خالده خرسند، نویسنده، فعال حقوق بشر و حقوق زنان افغانستان است. وی هماکنون ساکن کشور کانادا میباشد و در شهر کابل متولد شده است. بهگفتهٔ خودش از ۱۴ سالگی بهصورت مخفیانه با سازمانهای حقوق بشری در افغانستان همکار بوده و همچنین به خواندن درس میپرداختهاست.
گفتوگوی نیمرخ را با خالده خرسند میخوانیم.
نفسِ طرح مسئلهٔ «حق» برای زنان با پیچیدگیها و مقاومتهای تاریخی و سیاسی در افغانستان مواجه بودهاست. آنچنان که بر ما مینماید، مطالبهگری «حق» برای موجودی که جایگاهی ناپیدا در بستر تاریخی، سیاسی وعُرفی جامعه دارد، مُسَلم و طبیعی نیست
نیمرخ: در ابتدا از خودتان بگویید: دغدغهها ومصروفیتهایتان؟
خالده خرسند: من انسانی زاده شده و بزرگشده در جنگ هستم. زنی که تاکنون، صلح برایش یک رویاست. کودکی و نوجوانی را زیر رگبارِ گلوله و انداختهای بدون وقفهٔٔ راکتهای مجاهدین در کابل و شلاقِ جهالتِ طالب در هرات به سر بردم. در زمان جمهوریت، به قول عام، آوارهٔ «مُلکهای مردم» شدم.
خودم را آدمی پُر دستآورد نمیدانم. همهٔ آنچه را نسل ما انجام داد، اندک و ناکافی بود. به این دلیل برای خود افتخاری قائل نیستم. در مورد «من» حرفزدن را دوست ندارم. کمترین ارزش را به سندِ دانشگاه، فعالیتهای طولانیِ روزنامهنگاری و ادبی، و جَست وخیزهای فمنیستیام، روا نمیدارم.
از ویترینهای نمایشِ قهرمانان پوشالی و استیجهایی که «مَنیت» و«ایگو»های متورم، تنبل و چشمسفید را خلق مینمایند، بیزارم. چرا که نشانهها وعوارض اختلال، ابتذال و ویرانی را تحریک کرده و این همه را به جای نیرومندتر شدن، فرزانهتر شدن ومسئولتر شدن گرفتهاند. تعدادی چنین رویکردی را بدبینانه میخوانند؛ اما مگر میشود این همه ویرانی، فلاکت، بدبختی وارتجاعِ تکرارشونده را دید ولی کور باقی ماند و درنیافت که همهٔ صورتهای فساد اعضای یکدیگرند و در آفرینش ز یک گوهر…
«نیرومندی» مفهوم مورد علاقهام است، عجیب هم نیست؛ چرا که زن بودن مساویاست به تجربهٔٔ یک زندگی از تقلای بیحاصل به صِرف قرارگرفتن در موقعیت وحالتی از ناتوانی و ضعف. اما راه نیرومند شدن برای من هر راه نیست. فلسفهٔ اخلاق را میپسندم چون مسیر منتهی به مسئولیتپذیری وجهانبینی بر محورِ نیکی و عدالت را توصیف میکند. به تبع ارسطو، سیاستورزی را متعالیترین کنش انسانی میدانم. البته تعریف سیاست را از«هانا آرنت» وام میگیرم: هر کنشِ انسانی که به قصد اعمار و نقشآفرینی در قلمرو عمومی به اجرا در میآید. در واقع همه گونهٔ فعالیت انسانی که فراتر از نیازهای ابتدایی بشر به منصهٔ ظهور میرسد. (نقل به مضمون)
نیمرخ: مسئلهٔ حقوق زنان ونقض حقوق زنان در افغانستان را از چه راههایی باید پیگیری کرد؟
خالده خرسند: راستش، من به تنهایی از عهدهٔ پاسخ به این پرسش بزرگ برنمیآیم، یا حداقل ادعای پرداخت کامل به پرسشهای از این دست را ندارم. فروتنانه میپذیرم که آنچه را خواهم نوشت حاصل ذهن، دانش و تجربهٔ من است.
اگر از ارائهٔ اطلاعات عمومی در حوزهٔ زنان و مسائل مرتبط بگذریم، نفسِ طرح مسئلهٔ «حق» برای زنان با پیچیدگیها و مقاومتهای تاریخی و سیاسی در افغانستان مواجه بودهاست. آنچنان که بر ما مینماید، مطالبهگری «حق» برای موجودی که جایگاهی ناپیدا در بستر تاریخی، سیاسی وعُرفی جامعه دارد، مُسَلم و طبیعی نیست. بشر در وضعیت طبیعی از یک سلسله حقوق چون حق زندگی، حق راه رفتن، حق نفسکشیدن، حق غذا خوردن، حق رفع غریزهٔ جنسی خویش برخوردار است. اما زمانی که پای حقوق مدنی و سیاسی در میان است، «حق» و«تکلیف یا مسئولیت» با هم مطرح شده و در حقیقت موقعیت انسانی را در وضعِ فراتر از «وضع طبیعی» مورد بحث قرار میگیرد. حقوق مدنی و سیاسی انسانها ماحصل روند تاریخی از تغییر، اصلاح، انکشاف و توسعه است. عاملان و کارگزاران حقوق مدنی و سیاسی مدرن، منِ انسان افغانستانی نیست. با وجود قانون اساسی و قوانین مدنی کشور که در محاکم اجرا میگردد، نبض مناسبات مردمی در جمعیتهای انسانی گسترده در جغرافیای افغانستان، بر«عُرف» و «تابو» میزند: نظمی حقوقی و اخلاقی ساده و ابتدایی جوامع بدوی و قبیلهای. من معتقدم که عرف و تابو با دین رابطهای یک طرفه دارند: بلعیدن همهٔ ارزشها و قوانین دینی که به مزاقِ مناسبات محلی و عرفی انسان بدوی سازگار است. در واقع انسانها، اصول مذهبی را برای حفاظت از وضع طبیعیشان خلق کرده و یا میپذیرند. درست به همین دلیل جوامع مذهبزده روی خوش به تغییر و توسعه نشان نمیدهند.
و اما زنان از تاریخ جوامع عرفی با تاکتیک بسیار طبیعی و اصولی حذف شدهاند. چنانچه برای نوعِ انسانیِ ماده مسئولیت در قلمرو عمومی در نظر گرفته نشدهاست. «زنِ افغانستانی» تعریف حقوقی و مدنی ندارد، بلکه تعریف عرفی دارد: موجودی برای ادامهٔٔ نسل، ارضای غریزهٔ جنسی مرد که باز هم برای بقا انجام میپذیرد و کارگری با حداقل مزد که در برابر غذا و سرپناه رایگان، خدمات جنسی و فیزیکی ارائه میدارد. بازتعریف واصلاح نگاه سنتی به زن با نهادسازی و ایجاد ساختارهای دموکراتیک ممکن است، تا زمینهٔ نقشآفرینی ومسئولیتپذیری همهٔ انسانها در عرصهٔ عمومی فراهم آید. ما باید به این درک عمیق از مناسباتِ اجتماعی برسیم که اهمیت قانونمداری، اهداف و ارزشهای دموکراتیک به مثابه مهیاگر تدابیر شکلگیری عدالتِ جنسیتی، اگر بیشتر از خود مکتبِ فمینیسم نباشد، کمتر هم نیست. ما به اشتباه فکر میکنیم که میشود از گردهٔٔ راست یک جامعهٔ عرفی و تابو محور، حقوق مدنی و سیاسی جدا کرد و این مطالبهگری را بسیار بدیهی و مُسَلم میپنداریم.
نیمرخ: طالبان یک گروه رادیکال در حوزهٔ دین سیاسی است، از منظر شما پیامدهای این نوع نگاه بر مردم و بهخصوص زنان افغانستان چه خواهد بود؟
خالده خرسند: فاجعه، فاجعهای به تمام معنا!
تسلط عام وتام سیاسی گروه طالبان منجر به بستهتر شدن روابط در جامعه و تشدید تسلط و زورگویی بر گروههای فرودست جنسیتی، قومی و زبانی خواهد انجامید. زنان در نخست به دلیل جنسیت، یکسره از عرصهٔ عمومی حذف و به مکان تاریخی وعُرفیشان برگردانده خواهند شد. به عبارت دیگر، زندگی اجتماعی زنان به طور قطع تمام میشود. اقتصادِ زنانه کوچکتر شده و وابستگیشان به مردان افزایش مییابد. نبود فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی «وقت بیکاری» در زندگی دختران را بیشتر کرده و در نتیجه سن ازدواج پایین آمده و سرگرمیهای سنتی چون خانهداری و آشپزی و فعالیتهای خانگی برای زنان به ناگزیری تبدیل میشود. مردان، مثل همیشه از فرصت پیشآمده، بیشترین بهره را خواهند برد.
خشونتهای خانوادگی، زورگویی، تهدید و ارعاب به منظور انقیاد و استفاده از جسم و توان زنان سیر صعودی پیدا کرده و تنش میان زنان و مردان بالا خواهد گرفت. در نبود قانون برابر که قادر به تنظیم روابط زنان ومردان در خانواده و جامعه شود، «حریمِ خصوصی» در تعریف سنتی و پدر،مردسالار از حاشیه به درون مناسبات شهری نفوذ کرده، در و بام خانه و جامعه به روی زنان بسته خواهد شد. زنان بار دیگر ممکن است به خاطر تعلق به یک گروه قومی، زبانی و منطقهٔٔ خاص، چون تاجیک هراتی، پنجشیری، بدخشی، ازبیک و… مورد ستم مضاعف قرار گیرند. به گونهای که تمام حمایتهای قانونی و دولتی از آنان دریغ شده و به شدت به درون قوم و جمعیتهای سنتی متعلق رانده شوند. سالهای طولانیِ جنگ وضعیت ویژه و بسیار غمانگیزی را در افغانستان شکل داده است که در ادامه، طالبان با حضور خود این سناریوی وحشت و عقبماندگی را تکمیل کردند. زنان اما به دلیل فرودستی تاریخی یک بار دیگر و با وجود تمام تلاشهایشان برای پیروزی، در زمینه و عینیتی به نام «جنگ» قربانی و بدبختتر شدند.
دین به طور کلی و «دینِ سیاسی» به صورت خاص از چالشهای عمده و اساسی در گفتمانِ مدرنیتهٔ افغانستانی (اگر با مقداری سخاوت قبول کرد که چنینی گفتمانی وجود دارد) بوده است. مسئلهای که به گمان من ابعاد تخریب و نفوذ آن هنوز به گونهای بایسته شناسایی و مورد توجه قرار نگرفته است. سیاستمدارن و روشنفکران معمولاً یا با دین بودهاند و یا یکسره ضد دین. اما برای مقابله و بررسی همه جانبهٔ تأثیرات دینداری و «دینخویی» مناسبات مردم، این تعاملات خنثی کار نمیکند. در واقع، باورپذیری چنین موردی دشوار است ولی باید بدانید که نمایش موضعِ ضد دین، بنا به ماهیتِ دیالکتیکی، مقاومت و دینخویی بیشتر را به بار میآورد. رخدادهای تاریخی معاصر کشور و جهان مصداق این ادعا است: دولت اسلامی مجاهدین زاده، رَویّه و ایدئولوژی حکومتِ کمونیستها در افغانستان بود. عین مسئله در شکل دیگر زمانی اتفاق میافتد که ما در تعامل و سازگاری همیشگی با دین به سر ببریم. طوری که واقعیتِ نقش و تأثیرِ پدیدهٔ دین را بزرگنمایی کرده و مانع مواجههٔٔ «خِرد» با«ایمان» شویم. هر دو نوع رفتار به لحاظ خلق دیسکورس تغییر وتعاملِ سازنده، عقیم بوده و تضادهای موجود را متراکم و یا هم تحریک میکند. روشِ تاریخی در غربِ جهان، سرزمینها و مردمی که توانستند از بند دین به عنوان نهادِ سیاسی رهایی یابند، نشان میدهد که نقد دین در کنار مبارزهٔ میدانی، نیاز به تولید خِردِ مدرن دارد. فلسفهٔ غرب کمک کرد که «انسان خردمند» در برابر «انسانِ با ایمان» ظهور کند. جنبشهای نوین چون جنبش فمینیستی، جنبش سیاهان، جنبش ضدِ جنگ با تکیه بر همین آموزههای فلسفی و سیاسی ظهور کرده و در تجدید حیاتِ حوزهٔ عمومی و خلق مناسبات جدید، با مبارزهٔ پیگیر، پیروز شدند.
متأسفانه، دیسکورس عقیم روشنفکری و مدرنیته در افغانستان، فرصت و زمینهٔٔ مداوم و دردناک را برای رفت و برگشت هژمونی دینی و حکومت اسلامی در کشور، فراهم کرده است. دین در موجودیت چنین خلأ گفتمانی، هر بار با یک دستآورد جدید به قلمرو عمومی برگشته و به تاخت و تاز میپردازد. واقعیت این است که طالبان سوار بر جهل و کمفهمی جریانات فکری، حکومتهای غیر دموکراتیک و جنبشهای ناتوان اجتماعی فرصت فربه شدن در میدان جنگ و جامعه را بهدست آوردند. حضور خشن و مسلط این گروه، چه کم بپاید و چه زیاد، عواقب و پیامدهای دراز مدت و عمیق بر تاریخ، سیاست و روابط مردم بر جا خواهد گذاشت.
نیمرخ: نگاه شما به ایدئولوژی رادیکالیزم طالبان، اعتراضات زنان و اتفاقات اخیر در افغانستان چیست؟
خالده خرسند: وظیفهٔ اخلاقیام میدانم که این بخش از گفتگو را با ادای احترام و حرمت به پیشگاه دختران مبارز هرات، کابل، مزار و… شروع کنم. زنان آگاه و شجاعی که توانستند نقطهٔٔ عطفی را در تاریخ مبارزات زنان در افغانستان رقم بزنند. مقاومت و داعیهٔ این انسانهای مبارز، آنقدر واقعی و درست بود که توانست تلخکامی و ناامیدی از حضورِ جعلی و فاجعهبار مدعیان دروغین حقوق زنان در سالهای گذشته را برای مدتی هر چند اندک، از ما دور کند. این زنان توانستند به درستی و سربلندی خودشان را در ادامهٔ اعتراضات مردمی که از بَدْو ورود طالبان در شهرها شکل گرفت، مستقر کرده ومسئولیت شهروندی خویش را ادا نمایند. به گمان من چرخش پرافتخار و تاریخی این جنبش کوچک ولی مقتدر به سوی مردم و مطالبات مردمی، نقطهٔٔ عطف این حرکت بود. به یاد بیاوریم که این زنان میراثبر یک گفتار مطالبهمحور، علیل، مملو از نفرت، پُر از کجفهمی و جدا شده از مردم و کنش غیر واقعی، منفعتطلبانه و متأسفانه دزد و فاسدی بودند که به جای گفتمانِ عملی و مطلوبِ حقوق زنان، قالب شده بود. به گزاف نیست اگر بگویم که این جنبش توانست برای نخستین بار در تاریخِ مبارزات کمرمق زنان در افغانستان، هویت مستقل، مسئولیتپذیری شهروندی و نیرومندی گفتمان حقوقی و ارزشی زنان را در بسترِ جامعه، باز تعریف و نمایندگی نماید. مبارزه یعنی همین! اینکه شما بتوانید قدرتمندتر وبزرگتر از ترسها، تهدیدها، شکنجهها، منافع و حتی خودتان ظاهر شوید. آنچنان که هیبتِ ترسناکترین وسیاهاندیشترین گروه نظامی قرن، درست در مقابل چشم شما و جهان فرو بریزد. مطمئن نیستم که ذیل استبداد افسارگسیختهٔ امارتی، راهِ راستین مبارزین همچنان ادامه یابد؛ اما یقین دارم که تاریخ نمیتواند این بازهٔ زمانی چهار تا شش ماه از مقاومت زنان در خیابانها و زندانهای مخوف طالبانی را به فراموشی بسپارد. راه آزادی مبارک است!
من کاراکتر زنان مبارز در اتفاقات اخیر را واقعی میخوانم، با یک برهانِ قاطع: طالبان و طالبانیسم جدیترین و واقعیترین خطر و مسئلهٔ امروز جامعهٔ افغانستان است. طالبان مُعرف گروهها وسازمانهایی است که در پی کسب اقتدارِ نهادی برای دین و استیلای آموزههای دینی بر تمامی حوزهها در جهان زیست بشری هستند. رویای دیرینه این گروهها، سیاسی کردن اسلام است. به زبان ساده، «اسلام سیاسی» که به تبع تندرو و دگم است، با بهدست گرفتن قدرت در پی احیای دولتداری سنتی اسلامی برمیآیند. این دولتها فاقد حداکثر ارزشهای دموکراتیک بوده و احقاق حقوق شهروندان و در مجموع تعاملات آزاد و دموکراتیک را در قلمرو عمومی متوقف میسازد. این در حالیست که جنگهای طولانی و فرسایشی، فساد و ناتوانی طبقهٔ حاکم روند دولتسازی مدرن را مختل کرد. در واقع طبقهٔ فاسد سیاسی با گرایشات قومی شدید مانع نهادسازی سیاسی شده و تبعیض و بیعدالتی را در میان بقیهٔ گروههای قومی و طبقات اجتماعی گسترش دادند. در این زمینه بود که طالبان فرصت احیای خودشان را به دست آورده وبعد از ایجاد وحشت و کشتار مردم بی دفاع، به حکومت و پیروزیهای نظامی دست پیدا کردند.
طالبان با جنگ برگشتند. در زمینه جنگ فربه شدند و با خود لایههای عمیقی از خشونت، ترور، تعصب و خشک مغزی را به جامعه و دولت انتقال دادند. این گروه ذیل امارت اسلامیشان، استراتژی ارعاب، خشونت وحذف را با شدت تمام دنبال میکنند. زنان بار دیگر با یک گروه ایدئولوژیک وبیرحم روبهرو هستند که کمترین دغدغهشان گفتمان برابری جنسیتی وبیشترین میزانِ دشمنی و برخوردشان با ارزشها و اصول برابری است.
نیمرخ: مقایسهٔ ۲۰ سال گذشته ونقش زنان در دورهٔ جمهوریت را چگونه بررسی میکنید؟
خالده خرسند: با تأسف، بیستسال گذشته، شامل دورهٔ به قول شما جمهوریت، هیچ نیست مگر فُرصتسوزی در مقیاس گسترده و غیر قابل باور. ما در جایی از تاریخ کشور ایستادهایم که بار دیگر خانهها، خیابانها، کوچهها و شهر و روستاهایمان اسیر دست دشمن شده است؛ همان خَصمی که تصور برگشت چنین پیروزمندانهاش به مُخیلهٔ ما خطور نمیکرد. اگر دست از فرافکنیِ تقصیر بر این و آن کشور دور و نزدیک برداریم، بخش بزرگی از مسئولیت این «تراژدیِ قرن» به خودمان و ناکامیهایمان برمیگردد. به طور نمونه، مایل هستم به تعدادی از خلأها و ضعفهای گفتمانی و راهبردی حرکتها و جنبشهای زنان در کشور اشاره نمایم.
در واقع، جنبشهایی نوین چون جنبش زنان از کارگزاران عمدهٔ تغییر اجتماعی هستند که در واکنش به بحرانها و یا برای تقویت زیرساختهای دموکراتیک به هدف هویتسازی و تجدید حیات قلمرو عمومی شکل میگیرند. حرکتهای زنان در افغانستان معطوف به حصول ارزشهای دموکراتیکی چون حقوق و آزادیهای اجتماعی بود؛ اما در زمینهٔ شناخت بحرانها، هویتبخشی گفتمانی و کمک به خلق، قلمروهای جدیدی از معنا در حیاتِ اجتماعی، بیاعتنا و کمتوجه ماند. به طور مثال، ما میدانیم که برای پیروزی هر حرکت و جنبش زنانه، سرایتدادن «نارضایتی» اصل مهم به شمار میرود. به عبارت دیگر، جنبشها باید قادر باشند که مسئلهٔ زنان را تا سطح گفتمان ملی و به مثابه نارضایتی عمومی، بالا بکشند. در موجودیت نهادها و ساختارهای قدرت مردسالار که همواره به انکار رنج و نابرابری زنان در جامعه میپردازند، بسیج افکار عمومی برای ایجاد همدلی و درک وضعیت فرودست زنان اهمیت فوقالعاده دارد. متأسفانه عدم درک حساسیت و اهمیت این اصلِ ساختاری در جنبشهای زنان، باعث ظهور روایت انحصاری و مرکزمحور(کابل محور) شد که شامل دیدگاهها، راهبردها و نقشِ بقیه زنان کشور نمیشد. شاید به گزاف نباشد اگر بگویم، در تمام سالهایی که میبایست جمعیتهای زنان در سراسر کشور بسیج شده و جنبشهای سرتاسری ایجاد میشد، تعدادی از زنان در مرکز، مصروف انحصار و گروگانگیری گفتمان زنان بودند. از یک جانب، گفتمان با رویکردهای ناسنجیده تا موقعیتی از تقابل و کشمکش شدید با مردم در فضای مجازی تقلیل یافت و از جانب دیگر، فرصتی مغتنم در اختیار نیروهای اوپراتیفی این روایت رسمی (مسئولین پروژهها) قرار گرفت که با خاطرجمع مشغول دستبرد، حیف و میل میلیونها دالری شوند که به آدرس زنانِ افغانستان و به هدف بهبود شرایط زندگی آنها به کشور سرازیر شده بود. سیمون دوبوار، نویسندهٔ یکی از کتابهای کلاسیک ولی مهم فمینیستی در پیشگفتار کتابِ «جنس دوم» هشدار ظریف ولی جدی را مطرح میکند: «… اگر موضوع زنان این قدر بیهوده به نظر میرسد، به علت آن است که نخوت و غرور مردانه آن را به جدال بدل کرده؛ وقتی انسان به جدال روی بیاورد، دیگر خوب به استدلال نمیپردازد.» متأسفانه، گفتار حقوقی و عدالتطلبی زنان افغانستان در بسیار موارد گرفتار این «جدال» بیهوده در سمینارها، نشستها وصفحات مجازی عزیزانِ فعال حقوق زن شد که در نتیجه تقابل و بیگانگی میان افکارعمومی و رنج واقعی زنان را تشدید کرده و شخصیتهای جدلی و ناتوان را به سطح آورد. هفتهٔ قبل به گفتگوی خانم دیوهٔ پتنگ، مدافع گروه طالبان در بیرون از کشور گوش میدادم. زنی به غایت ناتوان، بیرحم و کجبحث! اما کاراکتر«دیوهٔ پتنگ» در قبل از اکنون خلق شدهاست. زمانیکه چهرههای به همین اندازه فرافکن، سطحی و غیرمرتبط میتوانستند به نمایندگی و یا در حمایت از جمهوریت فاسد و پوشالی، در مورد سیاست، دولت، جامعه، زنان، خانواده نسخههای طویل و بابِ میل خویش را بپیچند. نخستین کارکرد مهرههایی از این دست، طراحی جامعهای است که نیروی دفع و تصفیه نداشته و تفالههای دورههای پیشین را بازتولید میکند.
این بحث پر دامنه است. به غیر از ناتوانی و خطاهای استراتژیک که من به آن اشاره کردم، نقدهای جدی بر نوع رهبری و ایدولوگهای روایت رسمی و مرکزمحور گفتمان زنان وارد است که میگذارم برای مجال دیگر تا سخنام بیشتر از این به درازا نکشد.
نیمرخ: شما نویسنده هستید و به عنوان فعال حقوق زنان، چرا زنان در فرهنگ بومی و ملی ما کمرنگ بودهاند و موتیف نقشهایشان به سمت نگاه مردسالارانه میرود؟
خالده خرسند: شاید بهتر است از خود بپرسیم که چرا زنان جایگاه فرهنگی واجتماعی بهتر از آنچه را دارند، باید داشته باشند؟ مگر چه کارهای جدی و کدام عقل پخته، جز در موارد معدود، در این جغرافیا تا هنوز توانسته دو پاراگرافِ عملی و کاربردی دربارهٔ روابط سوژه و ابژهٔ افغانستانی بنویسد: همین رابطهٔٔ دیرینه و تاریخی از تسلط مردان و فرمانبرداری زنان؟ سنت، دین، قدرت، دولت ومناسبات سیاسی زن را تربیت و مجبور به ستایش از نقش برتر سوژههای مردانه میکند؛ چون این سلسله مراتبِ قدرت برای ثبات و دوام نظم سنتی که تنها نظم مستقر در جامعهٔ ما است، ضروری است. فرهنگ تمامی روابط معنوی جامعه را در بر میگیرد. من، با الهام از مورخان فمنیست، از واژهٔ فرهنگ برای سخن گفتن از جامعیت گستردهٔ ارزشها، نهادها و مناسباتی استفاده میکنیم که معطوف به زندگی اجتماعی، خانوادگی و اخلاقی مردم، به ویژه زنان میشود. این نگاه به فرهنگ ما را قادر میسازد که اطلاعات زیادی دربارهٔ زندگی زنان کشف کرده و بدانیم که چگونه زندگی عام زنان در فرهنگ و کشور ما محدود به چهاردیواری خانه شده وزیر نام «خرده فرهنگ» ارزشزدایی شدهاست. نگاه غالب، زن را موجودی فاقد عواطف و تجارب ارزشمند، عشق سازنده و توانایی کشف قلمروهای ناشناختهٔ ذهن قلمداد میکند. انگار هیچ ارزش و افتخاری فراتر از نقش طبیعی که فرزندآوری است، برایش قائل نیست.
درحالیکه جمعیتِ زنان به اندازهٔ مردان است، اما حضور فرهنگیشان عامدانه کمرنگ میشود: فرهنگ مرئی یا مردانه و فرهنگ نامرئی یا زنانه. در جوامع بسته و سنتی مانند افغانستان این فاصله میان نقشهای مردان و زنان با بیگانهسازی، انکار، تحقیر وحذف زنان پُر میشود. مردان به جهان تجربی، عاطفی و احساسی زنان راه ندارند؛ ولی برعکس، در جهان زنانه مردان الگوهای برتر و واقعی برای ستایش و فرمانبرداری معرفی شدهاند.
با این که دوست ندارم نگاه آرمانگرایانه به واقعیتهای عینی جامعهٔ فقیر و اسیرِ جنگ افغانستان داشته باشم، اما میخواهم بگویم که همه علتها و واقعیتهای جامعه چون فقر، جنگ، بیسوادی و جهل مذهبی؛ ستم و تسلط دوامدار و ثابت بر زنان را تقویت مینماید. حرفزدن و افشای رنج و انکارِ تاریخی زنان در هر شرایطی وظیفهای اخلاقی تک تک ماست.