نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نویسنده: حماسه

دانشگاه کابل یا قلعه نظامی طالبان؟

  • نیمرخ
  • 10 قوس 1400
حماسه

دانشگاه کابل؛ مکانی‌که چهارماه پیش جایگاه امید و آرزوها برای آینده بود، جاده‌هایش شلوغ و حضور دانشجویان صنف‌هایش را قشنگ‌تر ساخته بود. دانشگاه کابل، آرزوی هر جوان دانش‌آموز‌، پس از فراغت از دبیرستان است که در آن مکان پذیرفته شود و با چهارسال درس‌خواندن در این مکان زیبا آینده‌اش را رقم بزند. چهارماه قبل، وقتی وارد دانشگاه می‌شدی، حضور پر رنگ دانشجویان دختر و پسر، تو را به وجد می‌آورد. وقتی هر گوشه‌وکنار دانشگاه را نگاه می‌کردی بوی کتاب و قلم و امید به آینده‌ی درخشان میهن به‌ مشامت می‌رسید. وقتی نگاه می‌کردی، دختری با پسری هم‌‌کلاسش نشسته، بحث حقوقی می‌کردند و دختری با دختر دیگری شعر می‌خواندند و مباحث‌شان از ادبیات جهان و اندیشه‌های دانشمندان مطرح و شناخته‌شده سرچشمه می‌گرفت. گوشه‌ی دیگری، دانشجویان به‌طرف کتابخانه می‌رفتند. راهروهایش را دختران قشنگ با لباس‌های رنگ‌رنگی و لبان پر از لبخند، قشنگی بیش‌تری می‌بخشید.  دختران، بدون ترس، لبخند می‌زدند و بدون ترس، لباس دلخواه‌شان را می‌پوشیدن و بدون هراس، کتاب دلخواه‌شان را مطالعه می‌کردند و خورشید اندیشه‌های‌شان  را به نمایش می‌گذاشتند.

اما بعد از حاکمیت طالبان بر افغانستان به‌ویژه کابل، این مکان زیبا و پر از هیاهو با سکوت مرگباری مواجه شده است. ,امروز باهزار ترس و وحشت به‌مشکل وارد دانشگاه شدم، دیدم که  در و دیوار دانشگاه چنان خسته به نظر می‌رسید که گویا تمام آرزوهای دانشجویان آنجا دفن شده است.  هیچ دختری در دانشگاه نبود، هیچ لبخندی وجود نداشت. دانشگاه چنان غرق سکوت بود که انگار شهر مرده‌ها باشد.

این تصادف عجیبی بود، زیرا  امروز، روز دانشجو بود؛  روزی‌که باید دانشجویان پر افتخارمان تقدیر می‌شدند و باید آن‌ها در این روز  می‌آموختند و حضورشان دانشگاه را قشنگ می‌ساخت؛ اما بر عکس، امروز دانشگاه بیش‌تر از هر روز دیگر دلتنگ دانشجویانش بود. وقتی سکوت دانشگاه را نگاه کردیم، دل‌مان گرفت، با دانشگاه هم‌نوا شدم ویک دل سیر اشک ریختم. غمگین‌بودن دانشگاه را با تمام سلول‌های وجودم حس کردم، با این‌که حس امنیت نداشتم، ترس در تمام وجودم رخنه کرده بود؛ چون طالبان با موهای ژولیده و و با ریش رسیده و با پاچه‌های بلند و تفنگ‌های دست‌داشته‌شان گشت می‌زدند. دانشگاه را به یک مکان نظامی پر از وحشت تبدیل کرده بودند؛ اما با آن‌هم کمی با درختان افسرده‌ی دانشگاه درد دل کردم …

میدانم ,تمام دانشجویان دانشگاه کابل بی‌صبرانه منتظر اعلان آغاز دانشگاه هستند، می‌خواهند درس‌های ناتکمیل‌شان را تکمیل بکنند. اکثریت‌شان می‌خواهند سمستر آخر درسی خود را به پایان برسانند و آن رویا را که چهار سال قبل می‌دیدند، به‌حقیقت مبدل بسازند و پا به عرصه‌ی خدمت در سطح جامعه بگذارند، تا باشد برای خود و وطنش مفید واقع گردد.

اما سوال من از نظام جدید (طالبان) این است که برنامه‌ی شما برای آغاز دو‌باره‌ی دانشگاه چه‌ است و تا چه زمانی می‌خواهید دروازه‌ی دبیرستان و دانشگاه را به رخ دختران افغانستان ببندید؟ شما حس نمی‌کنید که چهارماه تمام است، دروازه‌ی علم و معرفت به‌رخ مشتاقان نور و آگاهی بسته‌‌ است؟ چرا می‌خواهید که ما را در زندان جهل و تاریکی نگهدارید؟ چرا از آگاهی و آگاه‌شدن زنان و جوانان می‌هراسید؟ چرا این خنجر ستم‌پیشه‌گی را بر ستون‌فقرات یک نسل تاریخ‌ساز و روشنگر می‌کوبید؟

همچنان بخوانید

رسمیت طالبان

پیامدهای سفیدنمایی و به رسمیت شناختن طالبان

21 ثور 1402
سازمان ملل در دوراهی دشوار؛ ترک گرسنگان و باج‌دهی به تروریستان

سازمان ملل در دوراهی دشوار؛ ترک گرسنگان و باج‌دهی به تروریستان

14 ثور 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: طالبان را به رسمیت نشناسید
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00