حسین رامش
ربابه (نام مستعار) اسم زنیاست با چهرهای گندمی، چشمان بادامی، قد بلند و ظاهر چهرهاش، او را ۳۰ الی ۳۳ ساله نشان میدهد. سه فرزند دارد و زاویهٔ دیدش نسبت به جهان پیرامونش به وسعت دریا و نگاه به آیندهٔ فرزندانش به بزرگی قلهٔ اورست است. او که رسا حرف میزند و لهجهٔ مهربانی دارد، آن هم در روزگاری که مهربانی با آدمهای شهر خداحافظی کرده و یا آب شده و در زمین فرو رفتهاست. او بهجای اسم دخترش میگوید: «قشنگم»، به پسرش میگوید: «قندم» و به طفل خُردترش که هنوز از شیمهٔ جانش میمکد، میگوید: «ناز مادر». او در حالی به فرزندانش ناز، قند و قشنگ میگوید که زندگی برایش نه قشنگ مینماید و نه قندی در کار است و نه ناز. زندگی پشت کرده به او. البته زندگی، اینروزها بر همهٔ مردم افغانستان پشت کرده ولی برای این مادر، دیواری کشیده تا نتواند به این زودیها برآن فایق آید.
ربابه! گوشهای در دشت برچی، غرب کابل، در یک خانهٔ کرایهای زندگی میکند. روزگاری که پدرش در قید حیات بوده و با شوخطبعیاش ربابه را میخندانده، دیگر نیست و حتی نمیتوانست دنیای امروز را اینگونه تصور کند. او از هفتسالگی به قالینبافی رفته و حالا که سیساله است نیز قالین میبافد. پدر ربابه، سالها قبل فوت نموده و به قول ربابه «دُردانهٔ پدر» را به دست کسی سپرده که حالا سر از زیر پولسوخته درآورده است. شوهر ربابه معتاد شده و آخرین داشتههای خانه را نیز به فروش رسانیدهاست. ربابه میگوید: «دلم برای او نمیسوزد؛ اما نمیتوانم نبود سایهٔ پدر را بر سر فرزندانم تصور کنم»، به همین خاطر است که ربابه با دست خالی به آینده دل بسته و شوهرش را در کمپ ترک اعتیاد بستری نمودهاست. او ماهانه از هر طریق که میتواند، باید هفت هزار افغانی به مسئولین کمپ پرداخت کند تا شوهرش را تداوی نمایند، اینکه نتیجه میدهد یا خیر؟ هیچکسی نمیدانند.
آنچه قابل تحسین و آموزنده مینماید، این است که ربابه عزمش را جزم نموده و به آیندهٔ فرزندانش دل بسته؛ تمام تلاش و تقلای او درس خواندن فرزندانش شدهاست. «من قالین کار کردم؛ چرخ زندگی من به تارهای قالین گره خوردهاست، به آرزوی رهایی از تارهای قالین عروسی نمودم ولی این تارها مرا رها نکرد، بلکه بیشتر و محکمتر بست و شوهرم به اعتیاد روی آورد. او در کارخانهٔ سنگ کار میکرد و شبانه خانه نمیآمد، فقط در هفته یکبار به خانه میآمد، همکارش معتاد بوده و او نیز ابتدا تریاک میکشیده تا بتواند شبانه کار کند ولی کمکم به پودر رسیدهاست. ربابه میگوید: من همین سه ماه قبل خبردار شدم و از بعضی نشانهها فهمیدم، خودش هم اقرار کرد. از آن زمان تمام تلاشم برای نجات اوست ولی فکر میکنم باید بیشتر درد بکشم و شبهای زیادی باید تنهایی قالین ببافم». او نسبت به دخترش خیلی حساس است و تمام تلاشش این است که بتواند درس بخواند، این روزها که طالبان، دختران را در خانه زندانی کردهاند، آیا دختر ربابه میتواند در آینده درس بخواند یا خیر؟
تریاک؛ افیون نابودگر زندگی آدمی است. سؤال این است، هر شخصی که معتاد میشود واقعاً غیر قابل ترحم است؟ کی مقصر اصلی است؟ برای باز نمودن این سؤال، به روایت تاریخی کشور چین نگاهی میاندازیم. بریتانیا چین را که امروزه یکی از قدرتهای جهان است، قبل از جنگ جهانی، تحت استعمار خود درآورد، بریتانیا با استفاده از سیاست استعماری، تمامی زمینهای حاصلخیز چین را با زور سلاح، تریاک کشت کرد، دهقانان را مجبور به پرورش تریاک نمود. تجارت تریاک در کشورهای آسیایی رواج یافت و باعث شد نود درصد مردم چین از زن و مرد معتاد شوند. دولت چین مجبور شد تمام مرزهای خود را ببندد؛ جنگ تریاک، بین بریتانیا و چین آغاز گردید و سربازان معتاد نتوانستند مقاومت کنند، چین مهلکترین شکست تاریخ را خورد و تمام بنادر تجاری خود را از دست داد. حالا سؤال این است که مشکل از نود درصد زنان و مردان چینی بود که معتاد شده بودند ویا سیاست استعماری؟!
چندی قبل تلویزیون طلوعنیوز از ولایات قندهار و هلمند گزارشی را نشر کرد که مردان با پیشانی ترکخورده و دستانی خسته در زمینهای حاصلخیز افغانستان تریاک کشت میکردند. استدلالشان این بود که اگر جایگزینی برای کشت تریاک در زمینهایشان پیدا نشود از کشت تریاک دست نخواهند کشید؟ آیا افغانستان به مرکز تبادل مواد مخدر تبدیل خواهد شد؟ آیا تمام معتادین زیر پلسوخته قربانی سیاستهای غلط در افغانستان نشدهاند؟ آیا ربابه به عنوان مادر سه فرزند، باید تاوان گناه ناکردهٔ خود را پرداخت کند؟
دیدگاهها 1
زییا و خواندنی بود