نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

آزار جنسی گدایان شهر توسط عابران و طالبان

  • نیمرخ
  • 13 اسد 1401

نویسنده: بهین

صبحی نسبتاً گرم در کابل، از خانه بیرون می‌شوم، صدای گلوله از دور شنیده می‌شود. برایم عجیب نیست، راستش خیلی وقت است که خیلی از چیزها در کابل ترسناک و جالب نیست. چون هر روز اتفاق می‌افتد و صدای گلوله و مرگ، دو چیزی است که برای همه به یکی از عادت‌هایشان تبدیل شده‌است. در موتر سوار می‌شوم، راننده می‌گوید: در “کارته‌سخی” جنگ است، پیرمردی از پهلوی‌ام می‌گوید؛ کدام روز جنگ نبوده که امروز، روز دوم‌اش باشد. همه ساکت می‌شوند.

شهر سیاه‌پوش است و صدای نوحه از هر طرف به گوش می‌رسد، بر خلاف سال‌های قبل اما؛ امسال سیاه‌پوش بودن کابل، بیشتر به تن این شهر می‌نماید، مگر به شهری که همه چیزش را از دست داده، چیزی بیشتر از رخت سیاه به تن‌اش می‌زیبد؟! پل سوخته مثل همیشه شلوغ است، با این تفاوت که بیشترین شلوغی این قسمت را قبلاً زنان و مردان آراسته‌ای که هر صبح به طرف وظیفه و دانشگاه می‌رفتند شکل می‌دادند، حالا جایش را به کراچی‌ها و تعداد زیادی از گداهایی که اکثرشان خانم‌های جوان است داده. از سرک عبور می‌کنم، به جایی که موچی‌ها/کفاش‌ها است می‌روم تا کفش‌هایم را رنگ کنم، پیش پیرمردی می‌روم که دارد به پاهای عابران نگاه می‌کند و منتظر است یکی از آن‌ها برای تمیز کردن کفش‌هایش پیش‌اش بیاید. آن‌طرف‌تر دو خانم با فاصله از هم نشسته‌اند و هر کسی از پیش‌شان عبور می‌کند، برای کمک خواستن دست‌شان را دراز می‌کنند.

به پیرمرد سلام می‌کنم، با لبخند جواب سلامم را می‌دهد، می‌پرسم کاکاجان وقت داری کفش‌هایم را رنگ کنی، با خنده‌‌ای معنادار می‌گوید: تنها چیزی که برایش وقت دارم تمیز کردن کفش‌ها است. با احتیاطی خاص، بوتل رنگ‌اش را باز می‌کند، کمی رنگ بر می‌دارد و در قسمت پیش روی کفش می‌گذارد، بعد به دیگر قسمت‌های کفش پخش می‌کند، در حالی که پیرمرد کفش‌هایم را رنگ می‌کند، پاکت سیگارم را بیرون می‌کنم، سیگاری آتش می‌زنم و به خانم‌هایی که آن طرف‎تر نشسته‌است نگاه می‌کنم.

آن‌ها با نگاه‌های حسرت‌آمیز، اکثراً به خانم‌ها نگاه می‌کنند که از پیش‌شان در حال عبور کردن است و از آن‌ها با لحنی خاص درخواست کمک می‌کنند. شاید تصورشان این است که زنان بیشتر درک‌شان می‌کنند و راحت‌تر کمک می‌رسانند. کاکا صدا می‌زند خلاص شد، وقتی می‌خواستم پول‌اش را بدهم، کودکی که همراه یکی از خانم‌ها نشسته به سمت‌ام می‌آید، دستش را دراز می‌کند و می‌گوید: “کاکا جان نان صبح نخوردم” کفش‌هایم را می‌پوشم، منتظرم تا باقی پولم را بگیرم. متوجه مردی با لباس تمیز، ریش منظم و کلاه سفید شدم که از کنار خانم سال‌خورده‌تر عبور کرد و این طرف پیش خانمی که جوان‌تر بود، ایستاد. با نگاه عجیبی به او نگاه می‌کرد. اول فکر کردم دلش به رحم آمده و قصد کمک دارد. فاصله به قدری بود که می‌شد صدایش را شنید، کیف پول‌اش را درآورد و پنجاه افغانی بیرون آورد و به خانم داد. گفت: ۳۰ افغانی‌اش را پس بده. خانم با خوشحالی تمام در داخل پول‌های خوردش می‌پالید تا باقی پول آن مرد را بدهد.

می‌خواستم راه بیفتم؛ مرد خودش را خم کرد و چیزی گفت، اول فکر کردم شاید می‌گوید: باقی پول را هم بگیر، بعد متوجه شدم که خانم تمام پول‌اش را با عصبانیت به مرد پس داد. از سر کنجکاوی کمی دورتر ایستاد شدم. مرد با وقاحت تمام از خانم می‌پرسید: “نرخ‌ات چند است؟ ازت خوشم آمده.”

خانم سرش را پایین انداخته بود و هیچ حرفی نمی‌زد، امیدوار بود مشت محکمی به دهن آن مرد بزند، ولی این اتفاق رخ نداد و مرد با خنده‌ای تمسخرآمیز گفت: حتماً به پول‌دارها می‌دهی، پس زور ما نمی‌رسد. شاید بگوید چرا حرفی نزدم و فقط نگاه کردم؛ در کنار ده‌ها دلیل که به عنوان خبرنگار و راوی وقایع دارم، راستش جرأت نتوانستم، چیزی بگویم.

آن مرد با چند نگاه که از چشمانش عقدۀ جنسی می‌بارید به سمتی حرکت کرد و در میان جمعیت گم شد، می‌خواستم پیش آن خانم بروم و با او حرف بزنم؛ اما فکر کردم اذیت می‌شود. به ناچار دوباره پیش پیرمرد کفاش رفتم. گفتم: کاکاجان چرا به آن مرد چیزی نگفتی؟! گفت: ” خودت چرا فقط سیل داشتی و چیزی نگفتی؟” جوابی نداشتم بدهم و ساکت شدم. دوباره خودش شروع کرد و گفت: روزانه ده‌ها نفر به این گداها حرف‌های بد می‌زنند و در بدل پول درخواست جنسی می‌کنند، راه کدام‌شان را بگیرم؟!

پرسیدم خانم‌ها را می‌شناسی؟ گفت: زیاد نه، ولی هر روز این‌جا می‌نشینند و گاهی از من یک گیلاس چای می‌خواهند، از پیرمرد خواستم تا از آن خانم بخواهد با من حرف بزند. قبول نکرد و مجبور شدم خودم را معرفی کنم که خبرنگار هستم و می‌خواهم در مورد اتفاق امروز بنویسم؛ با تمسخر گفت: خبرنگار هم زیاد شده، هر روز یکی را به کشتن می‌دهد. منظورش از یوتیوبرهایی بود که برای درآمدشان از هیچ کاری دریغ نمی‌کنند حتی اگر کسی را به کشتن بدهند. برایش توضیح دادم و گفت: بگذار حرف بزنم، از زانوهایش گرفت، بلند شد و پیش خانم رفت. پرسید با هر دویش حرف می‌زنی؟ گفتم اگر ممکن باشد آره. بعد چند لحظه حرف زدن، خانم‌ها راضی شدند تا حرف بزنند. از آن‌ها خواستم تا در یکی از رستوران‌های ارزان که در نزدیکی ما بود برویم و حرف بزنیم. با نگرانی دنبالم راه افتادند و برای این‌که بتوانم از نگرانی آن‌ها کم کنم از پیرمرد هم خواستم بیاید تا یک‌جا صبحانه بخوریم. پیرمرد با خوشحالی قبول کرد، گفت: ” کی باشد که نان مفت را دوست نداشته باشد.”

همچنان بخوانید

ظلم بر زنان

نگذاریم ظلم بر زنان عادی‌سازی شود

22 دلو 1401
زنانی که خواستار سرنگونی طالبان هستند

زنانی که خواستار سرنگونی طالبان هستند

6 دلو 1401

دور میز خالی نشستیم و از خانم جوان‌ که خودش را با نام مستعار “رقیه” معرفی کرد؛ خواستم تا در مورد زندگی‌اش بگوید؛ با صدای شرم‌آلود شروع کرد: “لالا جان از چه زندگی خود بگویم، هر شب و روز زندگی زنانی مثل من، قصه‌است برای کسانی که شکم‌شان پر است، هفت سال می‌شود که مجبور شدم کار کنم.” رقیه شوهرش را که دکان‌دار بوده‌است هشت سال پیش، دزدان مسلح در یکی از کوچه‌های نزدیک به حوزۀ ششم می‌کشند و جان و پول‌اش را با خودشان می‌برند. بعد از مدتی، پدر شوهرش از رقیه می‌خواهد تا با یکی از شریک‌هایش ازدواج کند.” وقتی این حرف را از پدر شوهرم شنیدم، اول قبول کردم که شاید کسی باشد هم‌سن خودم و بتوانم با او زندگی کنم و دختر یک ساله‌ام زندگی بهتر داشته باشد.”

ولی رقیه با پیرمرد بالاتر از 60 سال برای ازدواج روبه‌رو می‌شود و با قیمت بیرون شدنش از خانه و بیچارگی‌اش، تن به آن ازدواج نمی‌دهد.” بعد از آن مدتی لباس‌شویی می‌کردم و خانه‌های مردم را پاک‌کاری می‌کردم، یک روز که در یکی از خانه‌ها مصروف پاک‌کاری بودم، صاحب خانه به من دست درازی کرد و دیگر نتوانستم به خانه‌ها برای کار بروم و مجبور شدم دست به گدایی بزنم، وقتی آن اتفاق افتاد، ماه‌ها طول کشید تا فراموش کنم و همیشه فکر می‌کردم تمام بدنم نجس شده و از خودم بدم می‌آمد.”

بعد از آن رقیه به گدایی رو می‌آورد و هر روز صبح دخترش را گرفته در جاهای پر رفت و آمد شهر می‌نشیند تا کسی کمک کند، ولی این کار جدا از سخت بودن، همیشه برای رقیه با آزارهای جنسی همراه بوده و مردان با عقده‌های جنسی هر روز به بارها از او می‌خواهند تا همراه‌شان برود. او با سقوط  کابل از زیاد شدن آزار خیابانی و بی‌پرده شدن بیشتر مردان حرف می‌زند و می‌گوید: در دوران جمهوریت شرایط بهتر بود و خیلی‌ها به خودشان اجازه نمی‌دادند تا هر کاری که حس مرد بودن در کنار تبعیض جنسیتی به آن‌ها می‌داد را به زبان بیاورند و عملی کنند، اما با آمدن طالبان و وضع محدودیت بالای زنان، رفتار غیر انسانی این گروه به اکثر مردهایی که به اجبار خودشان را از انجام چنین کارها نگه می‌داشتند، زمینه داده تا با تفسیر کالا بودن زنان توسط طالبان دست به هر کاری بزنند.

“خیلی‌ها ما را به چشم کسانی که خدمات جنسی در مقابل پول ارائه می‌دهند نگاه می‌کنند، اصلاً فکر نمی‌کنند که اگر ما می‌خواستیم چنین کاری کنیم، نیاز به نشستن کنار سرک را نداشتیم.”

با چشم‌های اشک‌آلود می‌گوید؛ واقعاً دوست ندارم دخترم با چنین شرایط بزرگ شود و رفتارهایی را یاد بگیرد که در آینده نتواند از سایۀ آن رفتارها بیرون بیاید.” یک روز وقتی طرف خانه می‌رفتم، یک موتروان ایستاد کرد و با احترام خواست تا سوار شوم، فکر کردم آدم خوبی است. ولی در ادامۀ راه، بارها به من دست‌اندازی کرد و آلت‌اش را بیرون کشید تا ببینم. با گریه و زاری مجبورش کردم موتر را ایستاد کند، دخترم آن شب در بغلم نمی‌آمد و می‌گفت؛ دست کاکا موتروان به جانت خورده مردار هستی.”

رقیه بارها از سوی افراد طالبان مورد آزار قرار گرفته و می‌گوید: ” یک روز وقتی می‌خواستم در پل سرخ بنشینم، یکی از افراد طالبان مرا صدا کرد و وقتی نزدیکش رفتم به بهانۀ مهربانی بدنم را لمس کرد و بعد از آن روز نگاه و رفتار آن طالب به من معنادار بود و همیشه می‌ترسیدم و مجبور شدم، جایم را هر چند روز تغییر بدهم.” گیلاس چایش را بلند می‌کند و می‌گوید: “همین‌قدر بس است دیگر، شاید حالا هم مرا بشناسد” و خواهش می‌کند هیچ نشانی حقیقی از او در نوشته‌ام ذکر نکنم.

از خانم مسن‌تر می‌خواهم تا حرف بزند، ولی او با گفتن یک جمله، تمام حرف‌هایش را می‌گوید: “بچیم مه خیلی وقت است که مجبور شدم گدایی کنم و پسرم را که نظامی بود کشتند؛ ولی هرگز اجازه نمیتم که غرور زنش را کسی له کنه. مه که حالا تقریبا ۵۵ ساله شدم هم مردهای بی‌ناموس گپای بی‌راه می‌زنند، از ای بیچاره ره که جوان است، میگه و میگه”

خندۀ تلخی می‌کند و برای آخرین حرف می‌گوید: “زن از تولد شدن و تولد کردن درد می‌کشد تا وقت مردن”.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آزار جنسیآزار خیابانیخشونت طالبان با زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. کبری محمدی says:
    8 ماه پیش

    کمتر احساس می کنی در بین انسان به معنای واقعی زندگی کنی .مرد های این دیار فقط به شکم و زیر شکم شان فکر می کنند مشروع یا غیر مشروع و زنانی که وظیفه دارند که این دو را بر آورده کنند .معنی واقعی انسان بودن چیست ؟

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00