نیمرخ
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
EN
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
نیمرخ
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج

تقلا برای هیچ، روایت زنی که با خستگی بیگانه بود(بخش اول)

  • نیمرخ
  • ۲۱ حمل ۱۴۰۱

لیاقت ساعی

اشاره: این نوشتار در پی آن است که مسئولیت‌پذیری و تقلای زن افغانستانی جهت آبادانی کشور را روایت کند، تلاش‌هایی که حاصل آن اکنون دود شده و به هوا رفته و خود همان زن، در کشوری که برایش این همه خون دل خورده جایی برای ماندن نیست.

بخش اول:

دوران وزارت انرژی آب و روزهای نخست ریاست در وزارت کار و امور اجتماعی

اولین‌بار در ورکشاپی که تحت عنوان (آموزش مبارزه با فساد اداری) توسط کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی برگزار شده بود، دیدمش. دختری با چشمان عسلی، قد میانه، صورت گرد، غرور و اُبهتی خاص که در نشست و برخاستش کاملاً آشکار بود. وجود تنها دختری با چنین ویژگی در آن جمع مردانه پنجاه، شصت نفری که هر کدام به نمایندگی از یک ارگان دولتی گرد هم آمده بودند، جالب بود، اما جالب‌تر از آن، روحیهٔ شدیداً رقابت‌پذیر و ذهن پرسشگرش بود که در جریان ورکشاپ، همواره اشتراک کنندگان و استادان انستیتیوت را به چالش می‌کشید، مخصوصاً وقتی که موضوع بحث به سمت تساوی حقوق زن و مرد، یا توانمندی یکسان زنان و مردان می‌رفت، آن‌وقت تک دختر جلسهٔ ما چنان سخن می‌راند و استدلال می‌کرد که باقی اعضا یا سکوت می‌کردند و یا با محافظه‌کاری تمام، محتاطانه به شکل اجمالی چند جمله‌ای می‌گفتند و از ترس این‌که مبادا خواسته یا ناخواسته، حرفی در مورد ضعف زنان بگویند و طرف (خاطره یوسفی) واقع شود، زود مایک‌شان را قطع می‌کردند. او در آن روزها نه تنها یک تنه از حقوق و توانمندی زنان جانانه دفاع می‌کرد، بلکه در مورد جوانان و ظرفیت‌های جوان افغانستانی هم همان‌قدر تعصب داشت. هرچند ممکن است که در چنین محیط مردانه، تنها دختری که در آن جمع حضور دارد، تمام توجهات را طرف خود جلب می‌کند، اما او تنها یک ” دختر” نبود، یک مبارز عصیان‌گر، کارمند به‌شدت وظیفه شناس و یک منتقد کاملاً بی‌باک بود؛ طوری‌که مستقیماً به چشمان اساتید آن‌جا نگاه می‌کرد و در عین حفظ احترام‌شان چنان خون‌سردانه مشکلات و اشتباهاتشان را بازگو می‌کرد، انگار که در یک اتاق تنها دارد با خودش صحبت می‌کند. وجود همین ویژگی‌ها و البته ( زیبایی و متانت منحصر به فردش) باعث شد که ذهنم بیش از حد معمول درگیر این خانم باشد تا این‌که همین درگیری ذهنی طی ۲ سال، رفته رفته به تاریخ ۲ حمل سال ۱۴۰۰ ما را به عنوان زن و شوهر زیر یک سقف قرار داد.

 قبل از ازدواج، در جریان آشنایی و نامزدی هر دوی ما در بست‌های مشابه به عنوان ( مدیر عمومی تسهیل قراردادها) در وزارت‌های (انرژی و آب) و (داخله) کار می‌کردیم. کاری که به‌شدت پر مسئولیت و استرس‌زا بود. هرچند به باور اغلب، دوران نامزدی شیرین‌تر و پر هیجان‌ترین دوران زندگی مشترک دو جوان است که همین‌طور هم است، اما برای ما چاشنی این دوران کمی بیش‌تر بود؛ چون در کنار شیرینی و هیجان حس دیگری که ما در این مرحله از زندگی بیش‌تر درگیر آن بودیم استرس بود. استرس از عدم اکمال به موقع اعاشهٔ پولیس، استرس سقوط پوسته‌ها و ترمیم مجدد آن‌ها، استرس آب‌خیزی فلان دریا و عدم اعمار سریع سد برای آن، استرس عدم احداث چک‌بند، استرس عدم نهایی سازی کار فلان بند برق، استرس عدم رسیدگی به موقع مواد سوخت، پوشاک پولیس، استرس، استرس و استرس….

در جایی خوانده بودم، وقتی در مورد چیزی نگران هستیم و استرس داریم اگر در مورد آن با کسی حرف بزنیم شدت نگرانی و استرس کمتر می‌شود. خب، ما هم همین‌کار را می‌کردیم. آخر هفته‌ها که تنها فرصت دیدار ما بود، بلا استثنا در پل سرخ با هم‌دیگر قرار می‌گذاشتیم و خیر سرمان می‌خواستیم از دوران ” شیرین” نامزدی ما لذت ببریم، اما بعد از چندین ساعت صحبت متوجه می‌شدیم که در این مدت فقط استرس‌هایمان را با هم‌دیگر تقسیم کرده‌ایم، چون ذهن ما چنان درگیر مسائل کاری بود که به محض آغاز کلام، بحث ما ناخواسته می‌رفت به همان سمت و اگر هم می‌خواستیم موضوع بحث را عوض کنیم او با خنده می‌گفت؛ “ما با جان به فنا دادم تا زنده اونا باشد” و با دستش به دختران و پسران جوانی اشاره می‌کرد که غرق صحبت‌های عاشقانه‌شان بودند. بعد از گفت‌وگوی طولانی( ما هم‌چون جلسات واقعاً بحث و گفت‌وگو داشتیم از سخنان رمانتیک خبری نبود) وقتی خداحافظی او همراه با استرس‌های کاری وزارت انرژی و آب استرس‌های وزارت داخله را هم با خود می‌برد و من استرس‌های وزارت انرژی و آب را بر مشکلات وزارت داخله می‌افزودم و هر دو با ذهن‌های به‌شدت درگیر خداحافظی می‌کردیم. اشکال کار این‌جا بود که او شدیداً کمال‌گرا بود و توقع داشت که تمام کارها کاملاً دقیق، به موقع و درست پیش برود که این امر در ادارات دولتی ناممکن بود.

روزی‌که با هم ازدواج کردیم، یک‌ماه از آغاز ریاست‌اش در وزارت کار و امور اجتماعی می‌گذشت و مراحل استخدام من به عنوان مشاور وزیر در بخش مالی و تدارکات وزارت مهاجرین نیز در جریان بود. گرچند بر اساس حقوق و صلاحیتی که داشتیم می‌توانستیم از رخصتی‌های قانونی سالانهٔ خود استفاده کنیم و تا یک‌ماه به‌عنوان رخصتی عروسی از فضای کار دور باشیم، اما بنا بر اصرار او فقط پنج روز رخصت گرفتیم و قرار شد حداقل همین مدت  را از بحث و فضای کاری دور باشیم، اما حاضر نشد که شمارهٔ رسمی کاری‌اش را خاموش کند، می‌گفت شاید مشکلی پیش آید که کارمندان قادر به حل آن نباشد آن وقت کار مردم بند می‌ماند. هنوز دو روز از عروسی‌مان نگذشته بود که تلفن‌هایش یکی پس از دیگری زنگ می‌خورد و هی مشکل پشت مشکل تا این‌که در روز چهارم طاقت‌اش تاق شد و گفت: این‌طور امکان ندارد، باید خودم به دفتر حاضر باشم. با صورتی که هنوز آثار آرایش عروسی در آن بود و دستان حنایی در روز چهارم به دفتر رفت و شب با خودش انبوهی از کاغذ و دوسیه را به خانه آورد.

ادامه دارد….

همچنان بخوانید

روایت یک زن مبارز؛ شکنجه و اعتراف اجباری در زندان طالبان

یک زن جوان در خوست پس از تهدید طالبان اختطاف و کشته شد

Share on facebook
Share on twitter
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on linkedin
Share on email
Share on print
کلمات کلیدی: خشونت طالبان با زنانروایت زنانزنان افغانستانمحدودیت‌های اجباری

دیدگاه‌ها 3

  1. محمد هارون حدید می گوید:
    3 ماه پیش

    درود برهمت تان درجامعه سنتی مصدر خدمت به مردم وجامعه خود شدید

    پاسخ
  2. ثریا می گوید:
    3 ماه پیش

    خیلی زیبا کلمات را با همان سادگی که در وصف خانم یوسفی است و واضح بیان نموده اید ، منتظر ادامه این مقاله/ متن که زیر دست دارید هستم.

    پاسخ
  3. دکتورعبیدالله فضلپور می گوید:
    3 ماه پیش

    بسیار زوج دانسته وبادانش هستید خوش بخت باشید هردوی تان تحصیل کرده وکارکشته هستید همیشه موفق میباشید.زیرا هم نظر هم هستیدزوج موفق گفته میشوید.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پرخواننده‌ترین‌ها

تقلا برای هیچ، روایت زنی که با خستگی بیگانه بود(بخش اول)

روایت سقوط و خاطرات خانه‌های امن در روند تخلیه

جسد یک دختر جوان از بام خانه‌ای در شهر هرات پیدا شد

از کابل تا فرانسه؛ روایت روزهای قبل از سقوط

نیمرخ در کانادا جواز فعالیت گرفت

شهری میان آتش – روایت سقوط

یک زن در کندز داخل حمام خانه‌اش سر بریده شد

روایت یک زن مبارز؛ شکنجه و اعتراف اجباری در زندان طالبان

دانشجویان طبی؛ از تفکیک جنسیت در موتر تا محرومیت از دوره‌ی ستاژ

سرگذشت مخفی بدخشی؛ زنی در زندان مردان

Facebook Twitter Youtube

نیمرخ رسانه‌‌ای آزاد است که تلاش می‌کند با نگاهی ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان بپردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پُرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما

صاحب امتیاز و مدیر مسئول: فاطمه روشنیان
سردبیر و ویراستار: امان میرزایی
سردبیر بخش آنلاین: حسین احمدی
گزارشگران: لطیفه سادات موسوی، معصومه رها و زهرا سالومه
صفحه‌آرا: اسماعیل لعلی

نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

طراحی، برنامه‌نویسی و اجرای وبسایت  iNasri ⚒

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • خانه
  • رویکرد نیمرخ
  • خبر
  • گزارش
    • گزارش تحقیقی
  • زنان و مهاجرت
  • تحلیل
  • گفت‌وگو
  • روایت
  • چندرسانه‌یی
    • عکس
    • صدا
    • ویدیو
  • ستون‌ها
    • اعتراض و مقاومت
    • ترجمه
    • صلح
    • اقتصاد
    • صحت
    • فرهنگ و هنر
    • ورزش
    • قانون
    • سکوت را بشکنیم
    • نیمرخ دیگر