نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

پس از تسلط گروه طالبان، رویاهای دختران در سیاه‌چالهٔ ناامیدی است

  • نیمرخ
  • 21 ثور 1401

مصطفی بهین

“وقتی صنف یازده بودیم و موج حملات انتحاری در مکتب‌های غرب کابل اوج گرفته بود، هر روز دست مادرم را می‌بوسیدم، با ترس از خانه بیرون می‌شدم؛ ولی یک امید داشتم و تلاش می‌کردم. هیچ‌گاه در مورد نرفتن به مکتب فکر نکردم و هر روز با تلاش بیش‌تر برای رسیدن به آرزوهایم قدم برمی‌داشتم.”

حدثه کاظمی، دختری که ۱۷ سال پیش در روزهای سرد زمستان، زمانی که داشت پایه‌های دموکراسی در افغانستان بنا نهاده می‌شد و روزنه‌های امید برای زنان باز می‌گشت؛ در غرب کابل به دنیا آمده‌است. او با تمام مشکلاتی که یک دختر افغانستانی با آن دست و پنجه نرم می‌کند زندگی کرده و بزرگ شده‌است، تا صنف دهم در یک لیسهٔ خصوصی درس خوانده و بعد از آن به گفتهٔ خودش به‌خاطر اعتبار داشتن شهادت‌نامهٔ مکتب‌های دولتی، صنف یازدهم را در لیسهٔ عالی زینب کبری تمام کرده‌است. شاید او هرگز فکر نمی‌کرد در یک قدمی تمام کردن مکتب، همهٔ دست‌آوردهای یک دهه عمرش در پرتگاه قرار بگیرد و کاری هم از دستش برنیاید.

حدثه از روزهای خوبی که در مکتب خصوصی  درس خوانده و تلاش کرده‌است می‌گوید:” تا صنف دهم که شاگرد آن مکتب بودم، همه چیز عالی بود؛ برنامه‌های درسی خوبی داشتیم. هر ۱۵ روز امتحان داشتیم که باعث می‌شد امید ما هر روز زیادتر شود و بیش‌تر زحمت بکشیم.”

وقتی که پاندمی کرونا شیوع پیدا کرد، تمام مکتب‌ها بسته شد، او و هم‌کلاسی‌هایش، صنف یازدهم را بسیار به‌صورت فشرده تمام کرده‌است” وقتی به‌خاطر کرونا مکتب‌ها تعطیل شد، هر روز برای شروع دوباره دعا می‌کردم و نگران بودم که از برنامه‌هایم عقب نمانم، ولی تازه داشت شرایط بهتر می‌شد که چیزی بدتر از کرونا بالای ما حاکم شد.”

او از صنف هفتم برای این‌که نمرهٔ اول کانکور شود و یگانه دختری باشد که نمرهٔ کامل را می‌گیرد؛ برنامه‌ریزی کرده بود، از خواندن اساسات در کورس‌ها تا اشتراک در امتحان‌هایی که برای ارتقاء دانش‌آموزان برگزار می‌شد، از آرزوهایش که برای رسیدن به آن‌ها از هیچ‌گونه تلاشی دست برنداشته و امیدهایی که خانواده‌اش از حدثه داشته با یک نگرانی که انگار قرار نیست با این شرایط که بالای زنان حاکم شده به آن‌ها برسد؛ حرف می‌زند” مادرم بزرگ‌ترین حامی من و خواهرم برای درس خواندن بوده و هست، زنی‌که بودنش را با حمایت‌های بی‌دریغ‌اش از ما برای آموزش به اثبات رسانده‌است. خودم همیشه دوست داشتم یک سیاست‌مدار خوب شوم و در رویاهایم از خودم یک خانم سیاست‌مدار تجسم می‌کردم که با دلسوزی تمام برای وطن‌اش خدمت می‌کند.”

اما؛ خانواده‌اش برای او خواب داکتر شدن را دیده بودند و اگر در خانه حرفی از مریضی به میان می‌آمده، مادرش از حدثه به‌نام داکتر مادر یاد می‌کرده، بی‌خبر از این‌که اندکی بعد، این رویاها هر روز در سیاه‌چالهٔ ناامیدی غرق می‌شود و حدثه را نیز با خودش می‌برد.

زمان زیادی نمی‌گذرد، در روزهایی که حدثه با جدیت تمام آمادگی کانکورش را دنبال می‌کرد و هر هفته برای محک زدن خودش در امتحان‌های آزمایشی کانکور اشتراک می‌کرد؛ ناگهان سایهٔ شوم یک گروه که سایه‌های تاریکی‌شان تا هنوز بر خاطرات دخترانی که چند سال بزرگ‌تر از حدثه است به‌جا مانده بود، قدرت را به دست گرفت. با آن هم حدثه به امید این‌که آن‌ها تغییر کرده باشد و بعد از چند روزی دوباره به مکتب برود خوش‌بین بود.” یک روز قبل که قرار بود مکتب‌ها شروع شود با خوشحالی تمام برای آن روز آماده می‌شدم؛ همیشه به فکر این بودم که مادرم حاصل آن همه زحمتی که برای من کشیده بود را بعد از دوازده سال ببیند و دخترش با بلندترین نمرهٔ کانکور در رشتهٔ دل‌خواهش کامیاب شود.”

اما؛ وقتی حدثه به دروازه‌های مکتب می‌رسد با چیزی مواجه می‌شود که از آن به نام غم‌انگیزترین روزهای زندگی‌اش یاد می‌کند و می‌گوید: ” وقتی به مکتب رسیدیم، مدیر بنا بر دستور، دروازه‌های مکتب را بسته بود، معلم‌ها هم می‌گفت: مکتب‌های دخترانه بسته شده و افراد طالبان هم ما را با زور، دوباره به خانه‌های‌مان فرستاد. دیدن این همه برایم وحشت‌ناک بود و واقعاً باور نمی‌توانستم که زنان دوباره به بیست‌سال قبل برگردد.”

حدثه که برای جبران درس‌هایی که به‌خاطر کرونا عقب افتاده بود، چند کلاس در کورس‌های ‌آموزشی ثبت نام کرده بود، طالبان با آمدن‌شان نه تنها حدثه را بلکه هزارها دختر دانش‌آموز را به سمت سیاهی جهت داد و برای اثبات جهل‌شان هر روز دستورهای تازه را برای به حاشیه بردن زنان اعمال می‌کند.

همچنان بخوانید

روزی برای زنان و دختران بازمانده از آموزش افغانستان

روزی برای زنان و دختران بازمانده از آموزش افغانستان

30 جدی 1401
عدم مشروعیت طالبان، حاصل مبارزات زنان معترض است

عدم مشروعیت طالبان، حاصل مبارزات زنان معترض است

3 قوس 1401

حدثه آمدن طالبان را کابوس می‌داند و می‌گوید: ” با آمدن طالبان، از امتحان دادن و رفتن به دانشگاه منصرف شدم، مکتب‌ها هنوز بسته‌است و در دانشگاه هم هر روز یک محدویت جدید را وضع می‌کنند. حالا از ماندن و درس خواندن در این کشور ناامید شدم. در یکی از کورس‌ها زبان انگلیسی را می‌خوانم و برای گرفتن و به‌دست آوردن “تافل” تلاش می‌کنم تا از این طریق بورس تحصیلی خوب به‌دست بیاورم.”

 پسر عمه‌اش که او هم صنف دوازدهم مکتب است و هر روز به مکتب می‌رود و از کتاب‌های درسی‌شان برای حدثه حرف می‌زند او را بیش‌تر از پیش غرق در ناامیدی می‌کند.” ما دختر و پسر در این دوازده سال تلاش کرده بودیم، حالا چرا پسران می‌توانند درس بخوانند، ولی ما حق نداریم. طالبان فکر می‌کنند که دختران برای کارهای خانه آفریده شده و باید در خانه باشند. در کجای قرآن چنین چیزی گفته شده که آن‌ها می‌گویند: اسلام این‌طور می‌خواهد.”

خواهر بزرگ حدثه بعد از سپری کردن امتحان کانکور و به‌خاطر بلند بودن نمره‌اش شامل بورس‌های دولتی ‌می‌شود و لیسانس‌اش را در رشتهٔ مهندسی از دانشگاه ترکمنستان گرفته‌است و خواهر دیگرش هم دانشجوی حقوق در دانشگاه کابل است.

حالا آیندهٔ حدثه و دختران این سرزمین دارد رو به نابودی می‌رود، که طالبان با پیروی از سنت پشتون والی و تفسیر غلط از اسلام، برای خانه‌نشین کردن زنان و گرفتن حقوق آن‌ها از هیچ‌گونه تلاشی دست برنمی‌دارند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: دختران دانش‌آموزطالبان را به رسمیت نشناسیدمکتب سیدالشهدا
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00