نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نویسنده: روحینا حیدری، فعال حقوق زنان

سر بی‌سینه‌ی کابل | روایتی از روحینا حیدری

  • نیمرخ
  • 17 عقرب 1400
20211108_155012

کابل پس از چند ماه به سری می‌ماند که سینه‌ی برای ماندن و زار زار گریستن ندارد. من دختری بودم که رقص تانگو را با برگ‌های درختانِ باغِ بالا به تماشا می‌نشستم و هیاهوی گسترده شهر را رقصِ دیوانه ‌وار فلامنکو می‌دیدم. چادرهای درختانِ مکتب با لباس‌های سیرتاکی چرخ می‌خوردند. ما به جهان خیلی نزدیک بودیم به همان اندازه که دل آدم‌های فقیر با خدا نزدیک است، مثلِ تمام مردانی که در خلوت می‌گیرند و به خالق نزدیک‌تر می‌گردد. کابل شهر جهان‌وطنی بود City of The World حال سر به بالین بی‌کسی مانده است. شهروندان‌اش، جهان‌وطنی بودند. هرکس هرجای که دل‌اش می‌خواست خودش را در همان‌جا می‌دید، در اپراهایی گوناگون چون عروس فیگارو، کارمن، آیدای در عالم خیالات می‌رفتم. می‌خواستم به تنهایی برای زدودن غم‌ها یاللی را پلی می‌کردم. من یک نویسنده تازه کارم، کابلی را بدون موسیقی می‌بینم، شهری که ریتم‌های اندوه‌ناک‌اش نیز  نوستالژی شده‌اند.

کابل هنوز سر است، سرِ تمام کودکانی که در خاکروبه‌ها می‌گیریند، دشمنان‌اش اما قهقه می‌خندند. سرِ بی‌سینه‌ی کابل هزاران زنی را در خودش جاه داده است که برسرِ شان بمب نمی‌بارد، غمِ فقر و دربدری می‌بارد. گاهی پنهانی به شهر رفته‌ام، هیچ‌گاه شهری را این‌قدر بی‌رحم ندیده‌ام، احساسات و عواطف انسانی زیر پاهای بی‌رحمی لهِ می‌شوند و هر مردی با غروری را زیر پاهای بی‌کسی افتیده می‌بینم. کابل این سرِ بی‌سینه خزان نرسیده بود، زرد، بی‌روح و بی‌جان بدون هیچ امیدی به بهاری دیگر در خیابان‌ها ریخت. کابل نور تابیدن صفِ دختران مکتب با لباس‌های سیاه را کم دارد. کابل بدون رقص تّرق تّرق بوت‌های دختران دانشگاهی پیر فرتوت می‌شود و در چند قدمی‌اش مرگی وحشتناک نشسته است.

من پرندگانی را در قفس می‌بینم که گاهی فکر می‌کنند پریدن می‌تواند مرگ باشد. کابل هرقدر هم روشن باشد باز هم در ظلمتی فرورفته است. هر شب که ستاره می‌شمارم چراغ‌های خاموشی را حساب می‌کنم که از این‌جا یا کوچیده‌اند و یا عزمِ سفر دارند. کابل را مردانی نامرد بدون سایه رها کرده‌اند، هرچه دنبال‌اش می‌کنم سایه‌ی ندارد. کابل هر روز پس از دو ماه صدایی پاهایی را کم می‌بیند و کسانی که فرصت وداع نداشته‌اند/ندارند. دختری هستم که سکوت‌ام در خیابان‌ها جیغ می‌کشد و کسی نیست بشنوند و در این شهر هرکس صدای جیغ خودش را تکرار در تکرار می‌شنود. می‌دانم هرقدر که پرهای مان را بشکند پرواز فراموش مان نخواهد شد.

کابل تمامِ ترانه‌های و سطرهای هستی را در خود کم دارد، سینه‌ی کابل که سرش به آن می‌نهاد مدنیت و خیابان‌های شلوغی بود. خودم را  در ازدحام تفاوت‌های پوشش و گویش گم می‌کردم و از تفاوت‌ها لذت می‌بردم. کابل محبوب تمام دختران عاشق و شیدایی‌ و جای مردانی که صداقت دریا در آن جاری‌ست بود، حال همه‌ی جریان‌ها از رفتن باز مانده‌اند. امیدوارم باران رحمت الهی ببارد و تمام آب‌های نریخته‌ی مادران پشتِ مسافران‌اش را جبران کند. می‌خواهم ابرها پاره پاره شوند و آسمان به زنان و کودکان این سرزمین چهره‌ی دیگرش را نشان دهد. روزی به سرِ کابل سینه‌ی وداع نه، بلکه‌ سینه‌ی ماندن و ساختن خواهد رسید

همچنان بخوانید

امید به زندگی

امید به زندگی را از ما گرفت

11 دلو 1401
ستاره در جدال با تاریکی زندگی

ستاره در جدال با تاریکی زندگی

19 قوس 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: مردم تحت ستم طالبان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00