نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«از شما(گروه طالبان) خواهش می‌کنم به من اجازه‌ی کار بدهید تا از گرسنگی نمیریم، در حالی که کار کردن حق اساسی و انسانی من است و کار برای پیدا کردن غذا در هیچ دینی برای هیچ کسی جرم و حرام نیست، پس چرا شما من و میلیون‌ها زن دیگر را اجازه نمی‌دهید کار کنیم ولی اجازه‌ می‌دهید از گرسنگی بمیریم؟»

نامه‌ی دختری از خیرخانه‌ی کابل به طالبان: کار برای پیدا کردن نان در هیچ دینی حرام نیست!

  • نیمرخ
  • 5 قوس 1400
afghan women kabul

یکی از اعضای پیشین نیروهای امنیتی افغانستان نامه‌ای را به نیمرخ فرستاده تا به مناسبت کمپاین 16 روزه‌ی محو خشونت علیه زنان(25 نوامبر تا 10 دسامبر) نشر شود. متن زیر را که مطالعه می‌کنید نامه‌ای از یک زن عضو پیشین پولیس ملی افغانستان مقیم کابل است که بدون کم‌وکاست منتشر شده است.

«سلام به تیم نیمرخ! امیدوارم این نامه را بدون کم‌وکاست منتشر کنید. من دختر یکی از منطقه‌های فقیر نشین خیرخانه درکابل هستم. مردم این منطقه در زمان جمهوریت هم چندان زندگی مناسب نداشتند. شب و روز می‌گذراندند و زندگی بخور و نمیری داشتند. اما بعد از تسلط طالبان وضعیت به شکل فجیعی تغیر یافته است، اکثریت مردم حتا غذای شب و روز خود را ندارند. همه مردم بی‌کار و بی‌روزگار هستند. یکی از همسایه‌های ما که قبلا سه پسر خانواده‌ی شان شامل نظام امنیتی کشور بودند و اکنون بیکار هستند و مسئولیت خانواده ۱۵ نفری به دوش شان است.

آنها سه شب قبل چیزی برای خوردن نداشتند و گرسنه خوابیدند، خانه خود را به فروش گذاشتند ولی کسی پیدا نشد که بخرد. بخاطر سوخت تمام درخت‌های حویلی خود را قطع کردند و از سه چهار دکان منطقه قرضدار هستند. دیگر دکانداران هم مواد خوراکه به قرض نمی‌دهند، در مدت دو ماه اخیر یک صبح هم شکر در چای صبح استفاده نکردند و چای تلخ می‌خورند. کودکان قد و نیم‌قد دارند و بدتر اینکه خردترین عروس شان طفل به دنیا آورده و یک خانم زاچه(نَوزا) است. شما فکر کنید زنی که طفل به دنیا می‌آورد باید غذاهای مقوی استفاده کند تا انرژی از دست رفته خود را دوباره به دست بیاورد. اما این زن بیچاره در این حالت فقط یک لقمه نان و چای تلخ آنهم به مشکل پیدا کرده می‌تواند، او تاوان زن افسر بودن را با گرسنگی و تنگدستی می‌پردازد.

هرچند این طفل تازه تولد شده اولین فرزند این زوج است اما با دیدن این حالت زندگی شان، مادر طفل از شوهرش خواسته که جگر گوشه‌اش را به فروش برساند و از پول آن بخاطر سیر ساختن سایر اعضای خانواده استفاده کنند که با مخالفت پدر طفل، این کار نشده است.

همسایه دیگر ما که دکان سلمانی دارند شکایت مشابه دارند که کار نیست و فرزندان شان از گرسنگی به خود می‌پیچند و به مشکل آرام شان می‌سازند. همسایه دیگری ما کارمند شاروالی است و دو ماه می‌شود که معاش شان پرداخت نشده است. همسایه‌هایی داریم که به گدایی رو آورده اند و ده‌ها قصه‌ی مشابه دیگر؛ تعداد زیاد اهالی این منطقه به خاطر کار به ایران مهاجر شدند که بیشتر شان را نظامیان پیشین تشکیل می‌دادند.

من(راوی این متن) نیز وضیعت اقتصادی‌ام هر روز بدتر از دیروز می‌شود، پدرم سرباز بود و خودم کارمند ارگان امنیت ملی دوره جمهوریت بودم. دو سال قبل تحصیلاتم را تمام کردم و صاحب کار شدم و با پدرم همکاری می‌کردم، تازه زندگی ما داشت حال و رنگ می‌گرفت و پدرم که یگانه نان‌آور فامیل ۹ نفری ما بود، بخاطر که دخترش هم همرایش بازو داده و دوشادوش او کار می‌کرد خوش بود. تازه داشت نفس راحت می‌کشید که نظام سقوط کرد و سرنوشت ما  افتاد به دست یک مشت آدم‌های بی‌سروپا که نه انسانیت بلد اند و نه از طرز برخورد با مردم چیزی می‌فهمند. چند افغانی که داشتیم در مدت دو ماه خورده شد و یک ماه است که وسایل خانه خود را به فروش انداختیم، آنهم با قیمت ناچیز، وسایلی را که به قیمت سفید شدن موی پدرم و خم شدن کمرش در مبارزه خریداری کرده بود.

حالا با فروش وسایل خانه شب و روز خود را می‌گذرانیم. حیران به این هستم که وقتی وسایل خانه ما تمام شود با چی شکم خود را سیر کنیم. پدرم پیر شده که مطمئنم طالبان برایش اجازه‌ی کار نمی‌دهند و در فامیل ما پسر جوان هم نیست که کار کند.  بزرگترین فرزند خانواده من هستم، من که در حکومت طالب به جرم دختر بودن از تحصیل و کار محروم هستم، من که در مدت سه ماه آمدن طالب یگانه موضوع داغ  که در همه جا سرش بحث شده و سرانجام از تمام حقوق محروم شدم، منی که طالبان با دیدن موهایم گناهکار می‌شوند، منی که با آمدن طالبان تمام برنامه‌های آینده‌ام را از دست دادم .امیدها و آرزوهایم در حد یک رویا ماند. دیگر در اخیر سال برای سال جدیدم برنامه‌ریزی نمی‌کنم. در حال حاضر تمام تلاشم به دست آوردن لقمه نانی و سیر کردن شکم فامیلم است.

رسانه‌ی نیمرخ! این پیامم را به طالبان برسانید و بگویید که قبلا هم بوتی نپوشیده‌ بودم که تق‌تق پاشنه‌اش ایمان شما را به لرزه می‌آورد، بعد از این هم نمی‌پوشم. من همیشه همان لباس سیاهی را پوشیده‌ام که همرنگ روزگار ما زنان و دختران افغانستانی است. اما لطفاً اجازه دهید کار کنم. فامیلم به نان نیاز دارند، آب و برق به پول نیاز دارد، هر ماه ملای مسجد از ما پول می‌خواهد، بخاطر مصارف مکتب برادرانم به پول نیاز است، بخاطر مریضی مادرم به پول نیاز دارم.

من به کار و منبع درآمد نیاز دارم و از شما بخاطر ابتدایی‌ترین حقوق خود عاجزانه خواهش می‌کنم که به ما اجازه‌ی کار بدهید، این نهایت بیچارگی و ناتوانی من به عنوان یک زن است که از شما خواهش می‌کنم به من اجازه‌ی کار بدهید تا از گرسنگی نمیریم، در حالی که کار کردن حق اساسی و انسانی من است و کار برای پیدا کردن غذا در هیچ دینی برای هیچ کسی جرم و حرام نیست، پس چرا شما من و میلیون‌ها زن دیگر را اجازه نمی‌دهید کار کنیم ولی اجازه‌ می‌دهید از گرسنگی بمیریم؟»

همچنان بخوانید

رسمیت طالبان

پیامدهای سفیدنمایی و به رسمیت شناختن طالبان

21 ثور 1402
سازمان ملل در دوراهی دشوار؛ ترک گرسنگان و باج‌دهی به تروریستان

سازمان ملل در دوراهی دشوار؛ ترک گرسنگان و باج‌دهی به تروریستان

14 ثور 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: 25 نوامبرطالبان را به رسمیت نشناسید
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00