«طالبان» چه واژهی دلهرهآور و ترسناکی است. «زن» واژهای در تضاد ایدئولوژیهای طالبانی. این دو واژه پارادوکسی از حمایت و شکنجه را به همراه دارد. تا بهحال هم در نیافتیم که هدف طالبان از «زن» حمایت است یا شکنجه و در بند کشیدن! از رویکرد زنستیرانهشان پیداست که طالبان به دنبال اقناع عقدههای مردسالارانهی خود هستند و حفظ جاه و منزلت مردانه در برابر انسانی به نام زن. بر همین منوال زن را در پستوهای حفظ و کرامت اسلامی و یوغ شلاق اطاعت حبس میکنند و زن ناشزه را بد میدانند و محکوم به راندن و کشتن میکنند. اگر زنی را دیدند که بال پرواز میگشاید و پرواز کردن را یاد گرفته، خیلی سریع وارد عمل شده و بالهایش را قیچی میزنند. طالبان از جایگاه زن امروز میترسند چون سینه سپر میکنند و جلوی تفنگشان با قدرت میایستد و فریاد رهایی را سر میدهد. آگاهی و معلومات حقوقی دیروز، ایستادگی و شجاعت امروز را به همراه دارد.
زنان قدیم تابع و ضعیفه بودهاند و در بسیاری از مناطق افغانستان در دورهی قبلی حاکمیت طالبان فقط تابعیت میکردند و هیچ وقت انگشت انتقاد بلند نمیکردند. چون باور داشتند زن حقی ندارد و باید در زندان ترسیم شدهی ذهنی مردان بیفتد و بالک بزند و به دنبال راه فرار نباشد. همین الآن هم زنان در خانوادهی اعضای طالبان فقط «وسیلهای» برای تولید مجاهد طالبانی است که فقط زیر سلطهی همان مردان افراطی تربیت میشوند و راه آنان را با چراغ پدرانشان ادامه میدهند. انتقال مفکورهی طالبانی از نسلی به نسل دیگر به صورت دایرهوار بدون تزریق کدام معلومات جدید و بروز دنیا. بلکه فقط فقط با تقلید سنت و راه پدر صورت میگیرد.
من یک زن هستم و هزاران زن چون من ذهن جهانشمول و اندیشهی فراگیر دارند، مطالعه میکنند و ژرفاندیش جامعه خود هستند. به دنبال چرایی سوالاتی هستند که همیشه با جواب سر بسته رها شدهاند و اقناع ما را حاصل نکردهاند. چرا زنان در جامعهی طالبانی و حتا غیر طالبانی به میوه، شیرینی و غیره تشبیه میشوند و یا صدای پاشنه کفششان دل مردان سست عنصر را میلرزاند و آنان را به خطا وادار میکند؟ مگر نه اینکه گفتهاند: کنترل نفس بر هر مسلمان واجب است. این چه نفس شیطانی است که از پوشش زن، صدای کفش زن، از رنگ روشن لباس زن، از آرایش زن تحریک میشود و به گناه میافتد؟
کاش قوانین زنانه میشد و مردی را که به زنی نگاه خطا و نیت شوم داشته باشد را محکوم میکردند، کاش چشمان مردان دائمالتحریک را میبستند، کاش مردانی که از صدای کفش زن خمار میشوند را کر میکردند. هر چقدر محدودیت در جامعه افزایش یابد بر همین اساس آمار جرم و جنایت جنسی نیز رو به افزایش میرود. آن زمان باید زیر پوست شهر به دنبال جستار هرزگری پنهان باشید.
از سقوط و عوامل سقوط دولت که باعث روی کار آمدن طالبان شد چیزی نمینویسم؛ زیرا میدانیم دولتمردان ما خود اصرار بر سقوط داشتند تا حفظ نظام و مبارزه علیه طالبان. چون سرشت آنان چنان فاسد شده بود که سقوط در نظرشان راه نجات بوده و کاری جز آن نمیتوانستند. حالا به دنبال تقدسگرایی خود هستند. اینکه خود را از هرگونه مسئولیت مبرا کنند. داستانهای قبل از سقوط و بعد از سقوط سر میدهند تا مسئولیت را به دوش دیگری بیاندازند. دلیل سقوط سیاست ما این بود که نظام پر بود از سیاستمداران ناوارد و تازهکار که خیلی هم از خودشان خوششان میآمد و معاشهای بلند بر حسب رابطه میگرفتند. هرکس در هر رشتهای که شکست میخورد به سیاست رو میآورد و فکر میکردند در این عرصه پیروز خواهند شد؛ که چنین نشد و آیندهی میلیونها انسان را به تباهی و بربادی کشاندند.
زن در انحصار طالبان همان زن مُرده و بیجانی است که فقط در مسیر اطاعت قدم بگذارد. در چرخهی تولید مثل برایشان مجاهد پروری کند. مانند عروسک خیمهشببازی کنترل شود. زن آزاده برای طالبان، عصیانگر خطاب شده و محکوم به مرگ میشود.
همین دو سال پیش قابل تصور نبود که روزگاری طالبان دوباره وارد کابل شود. ولی حالا که این گروه خشونتگر یکبار دیگر بر افغانستان حاکم شده اند، چه باید کرد؟
کارنامهی سیاه طالبان باعث شده که حالا هرچه خود را تغییر یافتهتر از قبل بدانند کسی باور نمیکند. از فرار مردم و هَرجومَرج در میدانهوایی کابل گرفته تا هجوم مردم به مرزهای زمینی به مقصد کشورهای همسایه، همه نشاندهندهی ترس مردم از گیر ماندن در دورهی تاریک و تباهی طالبانی است. طالبان دستاورد عظیمی در نابودی داشته و نزدیک به سه دههی گذشته طیف وسیعی از نسلکشی، محکمههای صحرایی، از بین بردن فرهنگ و سرمایههای تاریخی چون بتهای بامیان، غصب زمینهای مردم و آواره کردن آنان، قتلهای زنجیرهای، بردهداری زنان، کودکآزاری و شرارت انسانستیزانه آنان بر مردم روشن است. در بیش از سه ماه اخیر طالبان نشان دادهاند که همان مفکوره و همان ایدئولوژیهای انسانستیزانه را پیاده میکنند.
بیشتر زنان آزادهیی که فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و رسانهیی داشتند در یک چشم بهمزدن به قربانیان بیدفاع تحت سلطهی بدوی و سرکوبگر طالبان بدل شدهاند. عدهیی از زنان فعال که توانستهاند از افغانستان خارج شوند، از فعالیت باز ماندهاند.
اینروزها در بیرون از افغانستان در عالم مهاجرت نخواسته، به زنانی میاندیشم که سرپرست خانوادههای شان هستند. به اینکه چگونه از پس مخارج خانواده شان بر میآیند. به زنان فعالی فکر میکنم که تحت سلطه طالبان گیر ماندهاند و راهی برای برون شدن ندارند. واقعا این زنان با چه دلخوشی خود را آرام میکنند و ترس را در خود میکشند. اندیشیدن به سرنوشت زنان گیرمانده در افغانستان، بند بند وجودم را میخورد. مرا از درون متلاشی میکند.
هنوز در ناباوری سقوط هستم. به این فکر میکنم که زنان افغانستان سالها کوشیدند و به دنبال احیای جایگاه خود بودند. در عرصهی هنر خوب درخشیدند. بسیار بودند زنان نویسنده که از سد سانسور گذشتند و محدودیت برای نوشتن به رسمیت نشناختند. ورزشکاران زن چه در داخل و چه در مسابقات بینالمللی مطرح شدند. در عرصهی علم و دانش اساتید بزرگواری از زنان را داریم. در عرصهی کاری زنان رشد قابل ملاحظه داشتند و گاهی از مردان نیز سبقت میگرفتند. در عرصهی رسانه نیز زنان خوش درخشیدند. در عرصهی تحصیل اول نمرهی عمومی کنکور دختران باهوش این مرز و بوم بودهاند. اما حالا همه زنان با تمام توانایی و آروزهایشان قربانیان بیدفاع و در معرض حذف اجتماعی-سیاسی هستند.
در چنین وضعیتی، با آنکه رسیدن به نجات دوباره، سخت و دشوار است، اما گاهی به این فکر میکنم که آیا ممکن است مردم افغانستان دست بدست هم بدهند و علیه این گروه وحشی دست به قیام سراسری بزنند؟ به هیچ پاسخی امیدوارکننده نمیرسم که بتواند به این زودیها نتیجه بدهد. گاهی به این فکر میکنم که آیا ممکن است روزی دوباره افغانستان را ببینم و اینکه آن روز افغانستان آباد و زنان از بند طالبان آزاد باشند؟