نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

طالبان، درد مشترک همه‌ی ماست

  • نیمرخ
  • 24 سرطان 1401
IMG-20220627-WA0007

نویسنده: صابره زارع

بخش دوم

تا لحظه‌ای که داخل هواپیما نشدیم، حتا به عزیزترین و نزدیک‌ترین اقارب و دوستان، از رفتن خود چیزی نگفته بودیم، زیرا هم از امنیت تماس‌ها، هم از امنیت میدان هوایی و حتی از جرأت‌مان برای رفتن مطمئن نبودیم. تا آن لحظه حتی نمی‌دانستم به کجا می‌رویم. فقط نام مقصدمان را می‌دانستم «آلبانیا». با چشمان اشک‌آلود، خسته و بی‌خواب در گوشی خود به‌دنبال مخاطبانم گشتم. با نام خواهران، برادران، خواهرزاده‌ها، هم‌صنفی‌ها و دوستان خود برخوردم، اما جرأت حرف زدن و گفتن «تا دیدار بعد خداحافظ» را نداشتم. چشم‌هایم را بستم و به هر یک از آن‌ها فکر کردم. به خواهرانم، برادرانم، خواهرزاده‌ها، برادرزاده‌ها، دوستانم و از این‌که در چنین شرایطی تنهایشان می‌گذاشتم و بدون دیدار و خداحافظی ترک‌شان می‌کردم؛ احساس گناه داشتم.

آن چند لحظه‌ای که داخل هواپیما منتظر بودیم و هدایات سفر را دریافت می‌کردیم، بر هر کدام ما سال‌ها گذشت. نه در کسی اضطراب پرواز بود و نه شوق رفتن به یک جای جدید. در ذهن‌ها و قلب‌های همه، آتش‌فشان و طوفان برقرار بود و چشم‌های همه اشک‌آلود و نگران. بلاخره پرواز کردیم و جسم‌هایمان از افغانستان دور شدند. ساعت هفت عصر به میدان هوایی طبلسی در کشور جورجیا رسیدیم و بعد از دو ساعت بررسی مجوز سفر و اسناد، ساعت نُه شب به وقت کابل پرواز کردیم و ساعت دوازده شب به وقت آلبانیا به میدان هوایی تیرانا رسیدیم. بعد از ساعت‌ها سفر و بی‌خوابی، بسیار به مشکل راه می‌رفتیم و تا حوالی چهار صبح در میدان هوایی تیرانا ماندیم تا ثبت اسناد و معلومات ما تمام شد و ساعت پنج صبح به قرارگاه مهاجران افغانستان در کولاوری ریزورت (Kolaveri resort) رسیدیم.

آلبانیا کشور کوچک با آغوش و قلب بی‌نهایت بزرگ بود. بعد از مدت‌ها توانستیم در آن‌جا بدون هیچ ترس و هراسی بخوابیم و بگردیم. در قرارگاه یا کمپ ما حدود ۷۵٠ نفر افغانستانی بودند. هفته‌ها را در برگرفت تا هم‌دیگر را بشناسیم. میان آن جمعیت دوست داشتنی، استادان دانشگاه، دختران بایسکل‌ران، خبرنگاران، زنان رهبر و همهٔ فرهیختگان بودند. همه یک درد مشترک داشتیم، درد از دست دادن کشورمان و دردی که دختران، زنان و هم‌وطنان ما در داخل افغانستان می‌کشیدند. کشور و مردم آلبانیا نهایت هم‌دردی‌شان را برای ما مردم افغانستان نشان دادند و ثابت کردند که انسانیت و بشر‌دوستی هنوز هم زنده‌است.

همهٔ افغانستانی‌ها در آلبانیا، در هتل‌هایی با همهٔ امکانات عالی و با آزادی کامل برای گشت‌وگذار ساکن شدند. در مدتی که در آلبانیا بودیم، توانستیم از آب و هوایی دلنشین، طبیعت سرسبز و آبی و شهرهای زیبای آن دیدن کنیم. در هر جا با لبخند و مهربانی مردم آلبانیا برخوردیم. همهٔ آن‌ها از شرایط و اوضاع افغانستان به خوبی آگاه بودند و صبورانه به قصه‌های ما گوش می‌دادند و  مهربانانه با ما ابراز هم‌دردی می‌کردند.

کشور آلبانیا به زنان و مردان افغانستان فرصت این را دادند تا فعالیت‌ها و دادخواهی‌شان را ادامه دهند. ما آزادانه کمپاین شانزده روزهٔ مبارزه با خشونت علیه زنان را به‌راه انداختیم و برای دختران و زنان افغانستان دادخواهی کردیم، دوستان و هم‌کاران آلبانیایی نیز در کنار ما ایستادند. کشور و مردم آلبانیا تا توانستند به زخم‌های ما مرهم گذاشتند و خاطرات زیبا و فراموش ناشدنی را برای ما هدیه کردند‌.

کولاوری ریزورت متشکل بود از بلاک‌ها و ویلاهای کوچک و یک محوطهٔ بزرگ برای قدم زدن، ورزش و نشستن که در همهٔ ویلاها و بلاک‌ها فقط افغانستانی‌ها زندگی می‌کردند. بعد از جابه‌جایی افغانستانی‌ها، صنف‌های درسی برای کودکان افغانستان در نظر گرفته شد تا دانش‌آموزان از درس‌هایشان عقب نمانند. معلمان افغانستانی و آلبانیایی، کودکان را درس می‌دادند و همین‌طور صنف‌های زبان انگلیسی برای زنان، مردان و دیگر برنامه‌های آموزشی و تفریحی برای کودکان و زنان برگزار شد.

روزهای جمعه، همهٔ زنان و مردان را به مسجد می‌بردند و یکی از مصروفیت‌های دیگر افغانستانی‌ها قدم زدن و ورزش در کنار دریا بود. دریا در چند قدمی کولاوری ریزورت بود و همدم خوب افغانستانی‌ها شده بود. همه، خورد و بزرگ به‌نحوی مصروف بودند. پدرم همیشه با هر جوان و نوجوانی که برمی‌خورد، تذکر می‌داد که هدفمند باشد و خودش نیز در فرصت شعر می‌نوشت. در طول روز، پدر و مادرم با دوستان خود وقت می‌گذرانند. دایرهٔ دوستان هر دو، مثل دسته گلی رنگارنگ مشتکل بود از همهٔ اقوام. همهٔ ما تا توانستیم هم‌دلی و هم‌پذیزی را در کولاوری ریزورت تجربه کردیم. از آن‌جا یک کابل کوچک و پر از صلح و دوستی ساخته بودیم. شادی‌ها را با هم جشن می‌گرفتیم و در غم دوری وطن، با هم می‌گریستیم‌.

من در طول مدتی که در آلبانیا بودم، کوشش کردم خودم را مصروف نگه دارم. در برنامه‌های رضاکارانه، تدریس، پر کردن فرم‌ها، ترجمانی و دیگر برنامه‌های آموزشی سهم گرفتم. در اوقات بی‌کاری، دفترچه و خودکارم را بر می‌داشتم و می‌رفتم گوشه‌ای آرام در نزدیک ساحل، کتاب‌هایی را که به‌شکل سافت در گوشی خود داشتم می‌خواندم و یادداشت بر می‌داشتم. بارها تلاش کردم، تلاش کردم بنویسم، اما شوکی که به‌خاطر از دست دادن کشور و آمدن طالبان در کابل بر من وارد شده بود، نمی‌توانستم ذهنم را متمرکز کنم. نمی‌توانستم یک‌بار دیگر، آن‌روزها را مجسم کنم. برای چند روز، دو دوست خوب از دانشگاه جورج تاون برای یک تحقیق آمده بودند و با زنان رهبر مصاحبه داشتند. من در قسمت ترجمانی با آن‌ها هم‌کاری می‌کردم و هم مصروفیت خوبی بود برای خودم. وقتی از برنامه‌هایم پرسیدند، گفتم: می‌خواهم بنویسم، اما نمی‌توانم. هیچ‌وقت نوشتن آن‌قدر برایم مشکل نشده بود؛ زیرا باید ذهنم را برمی‌گرداندم به افغانستان درحالی‌که از فکر برگشتن به آن‌جا به‌وحشت می‌افتادم‌. اما فراموش کردن افغانستان و درد افغانستان نیز ممکن بود. اگرچه در کشور خوبی به سر می‌بردیم، اما
«آدمی پرنده نیست
آدمی پرنده نیست
به هر کران که پر کشد برای او وطن شود…»
(قنبرعلی تابش)

همچنان بخوانید

از کندز تا تهران

از کندز تا تهران

18 ثور 1402
ابی گیت

گنداب «ابی گیت» سرخ بود

29 جدی 1401

این فکر که در شوک هستم و نمی‌توانم بنویسم، انرژی و انگیزهٔ آن را ندارم؛ مرا به یاد دختران و زنان در افغانستان انداخت. از این‌که فرصت و شرایط عالی برایم مهیا بود و استفادهٔ کافی نمی‌کردم، وجدان‌ام را می‌آزرد. حتی به‌خاطر زنان و دخترانی که در افغانستان، روز و شب‌شان را در زندان، ترس و هراس می‌گذراندند، باید کاری انجام می‌دادم. خوشبختانه یک فرصت خوب کاری از دفتر (American Counsel) برایم داده شد و برای مدت یک ماه از کولاوری ریزورت به کمپ ادن پارک رفتم.

در آن‌جا با آن‌که از شش صبح تا نه و نیم شب مصروف کار بودم، اما احساس بهتری داشتم. مهارت‌های جدید رهبری، تیم‌سازی، عکاسی و برنامه‌های تفریحی را آموختم. با انسان‌هایی که انسانیت و مهربانی را می‌فهمیدند و انسان‌گونه و رهبرگونه زندگی می‌کردند، آشنا شدم. آشنایی و زندگی با آن‌ها برای مدت یک‌ماه باشکوه و قابل افتخار بود. وقتی یکی از هم‌کارانم برای یک سروی از من پرسید: چه چیزی در این کمپ نیست که می‌خواستی باشد؟ با خود گفتم: ای کاش همهٔ دختران و پسران افغانستان، همهٔ آن‌ها که عاشق دانش و معرفت هستند، این‌جا می‌بودند. این احساس هر وقت که به کتاب‌خانهٔ عمومی کلگری می‌روم، به من دست می‌دهد. هر وقت کتاب‌خانه‌ای بزرگ و پر از کتاب و آرامش را می‌بینم، هر وقت که چهره‌های خندان دانش‌آموزان و دانش‌جویان این‌جا را می‌بینم، هر وقت یک نوجوان، جوان شاد و دانشجو را می‌بینم؛ این احساس به من دست می‌دهد. همیشه آرزو می‌کنم ای‌کاش همهٔ دختران و پسران افغانستان از این فرصت‌ها مستفید می‌شدند و دختران در پشت درهای بستهٔ مکاتب نمی‌گریستند.

زندگی در آلبانیا با همین روال گذشت. شاد بودیم، از طبیعت و امنیت لذت می‌بردیم. اما یک آهنگ داوود سرخوش (به هرجا دیدم آن‌جا برگ و باری، برگ و باری/ برای باغ بالا گریه کردم گریه کردم…) یا یک تماس از عزیزان‌مان در افغانستان کافی بود که دل‌مان وسیع‌تر از دریا خونین شود و بغض ما بشکند. ما در آلبانیا صلح را، محبت را، آسایش را، زیبایی را… تجربه کردیم؛ اما هرگز آرامش وطن را تجربه نکردیم.

بعد از هفت ماه تجربه‌های خوب، بالاخره به تاریخ یازدهم اپریل ۲٠۲۲ به سمت کانادا پرواز کردیم. دوستان آلبانیایی، آمریکایی، افغانستانی و..‌. که به کشورها و ولایت‌های دیگر رفتند، خاطرات‌شان همیشه ماندگار و یادشان دلنشین است.

بلاخره پرواز کردیم به سمت کشوری که درد ما را درک کرد و آغوش خود را برای پذیرش افغانستانی‌ها باز نمود. جایی که صدها چالش، اضطراب، تشویش و اما از همه مهم‌تر، هزاران فرصت در انتظار ما است؛ به سمت کشور پهناور و بزرگ کانادا. در مسیر راه با خود فکر کردم که از کجا شروع کنم، اما جوابش واضح بود از صفر. تنها ره‌آورد سفر من امید به آینده بود. امید به آینده‌ای روشن؛ اما در عین حال، یادم نخواهد رفت که از کجا آمده‌ام، یادم نخواهد رفت که چرا آمده‌ام و یادم نخواهد رفت که در مقابل همهٔ آن‌ها که در پشت سر جا گذاشته‌ام و صدایشان در گلویشان خفه شدند، مسئولیت دارم، یادم نرود در مقابل کشوری که مرا با مهربانی پذیرفته‌است مسئولیت دارم. یادم نرود که من یک مبارز هستم نه قربانی‌. از وقتی که آن‌ها قلمم را از من گرفتند، با من و همهٔ زنان، دختران و دانش‌آموزان، اعلان جنگ کرده‌اند. من تا وقتی که قلمم را به‌دست دارم، خود را قربانی نام نمی‌گذارم، بلکه مبارز می‌خوانم. مبارزه با جهل، مبارزه با زورگویی و خشونت، مبارزه با تفنگ و تعفن و توحش، مبارزه با اشک، خون و گریه‌های پشت درهای بستهٔ مکاتب و… غرق در این افکار… و ساعت هفت شب به وقت تورنتو به میدان هوایی تورنتو رسیدیم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: روایت سقوط جمهوریتروند تخلیه
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
گزارش تحقیقی

پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان

22 ثور 1401

این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است.  مساله پریود و زایمان...

بیشتر بخوانید
سنگ صبور
هزار و یک شب

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402

آمنه هر روز نزدیک اذان صبح بیدار می‌شد و به گاو،گوسفندان و بزها علف می‌داد تا وقت دوشیدن، شیرشان بیشتر باشد. بعد از اذان وقتی هوا کمی روشن‌تر می‌شد، سرِ زمین می‌ر‌فت تا علفِ تازه...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN