نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نویسنده: آرزو گلستانی

کابوسی به نام «طالبان»

  • نیمرخ
  • 9 قوس 1400
20211130_140415

صبح همان روز کابل حال هوای دیگری داشت. حرف‌ها و خبرهای شنیده می‌شد. ساعت هفت صبح بود. مثل روزهای دیگر با موتر حمله استادان به مسیر مکتب روان بودیم. رادیو خبرهای تازه از وضعیت جنگ و پیش روی طالبان در چند ولایت را پخش می‌کرد. در تمام مسیر از پشت شیشه بیرون را نگاه می‌کردم. سیمای شهر وضعیت عادی نداشت. آنروز تلاش کردم به شاگردانم روحیه بدهم و همزمان خودم را قناعت بدهم که بخش زیادی از اخبار شایعات است. ولی چه دشوار بود که ظاهر یک درون بهم ریخته را آرام نشان بدهم و سرحال به نظر برسم.

معلم بودیم. قشرِ که با معاش بخور و نمیر گذاره می‌کردیم. نسلِ را با هزار مشکلات اقتصادی، روحی و روانی تربیت می‌کردیم. در هفته‌های اخیر ذهن‌ها درگیر بود. همه معلمین مکتب آشفته به نظر می‌رسیدند. پیوسته از خود می‌پرسیدیم طالبان همه‌ی ولایات را گرفتند. اگر به کابل برسند چه خواهد شد؟ سرنوشت زنان؟ آیا دوباره به همان دوره‌ی بدبختی میرویم؟ دختران و آرزوهای‌شان، یک دنیا زحمات که متحمل شده‌اند چه خواهدشد؟

تاثیر خبرهای سقوط ولایات در روزهای اخیر بر روحیه شاگران نیز پیدا بود. دختر دانش‌آموزها می پرسیدند استاد اگر طالبان بیاید، باید چادری بپوشیم؟ استاد خیر است حجاب می کنیم لباس دراز می پوشیم فقط کافیست ما را بگذارند درس بخوانیم. استاد مادرم خاطره خوشی از دوران طالبان ندارد چه خواهد شد اگر دوباره بیایند؟ من اما به جای پاسخ به چنین پرسش‌های می گفتم شاگران عزیز بهتر است فکر تان روی پاسخ دادن به سوال‌های امتحان متمرکز باشد.

هنوز امتحان تمام نشده بود دقیق ساعت 10:30صبح بود که به ما احوال رسید، فورا اوراق شاگردان جمع آوری شود و دانش آموزان به موتر حامل شان جابجا شوند و هرچه زودتر به خانه های شان برگردند.

همه شوکه شده بودیم و دقیق نمی‌دانستیم چه کنیم. بعضی از شاگردانم حاضر نبودند ورق امتحان شان را بدهند می‌گفتند استاد بگذار مرور کنیم، سوالات ما باقی مانده لطفا کمی وقت بدهید. گلویم بغض کرده بود، نمی‌توانستم چیزی بگویم. با خود می‌گفتم، خدایا تازه راه مان را پیدا کرده بودیم، نسل جدید که می‌خواستند برای خود شان آینده بسازند قرار است با چه سرنوشت مواجه بشوند؟ در یک چشم به‌هم‌زدن مکتب خالی شد. فقط ما معلمین مانده بودم که یکدیگر را به آغوش می‌گرفتیم و اشک از چشمان مان جاری بود. نمی‌دانستیم خداحافظی مان واقعا دوباره تکرار خواهد شد یا برای همیش تمام شده است. برای آرزوهای ما، شغل ما، زندگی ما، اهداف ما و نسل که داشت تلاش می‌کرد، دل مان می‌سوخت.

فکر کردیم این کابوس ختم می‌شود. به امید نمانده‌ای فکر می‌کردیم. به این که مکاتب دوباره به روی دختران باز می‌شود. ولی به زودی امید‌ها به ناامیدی کشید. زندگی تعطیل شد و زیستن برای زنان به کابوس وحشتناک بدل شد. حالا من هستم و کلنجار رفتن ناتمام با کابوس که تمام زندگی را تسخیر کرده است. سخت‌ترین کار حالا پاسخ دادن به پیام‌های شاگردانم است. دارم به وحشتی فکر می‌کنم که میلیون‌ها دختر این سرزمین را از درس و تحصیل محروم کردند و بدتر این که جهانیان با تمام شعارهای حقوق‌بشری شان حالا در پی این استند که این وحشت حاکم شده بر سرنوشت ما زنان را به رسمیت بشناسند.

 

 

 

 

همچنان بخوانید

جمعیت زنان مقاوم افغانستان: جهان به معامله، تعامل و مذاکره با طالبان پایان دهد

جمعیت زنان مقاوم افغانستان: جهان به معامله، تعامل و مذاکره با طالبان پایان دهد

24 اسد 1402
فرش سرخ ناروی زیر پای طالبان؛ «از برخورد دوگانه‌ی جهان خسته‌ایم»

فرش سرخ ناروی زیر پای طالبان؛ «از برخورد دوگانه‌ی جهان خسته‌ایم»

24 جوزا 1402

 

 

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: طالبان را به رسمیت نشناسید
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده
سکوت را بشکنیم

شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده

10 جدی 1400

روایتی از آرزو نوری  شریفه سیزده سالش بود. وقتی او را به شوهر دادند، نمی‌خواست عروسی کند. بابت همین خیلی برای پدرم عذر و زاری کرد تا او را به شوهر ندهد. ما چون مادر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN