نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

کابل؛ شهری با چشمان آشفته

  • نیمرخ
  • 19 عقرب 1400

در را می‌بندی و می‌گویی کرایه دو نفر را حساب می‌کنی. پس از یک نگاه کوتاه سر تکان می‌دهد و حرکت می‌کند. دو خانم میانه سال و چادر سیاه در چوکی آخر تونس نشسته اند و دو مرد در چوکی وسطی. ذهنت درگیری دو دخترک خورد سال است که سر کوچه، آشفتگی را چهار چشمی کنار خانم جوانی ایستاد بودند که مادرشان نبود. از چهره‌اش پیدا بود که هنوز بچه‌تر از آن است که مادر این دو کودک باشد. اصلا بی‌خیال تمام قصه‌ی اصل و نصب، تو درگیر نسبت‌آشفتگی با نگاه‌های کودکانه و صدای نازک و بی‌روحی هستی که می‌گفت، “پیسه یک نان خشکه بتین ثواب میشه”. درگیر نسبت‌ثواب با آشفتگیی که در چشم‌های آن دخترک‌ها خانه کرده. درگیر نسبت‌آشفتگی که امروزهای در همه چشم‌ها و چهره‌ها خانه کرده است. آنقدر که حتی از سر اتفاق هم صدای خنده‌ای از تردیدشلوغ آشفتگی‌ در شهر، بلند نمی‌شود.
کمی پیش‌تر دو مرد میانه‌سال سوار می‌شوند و به گفتگوی شان ادامه می‌دهند. رو برنمی گردانی که صورت شان را ببینی. لحن یک شکوه‌تلخ به ناکجاآباد بر صدای یک شان سنگینی می‌کرد. “پناه به خدا. امروز شاید نوبت برسد”. متوجه می‌شوی برای سومین روز به صف بانک می‌روند. از کندی کار در سیستم حواله‌ پول از طریق “وسترنیونین” شکوه داشتند.
در گولایی دواخانه پیاده می‌شوی. هنوز چند قدم برنداشته‌، صدای از تو ده افغانی می‌خواهد. می‌بینی آشفتگی این بار در هییت معتادی که نای ایستادن ندارد با تو چشم به چشم شده است. نمی‌توانی به چشمایش نگاه کنی. از کنارش رد می‌شوی. همین گونه که از پیاده رو به سمت چهارراهی شهید روانی از کنار چندین گدا دیگر نیز رد می شوی. دو هفته بیشتراست متوجه‌ شده‌ای روز به روز تعداد چشم‌های ‌آشفته که دست گدایی دراز می‌کنند در حال بیشتر شدن است.
دفعه پیش که بیرون آمده بودی، سه روز پیش بود. عصر آن روز را یادت است. وقتی از مقابل نانوایی سرکوچه رد شدی، تجمع چشم‌های آشفته که به امید یک نان خشک دم نانوایی نشسته بودند، پشتت را لرزاند و لحظه‌ی ترا آنجا میخ کوب کرد. شاید چند ثانیه می‌خواستی برگردی و با گوشی تلیفونت چند عکس برداری. ولی حس کردی یکی از میان انبوه بینوایان به خاک سیه نشسته، با زل زدنش دارد به تو طعنه می‌دهد که ناکس، وقتی نمی‌توانی با ده افغانی نانی برای یکی از ما بگیری، چرا عکس می‌ندازی؟ چرا می‌خواهی از ما سوژه فیس‌بوک بسازی؟ خسیس. بجای عکس انداختن بیا نان بخر. شاید برای همین از خیر عکس گذشتی و رد شد.
خانه که رسیدی، هنوز داشتی به این فکر می‌کردی که باید عکس می‌گرفتی یا نه؟ واقعا ناراحت می‌شدند؟ به غرور کسی برمی‌خورد؟ یکی یا همه ایستاد می‌شدند و با عصبانیت اعتراض می‌کردند و فحش می‌دادند ات؟
عصر امروز وقتی از پل‌سرخ برمی‌گشتی در تمام مسیر، هرجا نانوایی بود، انبوه از بنوایان به خاک سیه نشسته را می‌دید که جلو اش تجمع کرده بودند. برای همین وقتی از جلو یکی از نانوایی‌ها رد شدی، تلیفونت را کشیدی و عکس انداختی. حالا اما به زمستانی سخت و دشواری فکر می‌کنی که هنوز از راه نرسیده است. به خطر گرسنگی جمعی فکر می‌کنی و به قحطی که دارد آهسته آهسته مردم را به خاک سیاه می‌نشاند. به درمانگی جمعی فکر می‌کنی. به چشم‌ها و چهره‌های آشفته که با خستگی در پیاده روهای شهر از کنار هم می‌گذرند و تو یکی از آشفته‌های شهری که حس می‌کنی چند سال سیاه است نخندیده‌ای.

همچنان بخوانید

امید به زندگی

امید به زندگی را از ما گرفت

11 دلو 1401
ستاره در جدال با تاریکی زندگی

ستاره در جدال با تاریکی زندگی

19 قوس 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: مردم تحت ستم طالبان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00