نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نویسنده: زهرا سپهر

نامه به دختری که ندارم

  • نیمرخ
  • 4 عقرب 1400
IMG-20211025-WA0000

دخترم سلام، حالت را نمی‌پرسم چون مطمئنم که حال تو بهتر از حال مادر و هم‌جنسانت بر این سرزمین خاکی است.
فرشته‌ی کوچکم! شاید جای تو دربهشت خوب باشد. به بازی و شادی مصروفی، شاید گاهی افسوس بخوری که چرا نتوانسته‌ای فرصت زندگی در زمین را پیدا کنی و چرا پیش از این‌که به دنیا بیایی، زندگی‌ات در رحم مادر پایان یافت و دوباره به بهشت برگشتی.
دخترم، هرگز به زمین من نگاه نکن و سرزمینی را به نظاره منشین که جایگاه زندگی مادرت است، چون در این صورت به‌جای افسوس خوردن برای به‌دنیا نیامدنت، از رنج‌هایی که مادرت می‌کشد، تو هم رنجور گردی. این‌جا در سرزمین مادرت، زن بودن گناهی است که از آغاز تولدش سهم محتوم او می‌گردد. نمی‌خواهم حرف‌های تلخ دیگران را برای تو بازگو نمایم، اما راست گفته‌اند «بهترین بخت دختر، مرگ اوست» و این در سرزمین مادری‌ات که افغانستانش می‌نامند بیشتر صدق می‌کند.
دلبرکم، ترا از نگاه به زمین نگاه به سرزمینی باز می‌دارم که مادران و دخترانش به‌سختی تحقیر می‌شوند، درد می‌کشند، لت می‌خورند، و او برای کوجک‌ترین کاری که مردان خطایش می‌دانند، به‌سادگی کشته می‌شوند. دخترم، زمین جایی نیست که اشتیاقش را در خود پدید آوری، زیرا تن کوچک تو توان تجاوزهای متعدد را ندارد. تجاوز با نگاه و زبان و عمل. شاید درباره‌ی آن دخترک چهارساله‌ای که زیر شکنجه‌ی تجاوز جان داد، چیزهایی شنیده باشی؟ هیچ از او پرسیده‌ای که چرا آنجاست و به کدامین گناه کشته شد؟ گرچه بسیاری از قربانیان خشونت را نکشتند و تاکنون در میان ما زندگان است، اما حال و روز خوبی ندارند. ده ها تن از آنها به گناه مرتکب ناشده‌ای، شلاق زدند.
کاش تمامی درد همین‌ها بود و به این ستم‌ها بسنده می‌کردند، این روزها در سرزمین مادرت«سنگ‌سار» را قانونی می سازند. راستی تو می‌دانی سنگ‌سار چیست؟ رفتاری که تصورش هم دردی بزرگ را بر من مستولی می‌کند. نه، بهتر است تو هم درباره‌ی آن نپرسی، من که زبانم برای تعریفش جاری نمی‌شود.
تو می‌دانی دخترکم که چه‌قدر دختران جوان را به‌جرم زن و دختری که قوانین مردانه را زیر پا گذاشته‌اند، به فجیع‌ترین شکلی کشته‌اند و سوزانده‌اند؟ بسیاری هم به‌خاطر فشار و تهمتی که بر آنان روا داشته‌اند، ناچار گشته‌اند دست به خودکشی و خودسوزی بزنند؟ راستی آن‌جا که هستی، در کنارت مادرانی نشسته‌اند که از آن بالا بر سرنوشت نکبت‌بار دختران‌شان را می‌گریند، اما کاری برای نجات جگرگوشه‌ی‌شان نمی‌توانند؟ تا به‌حال شنیده‌ای که فرشته‌های دور و برت از تلخی‌های زن بودن در افغانستان حرف زده باشند؟ اصلا فرشته‌های آسمانی تاکنون از روی سرسرزمینی به‌نام افغانستان گذر کرده‌اند؟ به مرغ ‌آمین بگو که هرگاه از کنار دخترکان سرزمین من گذشتی، برای دعای‌شان که می‌گویند «خداوندا به من زندگی آرام عطا فرما»، هرگز آمین گفتن را از یاد نبرند.
نازنین مادر! تو میدانی که خشونت چیست؟ بله، می‌دانم که نمی‌دانی، چون تو و جنس تو لطیف و مهربان و دوست داشتنی است، بنابراین با خشونت و زورگویی انس و آشنایی نداری. دختر، الهه‌ی مهربانی و برکت خانه‌هاست. آری این است سرشت واقعی دختر. ‌اما این‌جا در سرزمین مادرت، دختر سفیر رنج‌هاست! این‌جا هر روز زنان سرزمین مادرت با خشونت‌های ناروا درهم شکسته می‌شوند و اغلب از آن‌همه رنج و ستم جان می‌دهند.
دخترم، از حرف‌های زمخت مادرت ناراحت نشو‌، تو معصومی و از خشم و ستم چیزی نمی‌دانی، پس چقدر ناآشنا است این سخنانم برای تو. چقدر خوشحالم که بر زمین، و به‌ویژه سرزمین مادرت نیامدی. من هرگز نمی‌خواستم به‌نرخ روز بفروشمت و با افتخار هم بگویم که «طویانه‌ی دخترم بالاست». اگر این‌جا می‌بودی و ترا در بدل پول به کسی نمی‌دادم، می‌گفتند «مفت» آمده است، پس ارزش ندارد.
دخترم، فرشته‌ی مادر، سپید قلبم!
خوشحالم که ترا سیاسر نمی‌خوانند، همشیره خطاب نمی‌شوی و گرفتن نامت به غیرت پدر و برادر و ماما و دیگرنرینه‌های فامیلت برنمی‌خورد. حالا که نیستی، مطمئنم که وضعت به‌مراتب بهتر از حضورت در این دنیا و در سرزمین مادرت می‌باشد. خاطرم جمع است که در آن‌جا کسی نیست تا برایت خط و نشان بکشند که به‌خاطر حرف مردم و یا به خاطر شرایط و قوانین خودساخته، این مجموعه کارها را انجام نده و تنها برای خوشنودی مردان، چه کارهایی را باید بکنی! آن‌جایی که هستی، اگر زندگی جریان دارد، شاید برای خودت زندگی کنی و نه برای خوشنودی دیگران.
دخترم، دختران سرزمین مادرت هرگز نمی‌توانند بدون آزار و مزاحمت آنانی که خود را مرد می‌نامند و دم از غیرت می‌زنند، در خیابان‌ها گشت و گذار نمایند حتا زیر چادری. با همه‌ی این مزاحمت‌ها، بی‌شرمانه مرا متهم می‌کنند که حُجب و حیایت بسی کم و کاستی داشته و باعث تحریک مردان باغیرت! شده‌ای. این‌قدر از مرد گفتم که برایت سوال‌های زیادی پیدا شده است که این موجود عجیب چیست؟ این موجود همه‌چیز را در انحصار خود دارد و در نوشتن قوانینی که باید رعایت کنم حتا، از من نظری نمی‌خواهند، چون ناقص‌العقلم می‌دانند و لذا شایستگی درک و فهم قوانین را از من دریغ نموده‌اند. آری، این‌جا در سرزمین مادرت همه‌چیز مردانه است، غیرت، همت، بزرگی وحتی جنایت! چون او عقل‌کل است و باید سرنوشت مرا او رقم زند.
دخترم، تو رازدارترین فرد در زندگی مادرت هستی، چون دردها وگریه‌های پنهانی مادرت را دیده‌ای و از احساس قلبی مادرت آگاهی. تو می‌دانی که مادرت نمی‌خواهد شکستن را تجربه کند، ‌اما اگر تو می‌بودی، من می‌دانم برای اشک‌هایی که می‌ریختی و برای دردی که از دختر بودنت می‌کشیدی، مادرت هر روز درهم می‌شکست و شاید برای نجات تو خود را تسلیم تقدیری می‌کرد، که تنها مردان آن را رقم زده‌اند. من بسیار شادمانم که این‌جا نیستی، عزیز مادر. مادرت هر روز از خشونت می‌شنود، آن را همه‌روزه لمس می‌کند، با دشواری زیاد در برابر آن می‌ایستد و با آن مبارزه می‌کند، دقیقا برای همین هم هست که با هزاران عنوان توهین و تحقیر اتهام مواجه می‌گردد، حتا از مردان نزدیک خویش.
مادرت در این درد خود می‌پیچد که چرا نباید همه‌ی زنان این سرزمین بتوانند صدا و فریادشان را یکی سازند و با هم و در کنار هم برای عدالت مبارزه کنند؟ چرا مادران سرزمین مادرت نمی‌خواهند قهرمانی برای کسب آزادی گردند، حداقل این کار را در خانه‌ی خودشان انجام دهند؟ گرچه قلب مادرت از دردهایی که بر هم‌جنسانش تحمیل شده‌اند، تکه‌تکه است، اما هرگز نمی‌خواهد از پای بیفتد و هرگز دوست ندارد تا به خاطره‌ها بپیوندد. مادرت می‌خواهد زن باشد، زنی برابر با مرد، نه برتر از او و نه کم‌تر از وی. اما افسوس که در سرزمین مادرت این‌گونه حرف‌ها معنا ندارند و هرکس چنین رؤیایی را در سر بپروراند، مورد استهزایش قرار می‌دهند. اکثرمردان سرزمین من برای تصاحب زنان تبلیغ کرده‌اند که زنان موجودات لطیف و ظریفی هستند و تنها برای کارهای این‌چنینی آفریده شده‌اند، حال آن‌که در اغلب نقاط این سرزمین سخت‌ترین کارها را زنان انجام می‌دهند. بر شانه‌های نیرومندش بار می‌برند، در کوه‌ها کار می‌کنند، هم گهواره‌ی فرزند را تکان می‌دهند و هم برای رقم زدن سرنوشت نسلش تلاش می‌نمایند.
دخترک نازنینم، سرت را به درد نمی‌آورم، فقط همان‌جا باش، خوش زندگی کن و هرگز فکر آمدن به زمین خاکی و به‌خصوص سرزمین مادرت را در سر راه مده. هرگاه که تقدیر مادرت را پیش تو فرستاد، من مهربانی مادرانه‌ام را نثارت می‌کنم. ‌امیدوارم در بهشت وعده داده شده‌ی خدا، تو راحت باشی چون هزاران مادر این سرزمین به‌امید همین بهشت، دردها و زجرهای بی‌شماری را تحمل می‌کنند و شنیده‌اند که «بهشت زیر پای مادران است.
مواظب خودت باش
دوستت دارم مادرت، زهرا

همچنان بخوانید

خاطره طغرا؛ روایت‌گر زندگی افسون‌های افغانستان

خاطره طغرا؛ روایت‌گر زندگی افسون‌های افغانستان

15 جوزا 1402
صنم کبیری؛ زن بارداری که علیه طالبان به خیابان آمد

صنم کبیری؛ زن بارداری که علیه طالبان به خیابان آمد

14 جوزا 1402
موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. معصومه موسوی says:
    2 سال پیش

    امیدوارم قلم تان خاموش نشوه بشتر بیشتر مبارزه کنید ای کاش میتانیستم در این راه با شما یاری کنم و نوشتاری من بهترمی بود که منم در نوشتن مقاله های که بوی دردی که فعلا در بطن جامعه است ما از آن زجر میکشیم و اینجا با صدای بلنددادبزنیم به گوش جامعه جهانی و و به گوش شنوایان برسانیم

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00