خبر اجباری شدن حجاب و نقاب برای مجریان زن رسانههای افغانستان به سرعت پخش شد و واکنشهای زیادی را در داخل و خارج از افغانستان بههمراه آورد. در این رابطه گفتوگوی انجام داده ایم با یکی از مجریان سابقهدار رسانههای تصویری در افغانستان تا از شرایط ایجاد شده بیشتر جویا شویم.
از او خواستم خود را معرفی کند و از دغدغهها و کارهایش بگوید، با کمی مکث، خواست تا مصاحبه با نامی مستعار نشر شود که طالبان مشکلی برایش بهوجود نیاورند. میگوید: از سال ۲۰۱۱ است که با مطبوعات و رسانههای خصوصی افغانستان و بین سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱ مشغول به کار در نهادهای دولتی و حکومتی بودهاست، مثل ریاستجمهوری، پارلمان افغانستان، بانک جهانی و در ۲۰۲۱ دوباره برگشتم به خانوادهٔ رسانه و مطبوعات و هماکنون مجری هستم در تلویزیون. زندگی ما افغانستانیها سراسر پر از چالش، پر از دغدغه و پر از درد و اندوه است. متأسفانه سالهای اول زندگیام را بیرون از افغانستان و در مهاجرت بودم. روزهای مهاجرت یکی از بدترین و تاریکترین روزهای هر انسان است بهخصوص کسانی که مجبور میشوند وطنشان را ترک کنند و خانوادهای که یک نفر نانآور دارد و شش کودک بسیار سخت است. مکتب را تا صنف ۹ در مهاجرت خواندم و در دورهٔ جمهوریت برگشتم کابل و مکتب را تا صنف ۱۲ به پایان رساندم. در یکی از دانشگاههای خصوصی طب خواندم، هرچند در کانکور دولتی رشتهٔ ادبیات انگلیسی کامیاب شده بودم ولی بهخاطر اینکه پدرم داکتر بود و دوست داشت تا یکی از اولادهایش راهش را ادامه بدهد؛ من و یکی از خواهرانم تصمیم گرفتیم رشتهٔ طب را علیرغم میل شخصی بخوانیم تا یکی از آرزوهای پدرم برآورده شود. بهخاطر هزینههای دانشگاه و تحصیل، از همان ابتدا که وارد کابل شدم؛ در رسانهها مشغول بهکار شدم تا مصارف تحصیل و زندگی خود را دربیاورم و روی پای خود ایستاد شوم. مادرم معلم مکتب است و من نمیخواستم تا هزینههای تحصیل و زندگیام به دوش خانواده باشد.
نصف روز تحصیل و نصف روز دیگر در تلویزیون کار میکردم. در دو دههٔ گذشته بسیار رنج کشیدم اما خوش بودم؛ خوشبین بودم که روز تا روز افغانستان جور میشود و فضا برای ما مثل دیگر انسانهای جهان که حق طبیعی زندگی دارند، حق کار و تحصیل دارند مساعد خواهد شد، اما متأسفانه تمام چیز یکروزه قسمی بههم خورد، ویران و نابود شد که تصورش برای من بسیار سخت بود. اگر کسی قبلاً میگفت که قرار است نظام تغییر بکند، این برای ما یک کابوس بود که گروهی مثل طالبان بیاید و حکومت کند. بزرگترین کابوس من این بود که با چنین افرادی روبهرو شوم ولی متأسفانه خوب بهیاد دارم که روز یکشنبه برای ما گفته شد که همهچی را رها کنید، وسایلتان را نگیرید و بروید خانه که طالبان آمدهاند و نظام سقوط کردهاست. بدترین روز زندگی من بود، روزی که با کابوس زندگی خود روبهرو شدم. نه تنها سیاهترین روز زندگی من، بلکه روز سیاه تمام مردم افغانستان بود که در تاریخ زندگیشان ثبت شد. کسی رفت، کسی ماند، هر کدام دلیل خود را داشتند. من ماندم زیرا دلایل خود را داشتم، مجبوریتهای خاص زندگی در مقطعی که برابرم قرار گرفته بود؛ مجبور شدم بمانم. بیست روز بعد از سقوط به یکی از تلویزیونهای خصوصی رفتم و مشغول بهکار شدم. از سال ۲۰۱۱ برای خودم کار میکردم، شأن اجتماعی داشتم، مقام و منزلتی داشتم، هشتسال مکمل چادر سر نکرده بودم نه در محیط کار، نه در بیرون، نه در مهمانی و نه در هیچجا. فقط زمانی که بازار میرفتم برای خرید و لوازم مصرف خانه چادر میپوشیدم؛ بهغیر از آن نمیپوشیدم. میخواستم خودم باشم ولی وقتی آمدم تلویزیون و گفتند: باید چادر بپوشی، لباس دراز بکنی، نمیتوانی کت و شلوار بپوشی، پذیرفتم؛ گفتم خیر است، این موضوع تنها برای من نیست و برای همهٔ مردم کشورم است. پذیرفتم که برای ۴۰ میلیون انسان که در این کشور زندگی میکنند همین مشکلات است؛ تا همین روزهای اخیر قبول کرده بودم، گفتند جوراب بپوش، گفتم: خیر است میپوشم، باید کنار مردم جامعه و زنان کشورم ایستاد شوم، چون آنها هم مجبورند بپوشند. گفتند: چیرقم لباس بپوش، گفتم: چشم. دانشگاه نرو، چشم. محیط کارت نرو، چشم. این کار بکن، این کار نکن، چشم. همه را چشم گفتیم؛ ولی امروز همان بغضی که در طول ۹ ماه گذشته نگاه کرده بودم در گلوی خودم، امروز همان بغض در گلویم ترکید. ساعت ۷ صبح که به دفتر رفتم گفتند: باید با ماسک برنامه را اجرا کنی، ابتدا به خودم خیلی روحیه دادم، گفتم: قوی باش، میتوانی، از آن همه سختی گذشتی، از این یکی هم بگذر. ولی وقتی با ماسک رفتم داخل استدیو، سر میز برنامه نشستم، همینکه سلام گفتم، دیگه ترکید این بغض و مکمل برنامه را گریه کردم، نه تنها من، بلکه همکارهای دیگری که در استدیو حضور داشتند همه گریه میکردند. همه یکصدا فریاد میزدند به شکلی که فکر میکردی اینجا یک جنازه روی زمین افتادهاست. نمیدانم برنامه را چه قسم به پایان رساندیم. اما به هر حال روز ختم میشود ولی دردی که در درون من است، عقدهای که در وجودم است هنوز حل نشده. حس این را دارم که مرا در داخل یک چاه تاریک انداختند و هر لحظه رویم خاک میریزند و دارند مرا زنده بهگور میکنند، نمیدانم حس بسیار بدی دارم که نمیتوانم از ذهن پاکش کنم متأسفانه. از ایشان خواستم تا از مجبوریتهای زندگی و دلایل خارج نشدنشان از افغانستان گپ بزند؟ در پاسخی قاطع گفت: این مجبوریتها مسائل شخصی و خانوادگی است، نمیخواهم با هیچکس شریک بسازم و خوب است که شما هم در این موضوع زیاد نپچید. در نتیجه با احترام گذاشتن به حریم شخصی افراد، نخواستیم ایشان را برای توضیح بیشتر معذب بسازیم.
در ادامه خواستم تا از تأثیر محدودیتهای ایجاد شده توسط طالبان بر جایگاه اجتماعی زنان افغانستان و مشکلات و مصائبی که برای خودش بهوجود آمده سخن بگوید.
با آه بلندی شروع میکند و میگوید: اگر بیاییم در افغانستان از منافع شخصیمان بگذریم و کمی ملیتر فکر بکنیم، نزدیک به چهل میلیون انسان که در اینجا زندگی میکنند متأسفانه بالای همهشان نقض حقوق بشر صورت میگیرد. تنها موضوع زنان نیست، به چشمهای خود میبینم که آقایان بیچاره چه دردهایی را متحمل میشوند در این شب و روزها. به بهانههای متفاوت سختیهایی را سر راهشان قرار میدهند و بهخاطر خانوادههایشان چه تاوانهای سنگینی را میپردازند. ما شاهد همهٔ این موارد در داخل افغانستان هستیم، ولی به گروه طالبان همینقدر میگویم که واقعاً برایشان متأسف هستم. روزی میرسد که در قبال تمام بدیهایی که در حق مردم کردید پشیمان میشوید. هر چیزی بیفتد میتوان بلندش کرد اما اگر انسان از چشم انسان بیفتد دیگر هرگز بلند نمیشود. انسانیت خودتان را آنقدر خرد کردید که دیگر نمیتوانید بلند شوید. حالا به حد کافی از چشم مردم افتادید.
برای من جای تعجب دارد که این گروه، همواره چسبیدن به پوشش زنان. فقر در این مملکت بیداد میکند، بیسوادی بیداد میکند، جنگ و ناامنی بیداد میکند، ما هزار موضوع و دغدغهٔ دیگر داریم، هزار چالش در زندگی داریم. ما همه چیز را ماندیم، چسبیدیم که کی چه قسم لباس بپوشد، در قرن بیست و یک بسیار تأسفبار است که تمام موضوعات مهم دیگر گذاشته و به نوع پوشش آدمها بچسبیم. در حالی که لحن و بیانش قاطعیت و استحکام خاصی پیدا کرد، با صدای بلندتری گفت: یک امر را میخواهم به صراحت و واضح بگویم و هیچترسی از گفتن این موضوع ندارم.( طرز پوشش برای همهٔ افراد جامعه، حالا چه مرد باشد و چه زن باشد). طرز پوشش یک موضوع اخلاقی است، لطفاً جنبهٔ دینی و سیاسی ندهید. آدمها میدانند چه نوعی بپوشند تا آدم معلوم شوند، لطفاً اجازه بدهید آدمها خودشان تصمیم بگیرند و حس آدم بودن داشته باشند. قانون وضع کردن برای یک عده آدم که خودشان آن قانون را نمیخواهند ظلم است، مگر شما نمایندهٔ خدا بر روی زمین هستید؟ که نیستید. پس چرا از آدرسی صحبت میکنید که خودتان ان را نمیدانید کجاست! من یک دختر مسلمان هستم، در یک خانوادهٔ مسلمان به دنیا آمدم و در یک کشور مسلمان زندگی میکنم. سالها مسلمان بودیم، آیا در تمام این قرنها که افغانستان کشور اسلامی بوده و ما مسلمان بودیم مشکل داشته یا اسلامی که شما در این ۹ ماه آوردهاید مشکل دارد؟ این کدام نوع اسلام است که ما هیچ نمیفهمیم؟ گیریم همین اسلام سختگیرانهای که شما دوست دارید اسلام واقعی است، در کجای کتاب و دینتان گفته که بروید حجاب را بالای زنان اجباری بسازید. مگر خدا نگفته که آموختن علم بر زن و مرد مسلمان فرض است؟ روی فرض خدا پای میمانی و نیمی از قشر جامعه را از علم محروم ساختی و نگذاشتی درس بخوانند، آخر این کدام اسلام است؟ به جای اینکه حرف از اسلام بزنید بیایید دو کتاب ۵۰ برگی بخوانید تا در مورد اسلام، اخلاق اجتماعی و کدهای اخلاقی انسانی برای ما چی گفتهاست؟ بیشتر حدس و گمان من این است که نوع نگاه اسلامی افراطی از بیرون به طالبان دیکته میشود، تقطیع میشود و آنها کورکورانه میگویند: چشم. طالبان از زنان به دنبال باجگیری هستند و برای همه معلوم است، به نام مکتب زنان باجگیری میشود، به نام کار زنان باجگیری میشود، به نام رفتار زنان باجگیری می شود، به نام خبرنگار زن باجگیری میشود. این باجگیریها جریان دارد تا جیبهایشان پر شود، بعد میگویند: حالا ما را بس است.
به دنبال صحبتهای کوبنده و موشکافانهاش در مورد محدودیتهای زنان و رویکرد طالبان، از ایشان پرسیدم که نقض حقوق زنان و حقوق بشر در افغانستان را از چه راههایی میتوان پیگیری کرد؟ آیا خودشان راهکاری در این زمینه دارند؟
اینبار لحن و بیانش آرام و همراه با تأسف است، میگوید: با توجه به وضعیت در داخل مملکت، حالا گپ بهجایی کشیده که دو گزینه پیش روی مردم است، یا دین یا زندگی. کسی که زندگی میخواهد یا از وطن میبرآید یا از اینها منصرف است و هیچ خودش را با آنها مواجه نمیسازد. آن کسی که دین میخواهد باز هر چه اینها میگوید، باز میگوید چشم. اکثریت مردم، وقتی این دو گزینه را پیش رویشان بگذاری معلوم است میگویند: زندگی. چهار تا فحش هم میزنند و میگویند ما این دین را نمیخواهیم، حق هم دارند که نمیخواهند. به حدی ما را از دین ما خسته ساختند، به حدی مردم را به نام دین شکنجه کردند که حالا دیگر همه متنفر هستند از نام دین. نام دین را که بگیری از کودک گرفته تا بزرگسال، حتی کهنسالان ما همه فرار میکنند از آن. باور کنید! یک روز به یاد دارم در یک جمع گفتم: خدایا! ای کاش مسلمان خلقام نمیکردی، اجازه میدادی زندگی میکردم. فکر کن مثل من شاید میلیونها انسان است که این گپ را میزنند و میگویند: خدایا! کاش مسلمان خلقام نمیکردی ولی اجازه میدادی زندگی میکردم. من میبینم که مردم از بس که خسته شدهاند؛ دیگر هیچ کاری نمیکنند. دیگر نه دوست دارند مظاهره کنند، نه دوست دارند اعتراض کنند، نه دوست دارند صدا بلند کنند. وقتی زیاد خسته میشوی مینشینی در یک گوشه و فقط میگویی یک گلاس آب بیاور، از خستگی بلند شده نمیتوانم. حالا مردم به این حالت رسیدند. از بس خسته شدند، دیگر نه اعتراض برایشان مهم است، نه راهکار برایشان مهم است، نه طرز زندگی، هیچ چیز برایشان مهم نیست. میگویند: بگذار هر کی هر چی میکند، بکند.
برایش گفتم که بهنظرت زندگی عشیرهای و قبیلهای مردم افغانستان باعث فقر فرهنگی و بیسوادی نیست؟ آیا نگاه مردسالارانه از این نوع زندگی نشأت نگرفته؟ آیا طالبان تازه ظهور کردهاند؟ یا نگاه افراطی و جامعهٔ مردسالار افغانستان باعث ایجاد گروه طالبان شده؟
باز هم با کلمهٔ متأسفانه آغاز میکند صحبتهایش را و میگوید: تا همین آدمها هست، تا همین دیدگاهها هست، هیچوقت نه راهکاری، نه هیچ چیز دیگهای نتیجه نمیدهد. آنهایی که زندگی قبیلهای داشتند سالهای سال، چند قرن زندگی قبیلهای داشتند و هیچگاه دوست ندارند تغییر بکنند و از ولایتها و ولسوالیها بگذریم؛ حتی در بعضی نقاط پایتخت هست هنوز هم مردم به صورت قبیلهای، حتی در دورهٔ دموکراسی و جمهوریت هم با خانوادههایشان اجازه نداشتند بدون چادری بیرون برآیند، اجازه نداشتند بدون شال کلان بیرون برآیند، اجازه نداشتند تنهایی خرید بروند. این چیزی بود که هیچ وقت قابل هضم و نادیده گرفتن نمیشود. حالا اگر بیاییم برایشان پیشنهاد بدهیم که این راهها است، سالهاست که مردم برایشان پیشنهاد دادند؛ ولی کسی که مرغاش یک لنگ داشته باشد، بعضی وقتها هیچ نداشته باشد، مرغاش به همین قسم پرواز میکند و میرود.
از نگاه طالبان بر زنان پرسیدم، از عواقب رفتارهای رادیکال محور و دین سیاسی طالبان و تأثیرش بر زندگی زنان افغانستان؟
با ناراحتی فراوان گفت: چی نیاوردند بر سر ما؟ درس ما ضرب صفر شد، کار ما ضرب صفر شد، زحمات و تلاشهای ما ضرب صفر شد، گشنگیها، تشنگیها، سختیها و ناداریهای ما که بهخاطر یک مقام، بهخاطر باسواد شدن، بهخاطر کارمند شدن کشیده بودیم؛ همه را ضرب صفر کردند و فعلاً همهٔ ما فقط میگوییم: مرا کس غرض ندهد، دوست دارم نفس بکشم. دیگر هیچ چیز نمیخواهم، گپ به اینجا رسیده است. دیگر ما چی را از دست بدهیم؟ این حرف عام که میگوید: بعد از سیاهی رنگی نیست، حالا ما به سیاهترین نقطهاش رسیدیم. بعد از سیاهی دیگر کدام رنگ است که ما منتظر او باشیم؟
میگویم: با توجه به صحبتهایی که کردید، آیا برای زنان و دختران افغانستان آیندهای متصور هستید؟ میگوید: اگر این گروه از کارکرد و عملکردی که روزمره انجام میدهند دست نکشند آینده که چه؟ حتی زندگی کردن در اینجا ناممکن میشود و شما بروید بهطرف وزارت داخله، طرف ریاست پاسپورت سر بزنید. ببینید مردم از قشلاقها، قریهها و از کجاها که آمدهاند فقط بهخاطر اینکه پاسپورت بگیرند و از این وطن بیرون بروند. اگر این روند زندگی به همین منوال در افغانستان ادامه پیدا کند، شما مطمئن باشید که یک سال دیگر افغانستانیها را شما در اینجا نمیبینید. دانهدانه، کمکم شاید مردم را در افغانستان به همین شکل ببینید.
از ایشان خواستم تا نظرشان را دربارهٔ حجاب اجباری و با توجه به اینکه طالبان فشار را بر سر سرپرست و مردهای خانواده گذاشتند تا از خانهٔ خودشان فشار بر سر زنان بیاورند اعلان کنند؟
در پاسخ گفت: در اجتماع میبینیم که دختران میگویند: خانوادههایمان ما را تحت فشار میگذارند و میگویند: تا بسیار کار ضرور نداری از خانه نرو. بهخاطر اینکه نشود که در کدام جایی اشتباهی ازت سر بزند و بیایند ما را ببرند زندانی کنند. ببینید دیدگاه مرد افغانستانی تا چه حد سست و لرزان است، یک حرفی که زده میشود، اگر خانمت بیحجابی کند تو را میبریم، به جای اینکه کنار خانم خود ایستاد شود که همسرش من هستم، برادرش من هستم، پدرش من هستم. من حق دارم اجازه بدهم خانمم به چه شکل بگردد، دخترم به چه شکل بگردد، تو کی هستی که تصمیم میگیری؟ بهجای آنکه کنار خانمش ایستاد شود او را از رفتن به بیرون ممانعت میکند. پس نظام طالبانی که ما در داخل خانههایمان داریم، ما باید اول مبارزه با طالبان را از داخل خانهٔ خود شروع کنیم، بعد بیاییم با طالبان بیرون از منزل و با آنها صحبت کنیم. متأسفانه ما در داخل خانههای خود چندین طالب داریم، اول باید از آنها تبرئه شویم و بتوانیم آنها را قناعت بدهیم، بعد محیط بیرون و طالبان داخل اجتماع را.