نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

حبیبه؛ «دختر مکتبی» که دیگر حق رفتن به مکتب را ندارد

نویسنده: بصیر عصمت‌یار

1 جدی 1401
در گزارش
0
حبیبه؛ «دختر مکتبی» که دیگر حق رفتن به مکتب را ندارد
0
اشتراک‌گذاری‌ها
191
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

حبیبه، هشت سال راه مکتب را بی‌وقفه پیمود. او اولین دختری در خانواده‌اش می‌باشد که به مکتب رفته است. در خانه، همه او را «دختر مکتبی» صدا می‌زنند. مسیر مکتب را با آرزوهای بلندی می‌پیمود. «داکتر شدن» تصویر ذهنی و آرزوی او در آینده بود؛ نه تنها آرزوی خودش، بلکه آرزوی تمامی اعضای خانواده این بود که حبیبه روزی «داکتر» شود. خصوصا پدرش که دهقان است، می‌خواهد او را در لباس «داکتری» ببیند.

ذکاوتی که حبیبه دارد، نشان می‌دهد که او شایسته‌ی «داکتربودن» است. از صنف اول تا ‌هنوز اول‌نمره صنف خود است. معلمانش همیشه از نزاکت و لیاقت او قصه می‌کنند و او را نمونه می‌دانند. حبیبه در کنار درس‌های مکتبش در جریان سال، زمستان‌ها نیز کورس‌های آموزشی را دنبال می‌کرد. از این برنامه‌ها راضی بود و می‌پنداشت که به خواسته‌های خود می‌رسد. دغدغه‌ی ذهنی او جز تداوم درس، چیز دیگری نبود. برای ادامه‌ی درس‌هایش، طرح و برنامه داشت. هرازگاهی، نظرِ مرا نیز می‌خواست. از تجربه‌های خود برایش می‌گفتم.

حبیبه تصمیم داشت، دوره‌ی لیسه را در کابل یا بامیان بخواند. برای این اراده‌ی خود، دلایل خوبی داشت. می‌گفت آن‌‌جاها مکان مناسب برای آموزش و یادگیری است. در پهلوی درس‌های مکتب، می‌شود که سطح مهارت‌های زبان، تکنالوژی، کمپیوتر و… را بالا برد. حبیبه باورش بر این است که نقل مکان‌ در ذات خود یک دوره‌ی سفر است. سفر در نفس خود آموزنده است. با سفر می‌شود، با فرهنگ جدیدی آشنا شد و شیوه‌های جدید روابط اجتماعی را فهمید. ویژگی دیگر حبیبه، کتاب‌خوان بودنش است. بارها گفته است که در کابل می‌شود کتاب‌های زیادی خرید و خواند؛ اما این‌جا در لعل‌وسرجنگل ولایت غور که زادگاهش است، کتاب پیدا نمی‌شود. او دوست دارد علاوه بر کتاب‌های درسی مکتب، بیشتر کتاب‌های تاریخ و رمان بخواند.

بهار امسال، چندهفته‌ا‌ی که از سال نو گذشت، مکتب‌ها پس از قرنطین دوباره آغاز شد. در این مدت، حبیبه همراه با هم‌صنفی‌ها و رفیق‌های خود، هر بامداد خنده‌کنان مکتب می‌رفت و نزدیکی‌های ظهر، دقیق زمانی که خورشید عمود می‌تابید و آفتاب سوزان می‌شد، با لبان متبسم به خانه برمی‌گشت. پدرش هر وقتی که می‌دید، با لحن خوشی می‌گفت: «دختر مکتبی ما» آمد. مکتب‌رفتن حبیبه برای فامیلش نهایت خوشحالی بود و برای بقای این خوشحالی همه تقلا می‌کردند. این روند ادامه داشت، اندک‌اندک دهه سوم ماه اسد می‌رسد. خبرها پی‌هم از سقوط است. سقوط ولسوالی، سقوط ولایت. با گذشت هرشام، سقوط‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود. بالاخره، همه‌ی رویاها و آرزوها سقوط و طالبان صعود می‌کند. اکنون حبیبه است و کنج خانه، این سیاست طالبان در قبال رویاهای حبیبه و آرزوی داکتر شدن اوست.

همچنان بخوانید

صابره

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402
زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

2 حمل 1402
کلمات کلیدی: حق آموزش زنانمردم تحت ستم طالبان
نوشته‌ی قبلی

کابل؛ شهری با چشمان آشفته

نوشته‌ی بعدی

طالبان همسرش را کشتند، خودش را از کار اخراج کردند

مطالب مرتبط

صابره

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402
زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

2 حمل 1402
آموزش دختران

فرمان طالبان برنامه زندگی‌ام را بهم ریخت

24 حوت 1401
نوشته‌ی بعدی
طالبان همسرش را کشتند، خودش را از کار اخراج کردند

طالبان همسرش را کشتند، خودش را از کار اخراج کردند

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00