عاقله رحیمی دانشآموختهی کارشناسی ارشد دو رشته در دانشگاه عثمانیهی هند است و اکنون روانهی آمریکا برای آغاز برنامهی دکترایش. او دانشجوی برتر دانشگاه عثمانیه است و در سال روان میلادی ضمن اینکه دانشجوی برتر سال شد، در مسابقهی سرتاسری تحقیقات علمی این دانشگاه برندهی مدال طلا شناخته شده است.
او در تعریف سرگذشتش با ما حس نوستالژیکش برانگیخته میشود و داستانش را از دورهی کودکیاش آغاز میکند: «نخستین چیزهایی که از کودکیام به یاد میآورم جنگ و آواز شلیک گلولهها از فراز کوههای مشرف بر کارته سخی کابل است.»
او در محلی که زاده شده و تا چهار یا پنج سالگی آنجا بوده، پناهگاه زیرزمینی داشته و به خاطر میآورد که نیمههای شب مادرش از فرط ترس پرتاب هاوان و شلیک گلولهها بیدارشان میکرده و میگفته باید به زیر زمین پناه ببرند، ممکن به خانه هاوانی برخورد کند.
به گفتهی خودش: «نقش پررنگی از زخم چرهی هاوانی که شبهنگام در راه فرار از کارته سخی تا دشتبرچی بر پشت دستم نشسته بوده، هنوز خودنمایی میکند. اثر زخمی که هنوز نمیدانم بر پشت دستم چهگونه شکل گرفته. فقط مادرم میگوید زمانیکه نیم شب به برچی، خانهی مامایم رسیدیم خون دستم به سراشیبی آستینم منجمد شده بوده و دستان مادرم هم چون دست مرا گرفته بوده غرق خون بوده است.»
آنها در جریان جنگ، کابل را به قصد غزنی ترک میکنند و در روستای کوچکی در مرکز ولسوالی جاغوری مسکنگزین میشوند. هرچند او چگونگی سفر و آغاز زندگی جدید در روستا را به خاطر نمیآورد اما طبق روایتهای مادرش شوق خواندن و نوشتن از همان آوان آنقدر در او پررنگ بوده است که وقتی خواهرانش مکتب میرفتهاند او هم با گریه میخواسته با آنها برود.
پیش از ورودش در مکتب الفبا را در مسجد قریه فرا میگیرد و در زمان اندکی قادر میشود قرآن را روانی بخواند. پس از آن شروع میکند به خواندن کتابهای خواهران بزرگترش و بیصبرانه انتظار بهار و آغاز مکتب را میکشد. در وقت شمولیتش به مکتب هم با اصرار زیاد موفق میشود از صنف دوم آغاز به درس کند. صنف دوم را میخواند و صنف سوم دوباره امتحان لیاقت میدهد و به همین منوال به صنفهای بالاتر ارتقا میکند.
زمانیکه عاقله در صنف پنجم سرگرم درس خواندن بوده است، طالبان وارد ولسوالی جاغوری شده و مکتبها تعطیل میشوند و او با همدورههایش که عطش شان نسبت به درس همچنان پابرجا بوده در کنج خانهها به کودکان افسرده تبدیل میشوند و از بازیها و جستوخیزهای کودکانهی شان خبری نبوده است. پس از گذشت مدت زمانی با تلاشهای پیهم بزرگان، مکتبها بازگشایی میشوند و آنها به درسهای شان ادامه میدهند.
اما سال 2001 فرا رسید، یک اتفاق ناگوار در یازدهم سپتامبر در امریکا، فصل سرکوب و ستم و محدودیتهای طالبانی در افغانستان را پایان بخشید و دختران باز به مکتب برگشتند. خانم رحیمی میگوید: «با سقوط طالبان و باز شدن روزنههای جدید امید، با اشتیاق فراوان به درس خواندن ادامه دادم؛ هرچند شرایط اقتصادی ما خیلی خوب نبود و از یک خانوادهی پرجمعیت و مهاجری که همه دار و ندار شان را در جنگ از دست داده بودند، فرستادن سه دختر همزمان به مکتب کار خیلی دشواری بود اما ما ناامید نشدیم.»
آنها مانند بسیاری از خانوادههای این سرزمین با ناداری نیز مبارزه کردهاند: «یادم هست یونیفورم مکتب ما سیاه بود و ما چون در گرمای تابستان با لباس سیاه میرفتیم برای سال دوم آن لباس دیگر سیاهی درست نداشت و آفتاب رنگش را تغییر داده بود. ما توانایی خرید لباس جدید نداشتیم. به این دلیل مادرم تکهی همان لباسم را از روی دیگرش برایم دوخت و یک سال دیگر با همان لباس مکتب رفتم.»
عاقله رحیمی دورهی ۱۲ سالهی مکتب را در ۹ سال به پایان میرساند و آزمون کانکور که فرا میرسد، به مشکل کمبود مواد درسی کمکی کانکور و نبود مرکزهای فراگیری درسهای آمادگی روبهرو میشود. میگوید: «دوستم فاطمه که کابل رفته بود از آنجا برایم یک کتاب آمادگی کانکور را که شامل همه مضامین بود، فرستاد. من از شوق و علاقه نکته به نکتهی آن کتاب را خواندم، حفظ کردم و حل کردم.»


با سپری کردن آزمون کانکور با نمرهی بلند، وارد دانشگاه انجنیری پولیتخنیک کابل میشود و آنجا بوده است که برای اولین بار درد تعصب و تبعیض قومی، زبانی، مذهبی و جنسیتی را تجربه میکند.
پس از سپری کردن دورهی پر نشیب و فراز دانشگاه به خانهاش برمیگردد و با یک موسسهی خارجی به کار آغاز میکند و به یکی از رویایش که همان کمک به مردم محروم دیارش بوده، میرسد. میگوید: «رویاهایم کم و بیش به واقعیت پیوسته بودند و من توانسته بودم از دل دشواریهای طاقتفرسای یک روستای هزارهنشین دختر تا حدودی موفقی باشم.»
پس از مدتی با سپری کردن آزمون رقابتی بورسیهی دولتی ICCR کشور هند قادر میشود با دریافت نمرهی خوبی به دانشگاه عثمانیهی آن کشور راه بیابد. همزمان با ورود او در دانشگاه عثمانیه، زنان دیگر افغانستان یکی پی دیگر از این فرصت مهیاشده استفاده میکردند. در این مورد میگوید: «زمانیکه وارد دانشگاه عثمانیه شدم محیط آکادمیک آنجا را ۱۸۰ درجه متفاوت از محیط آکادمیک افغانستان یافتم. در هند استاد دانشگاه از دانشجویش انتقام نمیگیرد. رنگ پوست و کوچکی و بزرگی بینی معیار لیاقت نیست. حاضری اجباری نیست؛ اما آنقدر تدریس و روش درسی جالب و دلکش است که کمتر صنفی غیر حاضر دارد. استادان پرسشهای مان را حوصلهمندانه و متواضعانه پاسخ میدهند و حق به حقدار میرسد و دیگر استاد بر اساس سلیقهی شخصیاش نمره نمیدهد.»
او در درازای چهار ترم دورهی کارشناسی ارشد در رشته جامعهشناسی و انکشاف اجتماعی، دانشجوی برتر و با بالاترین سطح نمرات در دانشگاه عثمانیه بوده است و بعد از ختم ماستری اول فرصتی مهیا میشود تا ماستری دومش را آغاز کند و همزمان روی پروپوزل دکترایش کار کند اما با همهگیری ویروس کرونا همه صنفها به شکل آنلاین برگزار میشوند و او میتواند بیشتر روی تحقیق و مطالعاتش تمرکز کند و همزمان ماستری دومش را در رشتهی مرتبط با کارشناسیاش در بخش امنیت سایبری با نمرهی عالی به پایان برساند.
با بهتر شدن شرایط کرونایی در هند در اواخر ماه اکتوبر سال روان میلادی هشتادویکمین همایش سرتاسری تقدیر از دانشجویان نخبه برگزار میشود و از میان بیش از ۲۳ هزار دانشجو، هشتاد نفر کاندید دانشجوی برتر شدند و او قادر شد یکی از دانشجوهای نمونهی سال شناخته شود. همینگونه در مسابقهی مقالهنگاری، مقالهای که با عنوان «نقش زنان در انکشاف روستاها» داشته است، برندهی مدال طلا نیز شود.
اکنون او قرار است برای ادامهی تحصیل در بخش جامعهشناسی و انکشاف اجتماعی به آمریکا برود. هرچند دوست داشت پیش از اینکه در کشور دورتری برای ادامهی تحصیل برود، به زادگاهش برگردد؛ اما به دلیل ناامنی و متوقف بودن پروازها ناچار این رویایش را سرکوب کند و دیدار مادر و دیگر عزیزانش را به زمان نامعلوم دیگری موکول کند.
رویای او مانند هر همنسلش این است که کشورش به ثبات برسد، بیهراس و با دست پر به سرزمینش برگردد و برای آبادی کشورش سهم بگیرد. او آخرین جملههایش را چنین با ما خلاصه میکند: «من امروز به خود میبالم و خوشحالم که عاقلهی کوچکی که روزی لباس درستی برای رفتن به مکتب نداشت بر سکوی افتخار در کشور دیگری میایستد و مدال افتخار و تصدیق دانشجوی ممتاز را در دست میگیرد و رو به آینده و فرداهای روشن لبخند میزند.»