نویسنده: جواهر یوسفی
صفحات تاریخ را که ورق میزنی در جای جای آن تغییر حاکمیتها و حکومتها است که گاه به لطافت تکهای ابریشمی، منزلگه جسم و جان را نوازش میدهد و بر بالندگی و سرور آدمی میافزاید؛ آندم که روایتهایی از شادکامی مردم را از نظر میگذرانی، از خوشحالی و رفاه خاطرشان؛ ناخودآگاه لبخند بر لبانات نقش میبندد و از اینکه مشتاقانه همدم لحظهها و روزگار شیرینشان میگردی، احساس شعف به تو دست میدهد.
اما برهههایی سیاه نیز هست که با مروری هرچند کوتاه، روح و روانات را هربار در بند قفس احساس میکنی و تاروپود وجودت، سوزناکی ستم را لمس میکند. صحنههایی تکان دهنده از اسارت، شکنجه، تحقیر، سرکوب، کشتار و حتی قتل عام مردمان این دیار با عناوین متفاوت در سطر سطر تاریخاش کم نیست که با تحولات سیاسی پیوند خورده است. نکتهٔ قابل تأمل این است که در همهٔ این مقاطع تلخ زنان، بیش از مردان در عرصههای مختلف صدمه دیدهاند.
به بیان دیگر، جنس زن بهلحاظ باورهای سنتی و ساختاری غلطی همانند”اقتصاد غارت” که در طول زمان بر این جغرافیا سلطه یافته است، جزئی از دارایی و حریم مرد یا مردان یک خانواده و حتی یک خاندان بهعنوان مادر، همسر، دختر، خواهر، مادرکلان، زن برادر، دختر کاکا، دختر ماما و… محسوب میشود. در سطح خرد، این مردان خانواده هستند که بهطور مستقیم و غیرمستقیم درمورد اساسیترین حقوق یک خانم مثل پوشش، دایرهٔ اطرافیان، تحصیل و ازدواج تصمیم میگیرند و در نتیجه این مردسالاری، رنجها و حق تلفیهای بسیاری تا آخر عمر پیکرهٔ وجودی یک زن را میآزارد و گاه به زخمهای ناسوری مبدل میشود. طبق این دیدگاه؛ در سطح کلان نیز تمام داراییهای مادی و معنوی یک بخش یا قلمرو که در نتیجهٔ چور و چپاول مرد یا مردانی علنی یا غیرعلنی بهدست میآید به شمول زنان، متعلق به آنها است و جایی برای حقوق برابر و انسانیشان باقی نمیماند. به عبارتی، هرچه یک شخص یا گروه بتواند بیشتر چپاول کند و آغشته به فساد گردد، بیشتر محبوبیت پیدا میکند و جایگاهاش رفیع و رفیعتر میگردد. متعاقباً، زنان نیز با موانع زنستیزانهٔ بسیاری از این دست مواجه شدند اما اعتراضات و مبارزات خویش را هرچندمقطعی در دورههای مختلف تاریخ، جهت اعادهٔ حقوق و ارزشهای انسانیشان انجام دادند، منتها بنابر استنادات تاریخی، این دادخواهیها به دلیل اینکه منتج به باروری خرد جمعی نگشت، هیچگاه به یک جنبش تبدیل نشد. به عبارتی، چرخهٔ باطل اقتصاد غارت، همچنان در طول تاریخ افغانستان چرخید و چرخید تا به دوران طالبان در سالهای دههٔ هفتاد رسید. در این دوران سیاه نیز اخرین رمقهای اعتراض و حقخواهی زنان، توسط این گروه از پای درآمد و بهصورت مطلق، زنان یا خانهنشین شدند یا آواره و یا دیو مرگ آنان را بلعید.
در واقع؛ محرومیت، محدودیت و آوارگی درد مشترک زنان نسل امروز و نسلهای گذشته است که آنها را عمیقاً بههم پیوند میدهد، منتها وجه تفاوت آن در بیداری اکثریت زنان نسل امروز است. حضور پررنگ خانمها در لایههای مختلف جامعه همانند دانشگاهها، ادارات دولتی و غیر دولتی، رسانهها و حتی میدان سیاست دال بر این ادعاست که نتیجهٔ کوشش جمعی یک نسل از زنان آگاه است. به بیان دیگر، حضور بانوان در عرصههای مختلف، به تلطیف فضای روانی و اجتماعی جامعهای انجامید که خسته از جنگ، تباهی و دربهدری بود. بانوان خستگی ناپذیری که طی دو دههٔ گذشته و در سایه یک دموکراسی نیمبند، تمام همت خویش را به خرج دادند تا زمینه ساز آگاهی، برابری و آزادی باشند تا سرانجام افراطیت، جهل و توحش محو گردد. در نتیجه، وجههٔ عمومی افغانستان از کشوری جنگ زده به مملکتی تغییر یافت که علیرغم مشکلات و معضلات فراوان و نابسامانیها، نسل جواناش بهخصوص زنان به دنبال جوانه زدن و روییدن در پیچ و تاب موانع است.
لیکن در خلال همین دو دههٔ طلایی؛ هیولای جهل، تعصب و افراطیت در پستوها، هرچند ضعیف اما همچنان نفس میکشید و آرام آرام از حاشیه به متن آمد. همزمان با ترویج غیرمستقیم خشونت، ترور و تفرقه در کمینگاهها جای گرفت و سرانجام دموکراسی نوپای افغانستانی را سقوط داد. از جانبی، اقتصاد غارت که مولد فساد، اختلاس و زن ستیزی بود زمینهساز این سقوط شد. به همین لحاظ طی این دو دهه آنانکه اختلاسهای چندمیلیون دالاری کردند و قصهٔ فساد اخلاقیشان کوی و برزن را پر کرده بود، نه تنها محاکمه نشدند بلکه از اکثریت آنان تقدیر شد، زیرا شاه دزد بایستی از زیردستانش حمایت میکرد تا پایههای نفوذش توسط کسانی همانند خودش پایدار بماند.
لیک پیامد این تبانی؛ آوارگی، فقر فزاینده، حذف و سانسور است که این روزها بهوضوح گریبانگیر اکثریت مردم بهویژه بانوان گشته است. اکنون این سوال پیش میآید حال که همه جای این سرزمین قفس گشته است و جولانگاه جهل بهخصوص برای آنانکه میاندیشند، مینویسند، به آزادگی ارج مینهند و نقد و اعتراض میفهمند، چه باید کرد؟
مطمئناً یکی از درستترین کارهای ممکن این است که بلندگوی افراطیت نشویم، از فسادپیشههایی که در تباهی و سقوط نظام جمهوریت مستقیم/ غیرمستقیم نقش داشتند، به دلیل تعلق قومی، زبانی یا جنسیتی قباحت زدایی نکنیم. اینکه طالبان و حامیانشان به شیوههای مختلف سعی در ضربه زدن و خاموش ساختن فرهنگ اعتراض و دادخواهی بهخصوص جنبشهای زنان کردند، جای تعجب نیست. اما اینکه عروسکهایی با سبک زندگی مدرن مانند دیوهپتنگ که در لندن زندگی میکند و اوج آزادیهای مدنی و فردی را برای خود میپسندد، در سطح جهانی به تطهیر و عادی سازی موجودیت یک گروه تروریستی، افراطی و مخالف ارزشهای انسانی علیه همجنسان خود میپردازد، بسی تأسفآور است. چنین زنانی به مراتب انسانیت را به لجن میکشند تا مردان گروه طالبان. در واقع، امثال این خانم دشمنی خطرناکتر از طالباناند برای زن افغانستانی که با موجه جلوه دادن عملکردهای ضدانسانی این گروه، به دلیل تعلق قومیاش با آنان چشم بر همه جنایاتشان میبندد و نهایت تواناش را به خرج میدهد تا از چنین تریبونهایی تمام زحمات، مبارزات، شکنجه و محرومیتهای جنس زن را در افغانستان زیر سوال ببرد.
بهراستی! نمیشود که در سایهٔ جمهوریت جزء نورچشمیهای ریاست جمهوری بود و از الطاف مالی و معنوی دربار برخوردار شد، از ثمرهٔ همین حاتم بخشیهای حلقهٔ قدرت، در شهر گرانقیمتی مانند لندن، خانه و زندگی اعیانی مهیا ساخت، لیکن ابتداییترین حقوق انسانی را برای دیگر زنان، اضافه دانست و به باد تمسخر گرفت. بهراستی اگر این خانم و امثال او، واقعاً به اصول گروه طالبان باورمند هستند، قدم رنجه نموده بیایند افغانستان خانهنشین شوند، برقع بپوشند، از شدت فقر فرزندفروشی کنند و فقط هرچندماه یکبار همراه محرم خویش از خانه برآیند. بههرحال یا رومی رومی یا زنگی زنگ.
آزادی، برابری و آگاهی حق هر انسانی است و هیچکس این صلاحیت را ندارد که عدم آن را برای دیگری بخواهد…