زنان افغانستان با موجودیت طالبان، دیگر روزگار خوشی را تجربه نخواهند کرد
این روزها زمان در افغانستان به کندی در گذر است؛ اما در شهر کابل زندگی سختتر و ناممکنتر شده و سردی هوا، فقر و ناداری و بیکاری، چنان دست و پاگیر مردم گشته که نمیتوان به زنده بودن و زنده ماندن امیدوار بود.
زهرا خانم ۴۵ ساله که با خانوادۀ شش نفری خویش در گوشۀ دور افتادۀ دشت برچی کابل زندگی میکند نیز از روی بد زندگی به دور نمانده و فقر و تنگدستی دامنگیر خانوادۀ او شده و داشتن یک قرص نان به اندازۀ یک مثقال طلا برایشان ارزشمند گردیده است. خانم زهرا چهار فرزند خُردسال دارد و شوهری که مریض است و چهار سال آزگار، باری بر دوش او شده و از دیسک کمر و درد شدید استخوان رنج میبرد. علی شوهر زهرا، توان انجام دادن هیچ کار سبک و سنگین را ندارد و پولی برای درمان نیز در بساطشان موجود نیست. خانم زهرا تا چند ماه پیش که هنوز مردم افغانستان زیر چتر جمهوریت نفس میکشیدند، صفاکار یک مکتب خصوصی در دشت برچی کابل بود. با معاش شش هزاری برای خانوادۀ خویش، نان خشک بخور و نمیری را تهیه میکرد و در کنار آن با خامک دوزی یخنهای مردانه و زنانه، کرایۀ خانه و مقداری از دوای شوهرش را میگرفت؛ اما با آمدن طالبان، همین روزنۀ رزق و روزی او نیز به رویش بسته شده و زندگی دارد روی زشتی و سختیاش را به او نشان میدهد.
خانم زهرا به نیمرخ میگوید:« با آنکه روی خوش زندگی را هیچگاهی من و خانوادهام تجربه نکردیم و همیشه با نان بخور و نمیری زندگیمان را سپری میکردیم؛ اما باز هم برایم جای شکر بود؛ چون حداقل پول نان خشک را میتوانستم برای فرزندانم تهیه کنم، یک دخترم با همکاری ادارۀ همان مکتبی که صفاکارش بودم، رایگان در آن مکتب درس میخواند. شوهرم که با انجام دادن کارهای شاقه، گرفتار این مریضی شده تا دو سال پیش که کارگر بنایی بود؛ مجبوراً در سردیها و گرمیها کار میکرد تا خرج و مصارفمان را تهیه کند؛ اما روماتیزم و دیسک کمر او را از کار کردن باز ماند و ناداری و فقر وادارم ساخت تا در بیرون از خانه در کنار خامکدوزی کار پیدا کنم و خرج و مصارف خانه را به عهده بگیرم».
زهرا که اشک در چشمان ریز او حلقه زده و ناامیدی در ورای کلماتی که از زبانش میتراوید به وضوح آشکار بود، در ادامه افزود:«هیچ گاهی فکر نمیکردم که زندگی تا این حد دشوار و غیر قابل تحمل گردد و خانوادهام یک هفته خوردن نان خشک و آب جوش را تجربه کنند».
زهرا بر این باور است که:« چراغ ظلم تا سحر نخواهد سوخت و این شب ظلمانی روزی به پایان خواهد رسید؛ اما اگر تا رسیدن روشنی سحر، نفسی برای زنده ماندن برایمان باقی بماند، این تجربۀ تلخ را هیچگاه از خاطر نخواهیم برد و با یادآوری این روزگار، بغض تلخی بر گلویمان گره خواهد بست.
زهرا معتقد است «زنان افغانستان با موجودیت طالبان، دیگر روزگار خوشی را تجربه نخواهند کرد، ترس و وحشت از محکمههای صحرایی تا لحظات مردن همراهشان خواهد بود و اگر روزی گروه طالبان از افغانستان بیرون رانده شوند، تولد دوبارۀ زنان افغانستان بوده و این امید ما را به زنده بودن فراخوانده و زنده نگه میدارد».
خانم زهرا میگوید:«اگر خودمان تقلا و تلاش برای رهایی از این تاریکی و ظلمت را نداشته باشیم از کشورهای خارجی انتظار کار ریشهای و از طالبان انتظار انسانهای مدرن بودن را نباید داشت».