نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

زمستان جانم، کاش امسال هیچ برف نباری!

  • نیمرخ
  • 28 قوس 1400

نویسنده: خورشید کاظمی‌

از همان زمانی که به یاد می‌‌آورم برایم زیباترین فصل بوده‌ای، از همان زمان که وقتی شب‌ها زیر ملافه‌ی گرم و نرمم می‌رفتم به سقف سفید خیره می‌شدم. با تمام وجود از خدا می‌خواستم وقتی از خواب بیدار می‌شوم و مادرم پرده را کنار می‌زند برق توده‌های یخی‌ات چشمانم را بزند و بعد دور از چشم مادر شال و کلاه بپوشم و با دستکش‌های گرمم راهی حویلی سفیدی شوم که لباس سفید عروس بر تن کرده است. اول با لبخند رو به سوی آسمان کنم و سعی کنم با نزدیک شدن برف چشمانم را نبندم. آهسته در حالی که تمام تلاشم را می‌کنم تا برف‌هایی را که به پایین‌تر از زانوهایم می‌رسند خراب نکنم، از اینسو به آنسو بپرم و از صدای زیبای قژقژ برف در زیر موزه‌هایم غرق خوشحالی شوم و لبخندم راهش را تا کناره‌های گوشم باز کند. با سرخوشی مقداری برف را بگیرم و با دستانی که حتا از زیر دستکش هم از زور سردی نالان شده‌اند با برف‌ها بازی کنم. آنوقت که دیگر تحمل سردی را ندارم با دست و پاهای کرخت به خانه برگردم و با مادری که چهره‌اش توبیخ‌گر است. ولی در نی‌نی چشمانش نگرانی موج می‌زند مواجه شوم. با لبخندی شیطنت‌آمیزی کنار بخاری بنشینم و دست‌های یخ زده‌ام را گرم کنم.

بله، آن‌روز‌ها این چیزهای کوچک تنها دلخوشی‌هایمان بود ولی حالا که چشم باز می‌کنم و می‌بینم در این شهر بزرگ و پر ازدحام کابل، منی که صبح‌ها از شوق دیدن برف چشمانم برق می‌زند یکی دیگر زیر همین برف دستهایش از زور سرما به زق زق افتاده‌اند و چشمان معصومشان از اشک برق می‌زند و به دنبال پناه اند. همه‌ی آرزوی شان یک جای گرم است تا دست و پاهایشان اینگونه بیتاب شان نکند. دندان‌هایشان مدام به همدیگر نخورند و بغض گلویشان را به درد نیاورد. آنجاست که از برف متنفر می‌شوند و من حس می‌کنم دیگر آن توده‌های یخی که باعث حلقه زدن اشک در چشمان یکی می‌‌شوند را دوست ندارم.

این شب‌ها مثل همان شب‌های قبل وقتی زیر ملافه‌ی گرم و نرمم پناه می‌گیرم چشمانم را می‌‌بندم و از ته دل از خدا می‌خواهم اینبار زمستان نبارد. اینبار زمستان حتا اگر شده برای دل‌های معصوم آن کودکانی که جایی برای ماندن ندارند برف نبارد. برای آنهایی که از درد بی‌پناهی از زمستان و برفی به آن زیبایی متنفر می‌شوند و آرزو می‌‌کنند هیچ‌وقت این برفی که آنها را به هق‌هق می‌‌اندازد نبارد.

زمستان جان! می‌‌شود این‌بار را نباری؟ این‌بار کودکان و خانواده‌های زیادی در این شهر بی‌پناه و آواره شده‌اند. این‌بار خیلی‌ها گرسنه سر بر بالین می‌‌گذارند و حتا از آن پناهگاه کوچکی که می‌ توانند لحظه‌ای خستگی در کنند شکرگزار اند. این‌بار مردم از اسم زمستان هراس دارند و برف‌های درخشان و زیبا دیگر لبخند چاشنی صورتشان نمی‌کند بلکه درد و وحشت را همراه با اخم عمیق میان ابروهای‌شان اضافه می‌کند.

می‌بینی زمستان جانم؟ دلت می‌‌آید این دل‌های خونین، خونین‌تر شود؟ زمستان من، فصل زیبا! آدمک برفی‌هایت وسوسه‌انگیز اند ولی این‌بار آن برف و باران‌ها و سرمایت که همه‌ی وجود را به لرزه می‌‌اندازد را نیار. این مردم بیچاره طاقت این یکی را دیگر ندارند. طاقت شان طاق شده و کاسه‌ی صبر شان لبریز؛ این مردم نه پای رفتن دارند و نه نای ماندن. پس زمستان عزیزم همین بار را درد‌ها، بغض‌ها و بی‌کسی‌هایمان را نظاره‌‎گر باش ولی نبار. این‌بار ما به نباریدنت بیشتر از باریدنت نیازمندیم. ایکاش می‌شد اینبار را برف نباری.

همچنان بخوانید

امید به زندگی

امید به زندگی را از ما گرفت

11 دلو 1401
ستاره در جدال با تاریکی زندگی

ستاره در جدال با تاریکی زندگی

19 قوس 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: مردم تحت ستم طالبان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00