نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

بعد از هشت ماه آواره‌گی و بی وطنی، رویای دوبارهٔ قدم زدن در جاده‌های پلِ‌سرخ

  • نیمرخ
  • 19 حمل 1401

نادیا فکرت

چهار روز بعد از سقوط کابل، با قلبی آکنده از غم دل‌تنگی، کابل را ترک کردم. تصویر آن روز، تار و مغموم در گوشه‌ای از ذهنم نقش بسته‌است. انگار یکی دارد هر لحظه به من تلنگر می‌زند و به طرزی فجیع، تمام دقایقِ آن روز را به خاطرم می‌آورد. بار‌ها در مورد «آوارگی» از مادرم شنیدم. قصه و داستان‌های تلخِ روز‌گار طالبانی که مادران و زنانِ زیادی، تیرگی و زشتی آن روزها را متحمل شدند. برای من اما واژهٔ «آوارگی» اتفاق بکر و جدیدی بود. اگر بگویم تحمل آن روزها و تجربهٔ آوارگی، خیلی در تضاد با سن و جنسیت من بود، اشتباه می‌کنم. شاید اصلاً ‌منطقی‌ نیست و من با گفتن چنین حرفی، مهر باطل می‌زنم به دادخواهی تمام زنان و دخترانی که سال‌هاست قربانی تمام لحظات ناخوش وطن خویش و خشونت دیکتاتورانهٔ مردانِ طالبانی این سرزمین شده‌اند. به این دلیل که تجربهٔ‌ دوبارهٔ «آوارگی» و «بی‌‌وطنی» در افغانستان واقعاً اتفاق تازه‌ای نبود و این اتفاق بیش‌تر روی زنان و دخترانِ این سرزمین تأثیرگذار بوده‌است، بهتر است بگویم در هر صورت زنان و دختران، قربانی تمام اتفاقاتی هستند که افتاده‌است و می‌‌افتد.

هشت ماه آوارگی، درماندگی، دوری از وطن و خانواده برای من به مثابه هشت سال دشوار و مملو از دل‌تنگی بود. از رفتار تمسخرآمیز مردم آن‌جا، تا غم وحشیانه‌ای که در دلم رخنه کرده بود. روزهای این هشت ماه را با خواندنِ پنج جلد کتابی که با خود برده بودم و شب‌ها را با تصورات و خیالاتِ دوبارهٔ قدم زدن در جاده‌های پلِ‌سرخ و چرخ زدن بر فرازِ کوه‌های قوریغِ کابل سر می‌کردم. گفتن این حرف و مرور خاطراتِ وطن، برای همه آن‌هایی که آواره هستند و بودند، قابل درک و بدیهی‌است. دوری از وطن واقعاً دیوانه کننده و مرور خاطراتِ روزهای شیرینِ گذشته در عالم غربت، دیوانه کننده‌تر است!

اکنون بعد از هشت ماه دوباره برگشته‌ام. تمام آن دقایق شیرینی که این‌جا ثبت کرده بودم مرا دوباره به اینجا کشاند. هر روز عشقِ نسبت به وطن در وجودم رسوخ می‌کرد که خارج از اختیارم بود، یعنی این علاقه داشت در من تقویت می‌شد و هر روز بیش‌تر جوانه می‌زد. صبحِ آن روزی که طرف کابل حرکت می‌کردیم چنین حسی داشتم که در قالب یک متن در یادداشتم ثبت کردم؛ (حالم خوب است. حسِ عجیبی دارم، به نوعی که این دگرگونی خارج از حیطهٔ درکم است اما بی‌اختیار، عمیق‌ و عمیق‌تر به دلم نشسته‌است. انگار این تنها حقیقی‌ترین و واقعی‌ترین حسی ا‌ست که واقعاً منوط به من است. احساسی که از قلبِ تب‌دارم برخواسته و مجزا از تمام تعاریف و تمجیدی است که فقط در قالبِ کلمات بیان می‌شود. اکنون هر قدمی که من را به تو نزدیک‌تر می‌کند قلب من را به هیجان می‌آورد. تو تکه‌هایی از وجود منی. در تو و با تو زیسته‌ام و تو هم‌چنان با آسمان مه آلوده‌ات زیبایی! وطن من؛ آغوش وا کن که برای همیشه در تو آرام بگیرم). بله، این متن را دقیقاً همان لحظه که دوباره به افغانستان برمی‌گشتم نوشتم.

بیش‌ٔتر از یک هفته است که کابل‌ام. از حقیقت اگر نگذریم رنگ و رخِ شهر کاملاً دگرگون شده‌است. دیگر خنده‌های دخترانِ این سرزمین در جاده‌های این شهر نمی‌پیچد. فقر و بی‌کاری دارد کم کم مردم را می‌بلعد و حرفِ از موسیقی و هنر نیست. سکوتِ غریبانه‌ای همه‌جا را فرا گرفته‌است، انگار دیگر شوقِ زیستن در وجود فرد، فرد آدم‌های این‌جا به دار آویخته شده‌است. هستند تعداد اندکی از آن‌ها که هنوز امید را هم‌چون چراغ، برای ادامهٔ راه روشن و زنده نگه داشتند. چندی قبل «شهرک» رفته بودم، جایی که آرزوی رقصیدن بر فراز کوه‌هایش را داشتم. آن‌جا با انبوهی از جمعیتِ مردم سرخوردم که چگونه با شوقِ قدرتمندی با خانواده‌هایشان می‌خندیدند و در واقع چه‌قدر ثانیه‌های آن روزشان را معنا می‌کردند. نگاهم با دیدنِ آن صحنه داشت این قسمتِ قشنگِ از شهر را از اتفاقاتی که فراسوی کوه افتاده بود جدا می‌کرد. دلم می‌خواست آن زیبایی و امیدواری را مجزا از تمام کابل بدانم و آن‌جا را در آغوش بگیرم و بگذارم در جایی که هرگز آلوده به ناامیدی و زشتی‌های تمام شهر نشود. حالا کابل به شهری «نوستالوژی» مبدل شده‌است، جایی که خاطراتِ شهروندانش در آن دفن است. جایی که زندگی به معنای واقعی کلمه زیبا و پر شور جریان داشت و شاید هم هنوز هم این جریان ادامه دارد. نمی‌دانم، شاید! کابل جان، تو قسمتی از وجودِ منی و من همیشه در رویاهای قلبم تمنای شکوهت را دارم.

همچنان بخوانید

عید زنان

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402
تناقض زندگی مردم در این روزهای کابل

تناقض زندگی مردم در این روزهای کابل

28 حوت 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
صابره
هزار و یک شب

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

صابره، 17 ساله، تازه امسال مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس می‌گوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بین‌المللی خواهد گرفت، احساس می‌کند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه می‌راند.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00