نویسنده: شمایل زارع
این قصهٔ تلخ را بعد از نُه ماه شوک شدید نوشتم تا روزی در کتابچهٔ خاطرات زندگیام، یادگار تلخترین روز سیاه تاریخ ثبت شده باشد. از دوران حاکمیت قبلی طالبان به جز نام طالبان، جنگ و وحشت چیزی به یاد ندارم. دقیقاً بیست و یک سال پیش، دختر خردسالی بودم که نه معنی جنگ را میفهمیدم و نه معنی صلح را، در دورترین و مرکزیترین جغرافیای افغانستان زندگی میکردم؛ در ابتداییترین مکتب درس میخواندم. آن زمان تقریبا ۱۱ یا ۱۲ ساله بودم که برای اولینبار از ترس شنیدن نام طالبان به شاخهٔ درخت توت پناه برده بودم تا پدرم که معلم بود از مکتب بیاید و مرا به خانه ببرد.
در سال ۲۰۰۱، حاکمیت سیاه طالبان از بین رفت و بعد از کنفرانس ” بن ” فصل جدیدی برای مردم و بهویژه زنان افغانستان رقم خورد. با وجود تمام چالشها، زنان و مردم افغانستان دستآورد چشمگیری در تمام عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داشتند. افغانستان کمکم رنگ و بوی توسعه را به خود گرفته بود و فرصت خوبی برای پیشرفت زنان و دختران آماده شده بود، در حالی که مشکلاتی بسیار و جنگ در تمام نقاط افغانستان جریان داشت و قربانی اصلی جنگ، زنان افغانستان بود و بهای جنگ را مردم بیگناه افغانستان میپرداختند؛ ولی باز هم مردم افغانستان امید برای آینده داشتند.
در طول بیست و یک سال، زنان افغانستان توانستند تا سطح ماستری و دکترا تحصیل نمایند، در آبادی و آزادی افغانستان سهم فعال داشته و مسئولیت شهروندی خود را انجام داده و در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در حد کاندیداتوری ریاست جمهوری مشارکت کردند.
من نیز یکی از آن زنان و دختران بودم که توانستم تا سطح ماستری تحصیل نمایم و در بازسازی، مشارکت سیاسی و اجتماعی سهم فعال گرفته، مسئولیت شهروندی خود را ادا نمایم. همچنان مانند سایر زنان مبارز افغانستان، من هم در کنارشان مبارزه نمودم و تلاش نمودم که برای حقوق بشر و حقوق اساسی زنان کار نمایم تا صدای عدالت و برابری در جامعه تأمین شود.
آمدن دوبارهٔ طالبان:
پانزده آگوست ۲۰۲۱، قصهٔ تلخ تاریخ افغانستان و بدترین و تلخترین روز تاریخ، بازگشت طالبان بعد از ۲۰۰۱ در جهان است. سیاهی دوباره بر مردم افغانستان حاکم شد و کابوسی وحشتناک برای من و میلیونها زن و دختر افغانستان ایجاد شد. بعد از تسلط گروه متحجر طالبان در افغانستان؛ در کنار نابودی سایر دستآوردها، زنان نیز همهٔ دستآوردهای خویش را بهطور کامل از دست دادند. مکاتب دخترانهٔ بالاتر از صنف ششم مسدود و نهادهای تحصیلات عالی در بعضی نقاط کشور بهطور نمایشی باز گردیدهاست. حق ادامهٔ کار از زنان گرفته شده، محدودیتهای همهجانبه بر زنان تحمیل گردیده و حتی بزرگترین و اساسیترین حق انسانی را که همانا آزادی است؛ از آنها گرفتهاند. آنانیکه صدای عدالتخواهی را بلند میکردند و شعارشان نان، کار، آزادی و مشارکت سیاسی بود، به زور از خانههایشان گرفتار و در شنکجهگاه نامعلوم انتقال داده شد. هیچ نوع امنیت و مصونیت بهخصوص برای زنان وجود ندارد و عمق این جنایت و خشونت بهطور درست و مستند آن گزارش نمیگردد.
چنانچه دنیا شاهد آن است: فقر و گرسنگی، بدبختی حیات میلیونها انسان افغانستانی را تهدید نموده و از آنان قربانی میگیرد. نقض حقوق بشری زنان، نابرابری جنسیتی، تبعیض و تعصب علیه حقوق شهروندی مردم افغانستان، بهخصوص علیه زنان هر روز بدتر میشود و آزادی بیان را بهطور کامل از بین برده اند.
قصهٔ تلخ سقوط ولایتها:
سه روز پیش از سقوط کابل، جلسهٔ هیئتمدیرهٔ شبکهٔ زنان افغانستان بود، در این جلسه اعضای هیئتمدیره، شبکه و رئیس اجرایی شبکه، ماریجان اکرمی و معاون شبکه، همه حضور داشتند.
جلسه روی وضعیت حاکم در ولایات افغانستان که یکی پی هم سقوط میکرد، بود. همه نگرانیهای خود را مطرح کردیم و وضعیت در ولایات به شدت نگرانکننده بود. ماری اکرمی موضوع لیست زنان فعال ولایات و کابل را مطرح نمود و به نهادهای کمک کننده داد که اگر خدای نخواسته موضوع جدی پیش بیاید همکاری نمایند. خانم سراج گفت: “عزیزانم شما را تشویق نمیکنم که از افغانستان خارج شوید، هر کس بیرون شده میتواند، مانع هم نمیشوم” بعد از جلسه همه با نگرانی به طرف خانههای خود رفیتم. فیصله این شد که در صورت بدتر شدن اوضاع از نهادهای کمک کننده درخواست همکاری نماییم؛ تا زندگی زنان در امان باشد.
ائتلاف زنان و صدای ما برای آینده، شب و روز نگرانیهای خود را مطرح کردند. تاریخ ۱۴ آگوست تصمیم گرفته شد که یک جلسه از طریق زوم برگزار شود. زنان از تمام نقاط افغانستان، سیاسیون، جامعهٔ مدنی و همه حضور داشتند. تمام ولایات افغانستان سقوط کرده بود و طالبان در ولایات بر زنان تعیین تکلیف میکردند که بحث اصلی جلسه نیز همین موضوع بود. در بین جلسه “اشرف غنی” بیانیه داد، بسیار شتابزده و رنگپریده بود. حاضرین در جلسهٔ زوم بیشتر نگران شدند، من تمام صحبتهای اشتراک کنندهها را یادداشت میکردم و همهٔ ما تلاش میکردیم که یک راهحل پیدا شود تا زنان از ولایات در جای امن انتقال داده شوند.
یک تعداد از سیاسیون زن که در جلسه حضور داشتند، میگفتند: کابل تا سه ماه دیگر سقوط نمیکند و بلاخره همه به این باور بودیم که کابل سقوط نمیکند. همان روز “طلوع نیوز” به من زنگ زد تا در برنامهٔ ساعت ۱۰ صبح در مورد نگرانیهای زنان صحبت نمایم.
من نیز وعده دادم که فردا میآیم. من همیشه میگفتم: صدای زنان افغانستان را هیچ قدرتی خاموش کرده نمیتواند و زنان امروز افغانستان زنان ۲۱ سال قبل نیستند. عصر آن روز از دفتر بیرون شدم، دیدم وضعیت شهر مناسب نیست. نزدیک ساعت شش و نیم خانه رسیدم و همه نگران بودیم، اخبار میدیدیم و گروپهای واتساپ، شبکههای مجازی و در همهجا ترس و وحشت میبارید.
سناریوی وحشتناک روز یکشنبه ۱۵ آگوست:
ساعت ۹ صبح به شبکه زنگ زدم، همکاران شبکه همه دفتر بودند، طرف شبکه حرکت کردم، تاکسی گرفتم. نزدیک کارته پروان رسیده بودم که راهبندی زیادی بود و هر لحظه ترافیک زیادتر میشد. اوضاع غیر نرمال بهنظر میرسید. تا اینکه دیدم، مردم از هر طرف میدویدند. یکی وحشتزده به من گفت: “طالبان آمده فرار کنید.”
گیج شده بودم و وحشت سر تا قدمم را فرا گرفته بود. من نیز همراه مردم که با ترس و وحشت میدویدند و فرار میکردند، دویدم. از ترس و خستگی توان حرف زدن برایم نمانده بود. وقتی به کوتهسنگی رسیدم، اشکهایم سرازیر شدهبود. مردم وحشتزده مارکتها و دکانها را بسته و فرار میکردند. به زنان میگفتند که زود خانه بروید. همه میدویدند، زنان پیر را که توان دویدن نداشتند،کمک میکردند. دختران جوان را میدیدم که بوتهای خود را بهدست گرفته میدویدند، اطفال خردسال از مکاتب فرار میکردند. آن روز مثل یک کابوس وحشتناک بود. وقتی خانه رسیدم، رنگم پریده بود. اعضای خانواده را پالیدم و دیگران خانه بودند، اما صابره خواهرم که محصل دانشکدهٔ حقوق دانشگاه کابل بود، دانشگاه رفته بود. کوشش کردم تماس بگیرم اما شمارهٔشان خاموش بود. طاقتم طاق شده بود، تا اینکه بعد از نیم ساعت خواهرم برگشت. همه شوکه شده بودیم، چنان ناامید که گویا تمام چیزی که داشتیم از دست دادهایم. من حتی برای یک لحظه نمیتوانستم آرام بگیرم. همهٔ دستآوردها و آرزوهایم مانند سایر هموطنانام در یک لحظه نابود شدند.
خواهر کوچکم حمیده دچار شوک عصبی و پاهایش فلج شده بود. خواهرزادهٔ دوسالهام سنا نیز شوکه شده و حرف نمیزد، غذا نمیخورد. وقتی میخوابید، کابوس میدید. برادرم مانند سایر هموطنان ما همراه با فامیل خود میدان هوایی رفته بود. وقتی برگشتند خانه، برادرزادهٔ دو و نیم سالهام حمزه میگفت: ما رفته بودیم آمریکا، آنجا جنگ بود ،پس آمدیم. کودک دو و نیم ساله جنگ و وحشت را به چشم و گوش خود تجربه کرده بود. کسی جرأت نمیکرد برود خرید و شهر کابل به وحشت تبدیل شده بود. من شش شبانه روز شوکه بودم، نه غذا میخوردم، نه صحبت میکردم و حتی نمیدانستم کجا هستم. فقط دروازهٔ اتاقم را میبستم و با صدای بلند برای آرزوها و زحماتی که در طول بیستسال کشیده و برای آن مبارزه کرده بودم، میگریستم.
شهر کابل خاموش و آینده با خاک یکسان شده بود:
چهرهٔ کابل تغییر کرده بود، از طریق رسانهها میدیدم که در کابل چه وحشتی به راه افتاده بود و شبها با فیر و وحشت سپری میشد. از طرف دیگر بهخاطر پروسهٔ تخلیه، آسمان کابل از صدای طیاره یک لحظه هم آرام نمیشد. وضعیت میدان هوایی کابل اشکآور بود. مردان و زنان تلاش میکردند خود را به میدان هوایی برسانند. حتی مردانی برای فرار از طالبان بر بالهای هواپیمای آمریکایی نشستند و از بال طیاره افتادند. آن روزها سرخط سیاهترین روزها و تلخترین اخبار جهان شده بودیم.
رسانهها کاملاً سانسور شدند. بهجز چهرهٔ طالب و خبرهای داغ بحران مردم افغانستان چیز دیگری نشر نمیشد. چهرهٔ زیبای شهر کابل به یک شهر خاموش و وحشتزده تبدیل شده بود. زنان و مردان کابل تا چند روز اول حتی از خانههایشان بیرون نمیشدند. بعد از مدتی مردان جرأت کردند که از خانههای خود بیرون شوند و چهرهٔ شهر کابل کاملاً مردانه شده بود. بعد از مدت طولانی زنان نیز بیرون آمدند و در یک گردهمایی اعتراضی شرکت کردند.
پایین کردن بیرق سه رنگ کشورم و برافراشتن بیرق طالبان تروریست:
روزی که بیرق سه رنگ افغانستان را پایین کردند، فکر کردم که آخرین نفسهایم را میکشم، چشمانم کور شده بود از گریه، روح و روانم مرده بودند و قبلم میسوخت. کابل رنگارنگ به غمگینترین شهر جهان تبدیل شده بود. در چهرهٔ هر افغانستانی اشک غم خانه کرده و حتی پرندههای کابل غمگین شده بودند. بیرق سه رنگ کشور ما نمادی از غرور و عزت بود، دیگر هیچجای شهر کابل دیده نمیشد و این بزرگترین درد بود که حس کردم، گلویم را میفشرد و مانند یک لقمهٔ سخت که از گلویم پایین نمیشد و این بزرگترین درد بود که من و همهٔ هموطنانمان میکشیدیم.
ادامه دارد…
دیدگاهها 2
دردی مشترک
بازم بنویسید
ایینده ی روشن را برای ملت و مردمم ارزو دارم
بلی دقیقا .
سیاست کثیف دشمن ما را غافل گیر کرد .
ای کاش ها در ذهن های ما باقی ماند . سقوط دولت جمهوری اسلامی افغانستان بخشی از تلخ ترین خاطرات زندگیم است . 😥💔