نفیسه بهار، دانشآموختهی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کابل است. اما با علاقهی وافری که او به خبرنگاری و کارهای رسانهای داشت، همزمان در کنار درسهای دانشگاه، رشتهی خبرنگاری را به صورت تخصصی در انستیتوت رسانهای نی آموخت. نفیسه بعد فراغت از دانشگاه در تلویزیونهای زن و کوثر و بعضی از رسانههای چاپی به حیث خبرنگار همکار بوده است. بهار به مسلک خبرنگاری عشق میورزد و همین عشق و علاقه وادارش کرد تا با تقویت زبان انگلیسی برای آموختن رشتهی خبرنگاری به صورت تخصصی در سطح ماستری به خارج از کشور فکر کند تا رویاهایش را در آینده جامهی عمل بپوشاند.
با آنکه انجام دادن چندین وظیفه مثل(همسر بودن، مادر بودن، شغل مسلکی و تحصیل) در یک زمان کار سختی است ولی نفیسه برای تحقق رویاهایش از هیچ تلاشی دریغ نورزید و پا به پای مشکلات حرکت کرد و تا رسیدن به هدفهایش چند قدمی فاصله نداشت که ناگهان در یکی از روزهای گرم و نفسگیر تابستان امسال، کاخ آمالش وارونه شد و بذری را که با مشقت و سختیها برای ثمر گرفتن آماده ساخته بود، با هجوم جنگجویان طالب پایمال شد و از بین رفت.
طالبان کابوسی است که نفیسه و همنسلانش حتا از کودکی قصههای زیادی در مورد آن شنیدهاند. اما سایهی این کابوس بر همتباران او(هزارهها) بیشتر وحشت آفریده است. برای مردم هزاره زندگی در هیچ برههای از تاریخ افغانستان ایدهآل نبوده و حتا در حکومت جمهوری ۲۰ سال گذشته نیز قوم هزاره به جرمهای نکرده توسط «طالبان نکتاییپوش حکومت» و «گروههای تروریستی طالبان و داعش» به روشهای گوناگون مورد وحشت و دهشت قرار گرفتند و کشتار جمعی را در مکتب و مسجد، تالار عروسی، شفاخانه و خیابان تجربه کردند.
نفیسه میگوید «با آنکه مردم هزاره انسانهای صلحجو و آرام هستند ولی در تاریخ سیاه افغانستان، خون این مردم، بیرحمانه ریخته شده است. بازهم زنان و دخترانشان همواره تلاش کردند تا همانند پدر و برادران خویش بیاموزند و شانه به شانهی مردان برای آبادانی وطن کار کنند.» در حالی که این خواستها کم و بیش تحقق یافته بود طالبان با اشغال دوبارهی این خاک، همه تلاشها و دستآوردهای چندین ساله را به خاک یکسان کردند و زنانی همچون نفیسه بهار به حاشیه رانده و خانهنشین شدند.

نفیسه به نیمرخ میگوید: «حتا در قصههای مادر کلانم، این طالبان و ترس از آنها، همراه ما بود و من برای فرار از این ترس از روستای کوچکمان که در دورترین نقطهی ولسوالی جاغوری ولایت غزنی موقعیت دارد، برای درس خواندن به شهر کابل آمدم. فقر و نداشتهها از یک طرف و تنهایی و دوری از خانواده از طرف دیگر مرا بیشتر مصمم میکرد تا در روشنایی علم و دانش برایم زندگی بهتری در آینده رقم بزنم.»
تبعیض جنسیتی رایج در کشور نفیسه را مصمم کرد تا بیشتر تلاش کند: «میخواستم به آنانی که زن را ناقص عقل میپندارند، ثابت کنم که ما زنان و دختران نیز همانند آنها توانایی کار کردن در ادارهها و بیرون از چهار دیواری خانه را داریم. ثمرهی تلاشهایم را به تازهگی مزمزه میکردم که ولایات یکی پی دیگری سقوط کرد و کابل نیز با کمال ناباوری به دست گروه طالبان افتاد.»
نفیسه از روز سقوط کابل میگوید: «آن روز آماده شدم تا برای تطبیق واکسن کرونا و گرفتن پول از بانک، بیرون بروم. اما شوهرم خالق گفت ‘در فضای مجازی همهمه است که طالبان در گوشههای کابل پراگنده شده و به زودی داخل ارگ خواهند شد’ حرف خالق باعث شد بیرون نروم و همان اتفاق هم افتاد. با آمدن طالبان نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم و ساعتها به ارتش، پولیس و گروه امنیتی حکومت جمهوری افغانستان فکر میکردم و اینکه با همه تجهیزات و اردو، دولت و تمام داشتههای بیست سالهی یک ملت به دست چند سایکلسوار نیست و نابود شود، برایم هضم شدنی نبود.»
خانم بهار از آیندهی زنان تحت تسلط طالبان نگران است: «آن همه اشتیاق و علاقهای را که برای خبرنگار بودن داشتم و از انجام کارهای خبرنگاری لذت میبردم طی این چند ماه نیست و نابود شد و آیندهام را کدر میبینم. به ویژه زمانی که با اعتراضهای پی در پی جنبشهای زنان در تمام نقاط افغانستان، آب از آب تکان نمیخورد. ما زنان نمیتوانیم به آیندهی همراه با طالبان خوشبین باشیم چون این گروه افراطی با مانکنهای پلاستیکی مشکل دارند و با دیدن آنها دین و ایمانشان به تزلزل در میآید؛ پس چگونه زنان را در کنارشان بپذیرند.»
آری زندگی اینگونه در افغانستان جریان دارد. نفیسههای این سرزمین در پستوی خانهها تبعید شدند و بدون پدر، برادر و شوهر حق بیرون رفتن را ندارند و در کل نظم تکجنسیتی و مردانه در افغانستان جریان دارد.