روایت از زیوا وفایی؛ مزار شریف
این روزها، سعی میکنم برای کنار آمدن با اختناق و وحشت حاکم در افغانستان که دارد دنیای دخترانهام را نابود میکند، ذهنم را درگیر موضوعات دیگری کنم اما موفق نمیشوم از این حس ناامیدی و رنج خانه نشینی اجباری رهایی پیدا کنم.
تنها چیزی که در دسترس دارم کتابهایی است که در گذشته، آنان را مطالعه کردهام و برای اینکه درد و غم این فضای مردانه و ضد زن بیشتر گریبانم را نگیرد، به کتاب خواندن و نوشتن پناه میبرم. خانوادهٔ من بیشتر مردانه است و برادرانم که در یک محیط مردسالار بزرگ شدهاند کمتر دنیای یک دختر را درک میکنند. آنان همیشه از من میخواهند که فقط در خانه باشم. این روزها حقیقت تلخ زندگیام این است که فکر میکنم، در شش ماه گذشته، تبلیغ طالبان در مورد زنان، روی ذهن بسیاری از مردان، از جمله برادران من تأثیر منفی گذاشتهاست. آنان به بسیاری از سخنان طالبان، از جمله اعمال محدودیتها بر زندگی زنان، با طالبان موافقاند. از چیزی که میترسیدم، حالا در داخل خانهام اتفاق افتادهاست.
یادم میآید که قبل از مسلط شدن طالبان در افغانستان، روزهای چهارشنبه را با استفاده از فرصت، با دوستانم در باغ زیارتگاه بزرگ شهر سپری میکردیم، چون از زمانهای گذشته همین رسم و رواج مردم مزار شریف است که چهارشنبه روز خاصی برای گذراندن در زیارتگاه حضرت علی و این ممکن که یک عقیده دینی میباشد که از گذشتهها برایمان میراث مانده است، اما هرچه بود من چهارشنبهها را دوست داشتم.
پیش از سلطهٔ طالبان، چهارشنبهها، مردمان زیادی با خانوادههایشان آنجا میآمدند و آن فضا که پُر از زنان، مردان و کودکان بودند حس خوبی به من میداد. حس زندگی و زنده بودن. حس بودن کنار دیگران و تعلق به یک شهر خوب و با صفا. وقتی در مورد گذشتههای نه چندان دور فکر میکنم، فضا برایم تاریک و خسته کننده میشود و با خود میگویم، در دام هیولاهایی افتادیم که جز قتل و کشتار چیزی نمیدانند و زن را موجود بیارزشی میپندارند که فقط زیبندهٔ نشستن در پستوی خانهاست.
چهارشنبه نیز آفتابی و باغ زیارتگاه حضرت علی بر خلاف روزهای گذشته پُر ازدحام بود. پس از مسلط شدن طالبان این اولین باری است که چنین فضای پر از آدم را در این شهر میبینم. زنان و دختران زیادی در اطراف زیارتگاه گشتوگذار میکردند، گویا همهٔ آنها دلتنگیهایشان را در صحن باغ زیارتگاه رها میکنند. در شهر مزارشریف، زنان تنها چهارشنبه و دوشنبهها حق ورود به باغ و زیارتگاه حضرت علی را دارند.
ورود مردها، در روزهای چهارشنبه به صحن باغ و زیارتگاه علی، ممنوع است. اما پلیس طالبان، کودکان پسر را نیز که دستفروشاند و بادکنک میفروشند، از ورود به داخل باغ و زیارتگاه، به دلیل حضور زنان ممنوع کردهاند. کودکانی را دیدم که با هیجان و در حالی که بادکنکهایشان را تکان میدادند، وارد باغ زیارتگاه شدند تا مشتری پیدا کنند، اما پلیس طالبان، آنان را با لتوکوب از باغ خارج کردند. من شاهد بودم که یک پلیس طالبان، به کودکان پسر گفت: « شما به زنانی که در اینجا میآیند نامحرم هستید و این یک گناه بزرگ است که یک نامحرم به زنان چیزی بفروشد و یا با آنان حرف بزند».
آن کودکان که برای تأمین نیازهای خانوادههایشان در جادهها کار میکنند، با ناامیدی و وحشت، از باغ زیارتگاه خارج شدند. در حالی که به بادکنکهای نارنجی کودکان خیره شده بودم، با خودم فکر کردم، وقتی کودکان پسر، برای ما زنان نامحرماند و حق صحبت با ما را ندارند، کدام شریعت، به طالبان این حق را دادهاست که زنان را زندانی کنند، در حالی که هیچ پلیس زن در صفوف این گروه وجود ندارد؟ این کدام شریعت است که طالبان را در این مسیر هدایت کرده تا خودشان را محرم همهٔ زنان افغانستان تصور کنند، اما به کودکان کارگر، اجازه ندهند با زنان صحبت کنند؟
هیچ کس به من پاسخ نمیدهد، چون مطرح کردن این پرسش در جامعهٔ من، ضدیت با طالبان که خودشان را سربازان مجانی خدا تصور میکنند، تلقی میشود.