روایت یکی از دانشجویان از اولین روز حضور اش در دانشگاه
شش ماه پیش از امروز، بیخبر از سقوط حکومت به دست طالبان، برای افتتاح کمیتهٔ دانشجویان دانشکدهٔ روانشناسی، به دانشگاه رفتم و قرار بود گویندهٔ برنامه باشم. وقتی به دانشگاه رسیدم، مأموران امنیتی گفتند: اوضاع خوب نیست؛ برگرد برو به خانهٔتان. توجه نکردم و داخل دانشگاه شدم، بیشتر دانشجویان دانشگاه نیامده بودند؛ گویا از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد خبردار شده بودند و چیزهایی میدانستند. ۱۵دقیقه بعد، به دانشجویان گفتند؛ بنابر مشکلات امنیتی دانشگاه را هر چه زودتر ترک کنید. دانشجویان سراسیمه، پا به فرار گذاشتند. ۱۵ آگوست در دانشگاه، آخرین روزی بود که دختران و پسران باهم یکجا در صحن دانشگاه حضور داشتند.
شماری دلداری میدادند برای بهتر شدن اوضاع و شماری دیگر که ظاهراً حامی طالبان بودند به دختران کنایهٔ آمدن آنها را میزدند؛ (از اینکه نوع پوششتان پس از این تغییر خواهد کرد). از دروازهٔ دانشگاه که بیرون شدم با دیدن آنچه در شهر داشت میگذشت مبهوت ماندم! چیزی که میدیدم واقعیت بود یا کابوس؟ موترهایی که برای سربازان مواد خوراکی میبردند، موترهای رنجر، و موترهای لندکروزر که در مالکیت دولت بود زیر پای طالبان در شهر رژه میرفتند. این موترها از مسیر پغمان به کابل آمده بودند. وقتی متوجه شدم داخل موترها طالبان هستند و تا دندان مسلح، به شدت ترسیده بودم.
با دوستم مسیر دانشگاه تا خیرخانه را پیاده آمدیم و دیگر هیچ چیز شبیه قبل نبود. ماهها گذشت و دانشگاه نرفتیم، مکاتب بسته شد و بیشمار زنانی که خانهنشین شدند. سپس نهادهای بینالمللی شرط به رسمیت شناختن طالبان را رعایت حقوق بشری شهروندان عنوان کردند. حقوق بشری که طالبان از آن بویی نبرده و همیشه بر خلاف آن عمل کردهاند.
بالآخره، طالبان پس از شش ماه و جدا سازی صنفهای دختران و پسران، طرح رفتن دوباره به دانشگاه را با محدودیتهای زیاد تصویب کردند. وقتی امروز برای رفتن به دانشگاه آماده میشدم نمیدانستم با چه نوع پوششی بروم. من هم بدون اندک تغییر، مثل روزهای عادی لباس پوشیدم و رفتم. نزدیکدروازهٔ دانشگاه با دیدن جنگجویان طالبان به خود لرزیدم و فکر کردم اگر با این لباس اجازه ورود برایم ندهند چه کار کنم؟ با اینکه ترسیده بودم به سوی دروازه قدم برداشتم، بررسی زیر چشمی لباسم از سوی افراد گروه طالبان بیشتر مرا میترساند؛ تا اینکه به محل تلاشی رسیدم. در تمام راه به هیجانی فکر میکردم که هنگام ورود به دانشگاه خواهم داشت. ولی هنگام بررسی از سوی زنان برایم گوشزد شد که دیگر نباید جمپر کوتاه و چادر رنگی بپوشم در غیر این دیگر برایم اجازهٔ ورود به دانشگاه را نخواهند داد.
وقتی داخل صنف شدم با صحنه متفاوت مواجه شدم: یکجا سازی صنفها! نه اینکه ما با پسران یکجا درس بخوانیم؛ نه! بهطور مثال: من که در دانشکدهٔ مشاوره و راهنمایی تا صنف سوم درس خوانده بودم، باید با شاگردان رشتههای دیگر در صنف روانشناسی عمومی درس بخوانم. تازه، زنان اجازهٔ رفتن به صحن دانشگاه را ندارند. وقتی از استاد پرسیدم حالا که صنفهای دختران وپسران جدا شده چرا نباید در صحن دانشگاه گشتوگذار کنیم؟ جواب استاد خندهٔ تلخ برایم به ارمغان آورد. گفت: «چون استادان و کارمندان مرد در دانشگاه رفت و آمد دارند، بهتر است از گشتوگذار در دانشگاه پرهیز کنید و وقار، عزت و عفتتان را مواظب باشید». در دانشگاه تعلیم و تربیت، تنها یک کافیتریا برای دانشجویان وجود دارد که فکر میکنم آنهم بهدلیل اینکه کارمنداناش مرد هستند، برای زنان بسته خواهد بود. اما دانشجویان اهداف بلندتر از این دارند که ادامهٔ تحصیل است. ما اجازه نخواهیم داد که شرایط تحصیلی ما به عصر حجر برگردد. برای ایجاد تغییر هر چه که در توان داریم به کار میگیریم.
مطمئناً اگر در طول چند ماه گذشته، زنان به خیابانها نمیریختند و علیه گروه طالبان اعتراض نمیکردند، امروز هم دانشگاه به روی دانشجویان باز نمیشد. آغاز امروز دانشگاه با تمام محدودیتها باز هم امیدوار کننده است.