت) در یکی از دانشگاهها به درسهای ماستریاش میپرداخت که سرنوشت زنان به گونهای رقم خورد که دیگر نمیداند میتواند به ادامه تحصیلش فکر کند یا خیر.
او باورمند است که نباید جامعهی جهانی زنان افغانستان را که دارای درجهی تحصیلی بلند و تجربههای تجاری و سیاسی و… شدهاند تنها بگذارند. زیرا زنان در یک وضعیت پر از ابهام و واهمه بهسر میبرند و هیچگونه تضمین و اطمینان در مورد تحقق حقوق بشری شان وجود ندارد.