ساعتها در میان آبرنگها و بطن سپید کاغذ دنبال رویا و آرزوهای از دست رفتهاش سرگردان است. گاه کودک درون خویش را در چهرهای دختری ترسیم میکند که در کنارهای پنجره نشسته است و در دوردستهای افق سرخگون که میان پارههای سرگردان ابرها به تقلا افتاده، خیره مانده است و گاه انسان غمین و خستهای را در سایهای درخت پیر و فرتوتی نقاشی میکند که بر داربستهای وزین شانههایش آویخته و جم نمیخورد.
او فاطمه نام دارد و پانزدهمین بهار زندگیاش را پشت سر گذرانده و تا پنج ماه پیش شاگرد صنف هشتم مکتب خصوصی لوح و قلم بود. او از ذکاوت و هوش بلندی برخوردار است و با تلاش و علاقهای وافری که به درس و مشق دارد توانسته تا همیشه اول نمرهی صنف خود باشد و بارها مورد تشویش و تقدیر اداره و معلمان مکتباش قرار گرفته است. فاطمه در کلاسهای زبان انگلیسی نیز نفر اول صنف بود و در کنار درسهای مکتب و کورس، اشتیاق زیادی به خواندن کتاب رمان و داستان دارد. او زمانیکه کتاب میخواند و واژههای که برایش نامفهوم است را از لا به لای سطرها برداشته و در کتابچهای یادداشتاش مینویسد و بعدها مفهوم آنها را از درون فرهنگ لغات استخراج میکند و گاه با رنگ و کاغذ هنر میآفریند
فاطمه آرزوی داکتر شدن را در سر میپرورانید و از آیندهای سخن میزد که اکنون به خیال فرا ممکنی مبدل گشته که حتا حرف زدن در موردش قدغن گردیده است. تا چند ماه پیش دنیای کودکانه و دخترانهای فاطمه و هم سن و سالهایش رنگین کمانی بود و در اوج شادیهای کودکانهاش شاد بود و بدور از دغدغههای زندگی بزرگ سالان خوش و خوشحال میزیست و با پسران همسناش در یک صنف نشسته و درس میخواند؛ اما ناگهان قصر مرمرین آرزوهای او با آمدن طالبان و امارات فرو ریخت و همانند یک کابوس وحشتناک تمام دلخوشیهای فاطمه و دختران و زنان سرزمیناش در سیاهترین خواب یک نیمه شب فرو بلعید شد و یک شبه همه چیزها وارونه گردید و آینده و آرزوهایش زیر قدمهای نحس افراط گرایان بیمنطقی له شد که جایگاه زنان و دختران را در گوشهای خانه میپندارند و جسم و روح زنان را در انحصار انبوهای از تکههای سیاه پیچانیده تا با انزوا کشیدن زنان و دختران به باور خود، از دین و ایمانشان پاسداری کنند.
تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۴، زشتترین و منفورترین اعدادی است که بر دیباچهی خاطرات فاطمه و زنان دیگر افغان حک گردیده و از آن روز نحس به بعد، دیگر از آرزوهایش نمیگوید و دیگر خوش و شادمان در مورد آیندهاش سخن نمیزند و اینک قلم و کتابچه و کتابهای مکتب برای او به یک شی مقدسی مبدل گردیده که ثانیهها به آن چشم میدوزد و حال تنها آرزویش دو باره به مکتب قدم گذاشتن است و بس!
طالبان سرنوشت و آیندهی نیمی از افراد جامعه را به تباهی کشاند. زندگی تلخی را برای زنان افغانستان رقم زد که ممنوعیت دختران از تحصیل و مانع شدن خانمهای شاغل از وظایف که اکثریت آنها تنها نانآور فامیل خویش نیز بودند از دستآوردهای بالفعل طالبان است که بدین ملحوظ نمیتوان دورنمای از یک آیندهای روشن برای زنان و دختران در حکومت طالبان تعریف کرد و یا امیدوار بود. اگر این روال همچنان ادامه پیدا کند، تمام زنان و دختران افغان، دچار افسردگی و تشوشات روحی و روانی خواهد گردید که آنگاه انتظار خانواده و اجتماع سالم را نباید داشت و خشونتها افزایش یافته و ازدواجهای اجباری و زیر سن نیز بیشتر خواهد شده و شاهد مرگ و میر مادران جوانی خواهیم بود که با آرزوهایشان یکجا مدفون خواهد گردید.