نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

مادر مصطفا؛ زنی که با هر بار حاکم شدن طالبان زندگی را باخت

  • معصومه رها
  • 29 قوس 1400
photo_2021-12-20_09-05-28

«مادر مصطفا» زن میان‌سالی که به گفته‌ی خودش ۴۰ سال از بهار زندگی‌اش را پشت سر گذرانده است اما سختی و جور زندگی در چین و چروک‌های صورتش او را بیشتر از سنش نشان می‌دهد. او خیاطی را در کورس‌های آموزشی آموخته و با الفبای دست و پا شکسته اسم و اندازه‌ای قامت مشتری‌هایش را در کتابچه‌ یادداشت‌ می‌نویسد.

مادر مصطفا تا چند سال پیش قطار زندگی‌اش روی ریل‌های خوشبختی در حرکت بود؛ زیرا شوهرش ترجمان یک موسسه‌ خارجی بوده و تنها پسر کوچک‌شان هم کدام مصارف کتاب و کتابچه و فیس مکتب نداشته است؛ اما قطار خوشبختی او و خانواده‌اش به ناگاه واژگون می‌شود. شوهرش به شکل غیرقابل باور دچار مشکل عصبی می‌شود که این امر باعث شده تا او را از کمپ ‌خارجی‌ها بیرون کند. چرخه روزگار طوری برای مادر مصطفا چرخید که تمام دار و ندارشان را صرف دوا و درمان پدر مصطفا می‌کند تا دوباره صحتمند شود. متاسفانه تمام تلاش‌هایش بی‌نتیجه‌ ماند و روز به روز پدر مصطفا کنترل اعصابش را از دست می‌داد و به زمین و زمان بند نبود تا حدی که دیگر زن و فرزندش را نمی‌شناخت.

این زن نگون‌بخت که رویه‌ی زندگی‌اش را وارونه می‌بیند وادار می‌شود تا خود برای نجات از این مهلکه آستین بالا بزند و در بیرون از خانه کار کند. او با مقدار پولی که در دست داشته، دو پایه ماشین خیاطی دست‌دوم می‌خرد و دکانی را به کرایه می‌گیرد. مادر مصطفا به دوختن لباس‌های زنانه در مقابل کرایه‌ کم شروع به کار می‌کند تا مشتری‌های بیشتری جذب کند.

روزها و ماه‌ها پی هم می‌گذشت و زندگی تا جایی بر وفق مراد مادر مصطفا قرار داشت. برای کاسب‌کاران مثل او زمینه‌ی کار فراهم بود. اما در یک روز تابستانی که او مصروف دوختن لباس برای مشتری‌هایش بود، پسرش مصطفای 15 ساله، سراسیمه وارد دکان می‌شود و با کلمات بریده بریده که از ترس و هراس نشأت می‌گرفت، آمدن گروه طالبان در شهر کابل را به مادرش خبر می‌دهد.

مادر مصطفا به نیمرخ می‌گوید: «وقتی شنیدم که طالبان شهرکابل را گرفته و رییس جمهور، اشرف غنی نیز فرار کرده، مو بر تنم راست شد و تجربیات حکومت چند سال پیش طالبان یک به یک از پیش چشمانم گذشت. آن‌روزها که دختر بچه‌ای بیش نبودم به خاطر ظلم طالبان بر مردم بیچاره، وادار شدیم به پاکستان مهاجر شویم و سختی‌های زیادی را متقبل شده بودیم. با عجله دکان را بستم و نمی‌دانم با چه حالتی خودمان را به خانه رساندیم. دو هفته دروازه‌ی دکان بسته بود تا اوضاع کمی عادی شد و باز به کارم شروع کردم.»

او در ادامه‌ای سخنانش اضافه می‌کند که «تا پیش از آمدن گروه طالبان، کارم خیلی خوب بود، تمام خرج و خوراک، پوشاک و کرایه‌ خانه‌ از همین دکان بدست می‌آمد. در کنار آن فیس مکتب مصطفا را که صنف هشت مکتب در یک لیسه خصوصی است نیز از همین خیاطی بدست می‌آوردم و چند شاگردی را نیز در کنارم داشتم که هفته‌وار برای‌شان ۵۰۰ افغانی می‌دادم و از ازدحام مشتری‌ها نیز می‌فهمیدم که زندگی اکثریت آن‌ها خوب است. چون بعضی‌های‌شان هر ماه و یا یک ماه در میان تکه‌ای نوی برای لباس دوختن می‌آوردند و در مورد کرایه‌ی لباس‌ها هم زیاد چانه‌زنی نمی‌کردند.»

اما این رونق کاری مادر مصطفا دیری نپایید تا کارگاه کوچک او و شاگردانش جان بگیرد، گویا مشتری‌هایش هم دیگر رمق لباس نو پوشیدن را ندارد، شاید هم توان مالی‌اش را ندارند: «با رسیدن جنگجویان طالبان به شهر کابل یک‌باره ۹۰ درصد مشتری‌هایم را از دست دادم. حتا دو ماه کرایه‌ دکان را به سختی آماده کردم. بعضی از مشتری‌های سابق که می‌آیند، روی کرایه دوخت لباس آن‌قدر چانه می‌زنند که دلم می‌سوزد و با ۱۰۰ و یا ۱۵۰ افغانی یک جوره لباس را برای شان می‌دوزم. در صورتی که همین ۱۰۰ افغانی پول برق، تار و دکمه‌اش می‌شود و برای خودم هیچ سودی نمی‌ماند.»

اما این تنها وضعیت مادر مصطفا نیست. سازمان ملل متحد هشدار داده است که بخاطر حاکم شدن طالبان در کشور در زمستان پیش رو که تا دو روز دیگر آغاز می‌شود ممکن است فاجعه بزرگ بشری در افغانستان رقم بخورد؛ یعنی میلیون‌ها انسان از گرسنگی و فقر بمیرند.

مادر مصطفا مثل میلیون‌ها شهروند دیگر نگران است که «اگر کشورهای کمک‌دهنده با نمایندگی خودشان، کمک‌های مالی را به همین زودی‌ها به مردم افغانستان نرسانند، مردم در همین روزها حتا نانی برای خوردن ندارند، دوختن لباس نو که یک آرزوی محال است و فعلاً غم نان است و بس!»

او از آینده‌ای می‌ترسد که «مردم از گرسنگی دست به چور و چپاول بزنند و دیگر در شهر با آرامش‌خاطر نتوانیم گشت‌وگذار کنیم.»

همچنان بخوانید

رستوران رفتن زیر سلطۀ طالبان؛ غذا طعم وحشت می‌دهد

رستوران رفتن زیر سلطۀ طالبان؛ غذا طعم وحشت می‌دهد

9 سنبله 1402
امید به زندگی

امید به زندگی را از ما گرفت

11 دلو 1401

به راستی که اوضاع اقتصادی مردم روز به روز وخیم‌تر شده است؛ تجمع کراچی‌وان‌ها، کارگران سر چوک گدایان روی جاده به شمول زن و مرد و کودکان بیشتر شده می‌رود. گداهایی هم دم دروازه‌های مردم می‌روند و دقیقه‌ها در می‌زنند و استدعای کمک‌های چیز و ناچیز دارند‌. زنان گدا را می‌بینیم که طفل‌های کوچک شیرخوار در آغوش دارند که چشمان‌شان از فرط گرسنگی گود افتاده و رنگ‌شان از سردی هوا پریده، حتا توان گریستن ندارند. زنان جوانی که چادری بر سر کشیده و در پیش نانوایی‌ها می‌نشینند و با التماس می‌گویند «خیر است به خاطر خدا یک نان برایم بگیر، اولادایم گرسنه…»

مادر مصطفی همچنان که تکه‌های بریده را بهم پیوند می‌زند تا شاید تن دردمند کسی را از سرمای زمستان فاجعه‌بار پیش رو بپوشاند، می‌گوید سرود غم‌انگیز زندگی فعلی ما واژه‌ی زیبای«نان» است.

«نان» واژه‌ای که این روزها زنان در اعتراضات خیابانی‌شان در کابل هورا می‌کشند و انسان با شنیدن آن دقیقه‌ها به تفکر و اندیشه فرو می‌رود و به آینده‌ی مجهول تحت تسلط یک گروه تروریستی(طالبان) می‌اندیشد که هیچ‌گونه مسئولیتی در قبال تأمین امنیت و معیشت مردم را قبول نمی‌کند و ادعا دارد که مسئول رزق و نان مردم «خدا» است نه حکومت، اما مردم سخت مضطرب اند که با وجود ناامنی، قحطی، خشکسالی، بیکاری و فقر روزافزون در نبود کمک‌های بشردوستانه جهانی دیگر با کدام حادثه‌ها دست در گریبان خواهند شد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: مردم تحت ستم طالبان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN